شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۳۳۵ مطلب با موضوع «حرف های در دل مانده» ثبت شده است

۲۱دی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

***********************************************

یه موقع هایی پیش میاد آدم هی فکر میکنه.

فکر های درهم و برهم

بی سر و ته

حتی شاید نا مربوط به هم

بعد برای این که یه مقدار اوضاعو سامون بده، همه رو میریزه رو کاغذ.

من الان دقیقا تو همین وضعم...

خب باید بگم با تمام بدی های ریز و درشت کرونا، و با تمام سختی هاش، خوبی هم کم نداشت.

فرصت تنها بودن

فرصت فکر کردن

فرصت شمارش نعمت ها

توجه به مرگ

تمرکز بر توانمندی ها

فرصت ترک عادت

و شاید کلی خوبی دیگه که از توجه من یا علم من خارج باشه

مجموعه عناوین ذهن آشفته

این هم بخشی از نتایج همه این مدته...

10-11 ماه مدت کمی نیست اصلا...

و جالبه که همه این ها با هر تلنگر داره تشدید هم میشه...

-------------------------------------------------

من فکر میکنم؛

به این که مرگ نعمته.

و چجوری، کی و کجا مردن روزی

جسم مادی اقتضا میکنه که همه آدم ها حداقل یه بخش های ساده و تکراری تو زندگیاشون داشته باشن.

مثل خوابیدن، خوردن، لباس پوشیدن، حرف زدن، حمام و دستشویی رفتن، حتی خمیازه کشیدن و پلک زدن

باقیشم هر کسی متناسب با شرایط خودش و زندگیش و اختیار و اراده و تمایلات و علایق و ... انتخاب میکنه.

که میتونه اون ها هم به دلایلی یکسان و مشترک باشه.

مثل زندگی صنعتی!

اما خب از اول قرار نبوده این طوری باشه.

یعنی قرار بوده این جسم مادی فقط یه ابزار بشه واسه این که روح بتونه بهتر خودشو بروز بده و رشد کنه.

یعنی به حساب هرم مازلو هم که بگیریم بالاخره عبور از مرحله اولیات مطرحه! 

قرار بوده انسان بشه خلیفه خدا در زمین!

و برای همینم خلق شده. و تربیت شده و بهش فرصت دادن

خدا از سر مهربونی و لطفش این فرصت رو داده که انسان ها چیزی فراتر از باقی موجودات درک کنن و بفهمن. 

لازمه ی این درک و فهم و رشد و حرکت هم اطاعت از ولی خدا بوده که دستوراتش تمام و کمال از طرف خداست.

یعنی فکر که بکنیم، خدا نگفته خودتون برین امتحان کنین و بفهمین چه خبره و چی کار باید بکنین.

راه بلد فرستاده، برنامه داده، مراتبو نشون داده و...

بعد خب از اون جایی که بازگشت همه به سوی خودشه چه بخوایم و چه نخوایم

حتی تو این فرایند حرکت بازگشت اختیاری هم کمک کرده.

ولی امان از دشمن! داخلی و خارجی (نفس و شیطان!)

یعنی اصن تمام ادیان و ادوار رو هم که بذاریم کنار و همین اسلام خودمونو نگاه کنیم

خدا یه جوری برنامه داده که من از همون سطحی ترین و مشترک ترین کارهای زندگی مادی و همون نیازهای اولیه پله بسازم برم بالا!

واقعا وقتی فکر میکنم مخم سوت میکشه.

یعنی اینجاس که میرسم به این نکته: که چرا من یه عمری اینجوری زندگی کردم؟! 

یعنی اصن ادعیه و اذکار مستحبی رو هم که بذارم کنار، همین نیت! چه کارا که نمیکنه...

حالا واقعیتشو بخوام بگم مدتی تمرکز رو دیدگاه دکتر باقری، منو به یقین رسونده که هیشکی جز خود خدا نمیتونه یه برنامه جامع و کامل بده.

منظورم اینه که تازه دکتر باقری که این همه سال تلاش کرده و به نسبت بقیه سعی کرده عملیاتی تر حرف بزنه و به لحاظ مبانی هم سعی کرده کامل باشه بازم نمیشه همه حرفاشو با هم جمع کرد یه جوری که تربیت کامل شه...

خدا یه جوری همه چی رو تنظیم کرده که هم وظیفه فردی داریم و رشد فردی میکنیم هم در همون حالت رشد اجتماعی داریم و رشد اجتماعی میدیم! 

اصن یه طوری که هم نیاز جسمی برطرف میشه هم نیاز روحی. هم کار آدم راه میفته هم حرکت صعودیش برقراره.

خیلی عجیبه واقعا

یه جوریه که هم فهمیدنش برام سخته هم توضیح دادنش

خلاصه که هر چی بیشتر فکر میکنم احساس میکنم انتقال گزینشی دین و نصفه کاره اموزش دادنش (واجبات بدون مستحبات و...) وضع رو بدتر میکنه.

از اون طرف هم اینو میفهمم که علم ولی خدا نسبت به آدما و تواناییشون نسبت به انتخاب محتوا و روش و ابزار و محیط مناسب و متناسب با مخاطب حسابی با انتقال دادن دین توسط آدمای معمولی تر فرق داره.

یعنی به واقع هر چی میکشیم از زمان غیبته...

همه ش به این فکر میکنم وقتی نمیتونم بفهمم چه کاری هست که اختصاصا من باید انجام بدم و جای منه، اگه دسترسی به امام بود حتما میگفتن بهم...

یه چیز دیگه هم هست... به این فکر میکنم برای اثرگذار بودن باید چی کار کرد... یه نگاهش که شاید کوچیکترین حدش باشه نیت های بزرگ کردنه. مثلا وقتی میخوام دعایی بخونم تعداد شرکا و قدشونو بالا ببرم... از مخلوقاتِ عوالم مختلف بگیرم تا آدم های روی زمین و... یا مثلا وقتی میخوام غذا درست کنم هم تو نیتش همه رو شریک کنم هم تو اثرش نسل آینده رو دخالت بدم. اینم یه مدلیه برای خودش حتما. اما این که غیر از نیت چه کارای میشه کرد رو نمیدونم.

انقد میفهمم که یه چیزایی موهبتیه. مثلا این که ادم حرفش، راه رفتنش، نگاهش، خلاصه هر لحظه زندگیش اثر مثبت داشته باشه واسه بقیه. مثلا میشه که خدا زمان مرگ یه آدمو جوری قرار بده که با مرگش کلی آدم هدایت بشن... یا لااقل یه تنبه و تذکر و تلنگری براشون ایجاد بشه...

قصه عجیبیه...

**********************

خداجونم؛

یه چیزای از حد فهم من خارجه. خودت یه جوری حالیمون کن که بفهمیم.. 

یه چیزایی روزیه. مثل این که آدم تو چه ایامی زمان مرگش برسه که براش چه روضه ای بخونن...

مثل این که تو چه موقعیت جسمی و مکانی روح از بدن جدا بشه... 

پس خوش روزی قرارمون بده. خودمون و خانواده مون و دوستا و آشناهامونو، نسل و ذریه مونو، حق دارانمونو، و....

خدایا...

مرگمونو با عاقبت بخیری قرار بده... با حالتی که همه بگن خیلی خوب بود... بگن ما که جز خیر چیزی ازش ندیدیم...

ما رو به درد بخور قرار بده... وجودمونو پر برکت کن...

از سردگمی نجاتمون بده...

یه دعا هم تقلیدی ازت میخوابم... تبعیتی...

أَللّهمَّ عرِّفْنِی نَفْسَکَ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ،

أَللّهمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ،

أَللّهمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی،

أَللّهمَّ لاَ تُمِتْنِی مِیتَةً جَاهِلِیَّةً، وَلاَ تُزِغْ قَلْبِی بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنِی،

أَللّهمَّ فَکَمَا هَدَیْتَنِی لِوَلاَیَةِ مَنْ فَرَضْتَ عَلَیَّ طَاعَتَهُ مِنْ وُلاَةَ أَمْرِکَ بَعْدَ رَسُولِکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ حَتَّىٰ وَالَیْتُ وُلاَةَ أَمْرِکَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ ٱبْنَ أَبِی طَالِبٍ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعَلِیّاً وَمُحَمَّداً وَجَعْفَراً وَمُوسَىٰ وَعَلِیّاً وَمُحَمَّداً وَعَلِیّاً وَالْحَسَنَ وَالْحُجَّةَ الْقَائِمَ الْمَهْدِیَّ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.

----------------------

خدایا به امید تو...! 

۲۴شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

******************************

می نویسم برای خودم و شاید برای کسی که یک روزی یک جایی نیاز به این نوشته ها داشته باشه _که امیدوارم نداشته باشه_

حکمت این پست و این آغاز غافلگیریه. 

مثلا شما باورتون میشه قراره 24 شهریور که امروز باشه، ساعت 10 شب که دیگه دو ساعت بیشتر تا فردا وقت نیست و تازه روز دوشنبه است و نه اغاز هفته س نه اغاز ماهه نه اغاز ساله نه اغاز هیچ چیز مهم دیگه، یهو ادم تصمیم بگیره یه سال مهم و پر ماجرا رو برای خودش رقم بزنه؟

خب منم باورم نمیشه. و اصلا اینجام که قبل از باور کردنش شروعش کنم که راه برگشت نداشته باشه.

تازه شروعی که نه قبلیاش تموم شده و نه بعدیاش قراره از همین لحظه شروع بشه.

عجیب غریبه! میفهمم...

و می خوام همین جا اعلام کنم که نام امسال رو هم انتخاب کردم؛

«آمادگی برای حضور»

شاید اسم خاصی نباشه ولی به نظر من خیلی حرف پشتشه.

این قصه سر دراز داره به امید خدا...

اگه خوندین و دیدین دعا کنین سر بلند ازش بیرون بیام...

*************************

الله جانِ جانان!

این متن رو به اسم خودت و به عشق خودت شروع کردم

که نکنه یه وقتی پیشت شرمنده بشم و دوباره آبروم بره.

با حرف تو شروع کردم که با خودت ادامه ش بدم و با خودت تمومش کنم.

خودت میدونی که دنبال تظاهر نیستم...

من دنبال ضمانت اجرام... بالاخره هم تو منو میشناسی هم من خودمو

حداقل تو این یه مورد شناخت 22 ساله ای از خودم دارم...

صاحب اختیار جانم..

گفتی تصمیمت خیلی خیلی خوبه و تازه شروع کاره و نتیجه ش خوبه

میخوام یه جوری خودت پیش ببریش که همین حرف خودت بشه.

سال بعد این موقع بیام صد برابر قربون صدقه ت برم...

به قول اون شاعر:
به جان تو ای جان من زان تو
دل و جان من برخی جان تو

------------------------------------

خدایا به امید تو...!

«بسم الله الرحمن الرحیم»

«یا علی»

۰۷شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

*********************

بچه تر که بودم وقتى کارى انجام مى دادم و تشکر مى کردن ازم، تو دو جا خیلى ناراحت مى شدم.

یه جا وقتى بود که اون کار وظیفه م بود، یه جا هم وقتى با علاقه اون کارو انجام مى دادم.

الان که یه ذره بزرگتر شدم،

_بالاخره ادم باید رفتارهاش تغییر کنه_

وقتى کسى ازم تشکر مى کنه فکر مى کنم چه دلیلى داشت این تشکره؟

یه جایى که تو چند سال اخیر پیش اومده ازم تشکر مى کنن بعد جلسات هیئت یا اخر ماه صفر یا اخر دهه اول محرمه.

نه که من کار مستقیمى انجام داده باشم و تشکر کننا... نه!

به عنوان همسر مداح ازم تشکر مى کنن.

من خیلى بهش فکر کردم که چرا؟ اخه چى میشه؟ مگه من چى کار کردم.

به چند تا چیز رسیدم.

بعضى ها در واقع مى خوان از همسرم تشکر کنن و اینجورى منو واسطه قرار مى دن.

بعضیاى دیگه به خاطر این که همراهى کردم با همسرم، مثلا بهانه نیاوردم که مداحى چیه و چه کاریه و... تشکر مى کنن.

یه عده اى هم به گمان خودشون به خاطر سختى هایى که من از این جایگاه کشیدم تشکر مى کنن. مثلا پیش خودشون میگن اخى بیچاره هیچ جاى دیگه نمیتونه بره هیئت، یا مثلا بیچاره مجبوره همه ش روضه و مداحى گوش بده، یا موارد مشابه لابد...

اما من میخوام یه حرفاى یواشکى بهتون بزنم.

گفتنش مهم نیستا... اصن هم قصد ندارم مثلا پُز بدم یا چیزى رو به رخ بکشم یا از این موارد زشت

واقعیتش فکر میکنم شاید یه روزى یه کسى بخواد تصمیم بگیره در مورد ازدواج با یه مداح یا این که شنیدم کسایى هستن که دوست ندارن همسرشون مداحى کنه مثلا نمیذارن قبول کنه یه دهه جلسه داشته باشه یا...

شاید اینجورى نظر اون ادم ها بهتر بشه.

*********

یه چیزى هست که شنیدم و کفتنش خالى از لطف شاید نباشه براى همونایی که اجازه نمیدن و دوست ندارن...

خانوما وقتى تو کاراى خوب همراهى میکنن با همسرشون شنیدم که خدا ثواب اون همراهی رو میده

ینی مرام خدا یه جوریه که تو هر کار خیرى وقتی دلت با اون باشه یا یه کمک کوچیکی در جهت انجامش بکنی یه جورى مینویسه که انگار خودت همون کارو انجام دادى

البته منم اینا رو شنیدم و به نظرم با عقل و منطق و کرم خدا هم جور در میاد.

بالاخره ذاکر اهل بیت بودن افتخاره، برکته، عنایت و لطفه...

حتما که هر کسى توفیقشو نداره...

حالا اگه واقعا اینجورى خدا بخواد بنویسه چرا از دستش بدیم این لطف بزرگو...؟

پس از این جنبه این شرایط واقعا واسه من نعمته و شایدم جزو وظایفم به حساب میاد در مقام همسرى و در مقام مدعى محب اهل بیت بودن و...

اما من الان میخوام از یه واقعیتى درباره خودم پرده بردارم...

اوایل که با کلى ذوق و شوق میرفتم برنامه سالاى قبل رو گوش میدادم یا مراسم هر شب رو گوش میدادم موارد قابل استفاده براى شب بعد رو پیاده مى کردم یا ارسال مى کردم براى همسر خیلى ذوق زده بودم.

هم حس جدیدى بود، هم احساس مفید بودن داشتم...

اما بعد از یه مدتى رقیب پیدا کردم... یه رقیب عشق مداحى که با کلى شاعر و مداح ارتباط داشت و واسه هر شب محرم یه سبک جدید و شعراى خونده نشده داشت...

این رقیب حسابى حسادت منو برانگیخت...

اخه من انقد از اون شرایط راضى و خوشحال بودم که دلم نمیخواست کسى جامو غصب کنه...

ولى بى فایده بود...

شاید بعضى ها مثل اعضاى خانواده فکر کنن من داشتم این شرایطو تحمل مى کردم

داشتم سختى میکشیدم

اما همون طور که گفتم من تو یه عالم دیگه اى سیر مى کردم

و خب خوب یا بد حالا دیگه یه مدتیه از این نعمت محروم شدم

فقط گاهى وقتا وقتى کار عجله اى باشه وظیفه پیاده سازى میاد برگردنم...

خلاصه که بقیه رو نمبدونم ولى من از این شرایط خیلى راضى بودم و هستم

بالاخره هر جایى سختى هاى خودشو داره. امتحانات خاص خودشو داره

اما من سعى مى کنم چند وقت یه بار یاداورى جبرى کنم به خودم که باید بزرگ شم!

(شاید یه روزى انقد تمرین کنم بتونم شعر بگم که حسادتم جبران بشه... )

******************

خدایا

هر وظیفه اى که داریم کمک کن به نحو احسن انجامش بدیم و از خطرات احتمالى راهش حفظ بشیم

خدایا

این شب ها خیلى ها التماس دعا دارن، مریض دارن، مشکل اقتصادى دارن، مشکل ازدواجى دارن، مشکل فرزنداورى دارن و... خودت همه رو برطرف کن.

خدایا 

توان شکر نعمات و فهمشونو بهمون بده

خدایا

ذاکرین اهل بیت رو هم بهشون خلوص نیت بده و از هواى نفس دورشون کن...

———————

خدایا به امید تو...!

۰۲خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام!

**********************************

صبح جمعه ست. یه صبح که شاید شبیه صبحای دیگر باشه و شاید هم نباشه.

لحظه ای تکرار نشدنی از جنس خودش.

نمیدونم کدوم فیلسوف یونانی بود که میگفت همه چیز همواره در حال تغییره و هیچ چیز ثابت نیست. میگفت وقتی وسط رودخانه می ایستی در لحظه هم خودت تغییر میکنی هم اون اب؛ چون اون زمان دیگه بر نمیگرده.

به نظرم درست میگفت. نه من دوباره سن 22 سال و 6ماه و یک روز و نمیدونم چند ساعت رو تجربه می کنم و نه زمین دوباره روز جمعه 28 رمضان سال 1441 حوالی ساعت 6ونیم صبح رو به خودش می بینه. 

نمیدونم الان کجای قوس صعود به سر می بریم و کی قراره بهت برسیم برای ابد.

اما میدونم یه وقتا این حرفا رو باید نوشت. شاید یه روزی حال یه بنده ت رو خوب کنه یا حتی حال خودمو در اینده ای نه چندان دور

من فکر می کنم... _و این به برکت قواییه که تو بهم دادی "الله جان"!_

اصلا از وقتی مناجات خوانی پیرمرد مازندرانی رو شنیدم ها، دلم برای این الله جان گفتن غَنج(!) میره...

داشتم می گفتم که فکر میکنم. فکر می کنم به این که تو چقدر مهربونی

چقدر لطفت به منِ کوچولو زیاده

آخه میدونی، هر کسی حاضر نمیشه یه جوری زودتر حواس ادمای حواس پرت و خطاکارو جمع کنه...

یعنی میخوام بگم تو خیلی بزرگ و خدایی که قبل این که دیر بشه بهم تلنگر میزنی.

قبل این که دیر بشه کرونا رو فرستادی تا حواسم جمع بشه کلی نعمت بوده که قدرشو ندونستم و شکرشو نکردم.

درسته که حالا... طبق قانون علیت باید چوبشو بخورم و دارم هم میخورم 

ولی 

بازم همین که فهمیدم یعنی مهربونی تو... "الله جان"!

حالا مث شاگردای سر کلاس که میخوان جلب توجه کنن و خود شیرینی میخوام ادای خودشیرینا رو برات در بیارم. 

میخوام برات بگم چی فهمیدم.

من بگم تو اصلاح کنی...

من بگم تو بگی درست فهمیدم یا نه:

یکی از نعمتای خیلی خیلی بزرگی که بی توجه از کنارش رد شده بودم حضوره!

یعنی میدونی  اون موقع ها که کوچولوتر بودم و هنوز نعمت تاهل _تعهد_ نصیبم نشده بود حواسم نبود که حضور در کنار پدر و مادر چقدر نعمته...

تازه بعدترش هم باز یاد نگرفتم قدر همون هفته ای یه بار رو بدونم... محروم شدم...

یاد گرفتم هوای آزاد یه نعمت خیلی بزرگه!

این که بتونم پامو از در خونه بذارم بیرون.

این که بتونم رنگ آسمونو با چشم غیر مسلح ببینم. بدون هیچ واسطه ای...

حتی راستشو بگم فهمیدم اون حساسیت فصلی میخواست حواسمو جمع کنه که درختا سبز شدن. شکوفه هاشون سر زدن. هوا بهاری شده.
اما حالا که از خونه بیرون نرفتم از همین هم محروم شدم...

خدا جونم

الهی قربونت برم

من تازه فهمیدم ابراز احساسات چقدر مهم و ارزشمنده و باید کلی به خاطرش شکرتو بکنم.

اخه تازه یاد گرفتم به اونایی که دوستشون دارم بگم که دلم براشون تنگ شده. بگم که منتظرم تا زودتر ببینمشون.

اخه.. تو یه جوری همه رو خلق کردی که از ته دل با شنیدن این حرفا شاد میشن.

شادیشون حتما تو رو شاد می کنه که من غرق شادی و لذت میشم.

چقدر همه چیزم به تو وابسته ست. و چقدر من عاشق این وابستگی به تو ام، "الله جان"!

صادقانه بهت میگم

پشیمونم از این همه حواس پرتی...

اگه هر تنبیهی بخوای برام در نظر بگیری حتما که مستحقشم... 

اما...

من از امام سجاد جانم یاد گرفتم که تو انقدرررر مهربونی وقتی ببینی یه کسی یه کوچولو هم پشیمونه می بخشیش...

اخه یه چیزایی روزی آدم می کنی که ادم روش زیاد میشه هی بیشتر میخواد.

اخه تو ببین،
صبح روز جمعه ایه وقتی صحبت با یه رفیقو نصیب آدم میکنی که کلی دلمون شاد بشه و حالمون خوب بشه، وقتی خوندن یه کتاب خوب رو روزیمون میکنی و ذوق زده مون می کنی و کلی تو دلمون قند آب می کنی 
مگه میشه ادم هوس نکنه برات بنوبسه؟!

«إِلٰهِى مَنْ ذَا الَّذِى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً ؟ وَمَنْ ذَا الَّذِى أَنَِسَ بِقُرْبِکَ فَابْتَغَىٰ عَنْکَ حِوَلاً ؟»

خدایا کیست آن‌که شیرینی محبتت را چشید پس به‌جای تو دیگری را برگزید؟ و کیست آن‌که با مقام قرب تو انس یافت پس مایل به روی برتافتن از تو شد؟
خلاصه که اومدم ادای حواس جمع ها رو دربیارم...
مث دوران بچگی که خاله بازی و مامان بازی می کردیم... اومدم بنده بازی کنم...
دیگه نمیدونم چند درصد تونستم شبیهشون بازی کنم... 
ولی تو یه جوری رفتار کن انگار همه چی جدیه...
مث بزرگترا که وقتی بازی میکردیم یه جوری وانمود میکردن انگار باورشون شده همه چیز...
"الله جان"...!
*****************************
ای خدای خودِ خودم...
ازت می خوام که منو لایق دیدار و موانست و مجالست و یاریگری و... مهدی جانت قرار بدی...
نه که فقط منو که همه ی عزیزانمو، همه ی خانواده و دوستانم، همه آرزومندان، همه ی اونایی که دوست داری امام زمان رو دوست داشته باشن...
اونایی که از این دنیا رفتن یا اونایی که هنوز به این دنیا نیومدن...
خدایا
امروز اخرین جمعه ی ماه رمضان سال 1399 شمسی ه... امروز اخرین روز قدس قرن 14 شمسیه...
پس به لطف و کرمت، به بزرگیت، به این لحظات آخر دهه ی مغفرت
امروز رو روز آزاد شدن همه ی جهانیان از ظلم و جور قرار بده...
چه ظلم های ملموس چه غیر ملموس
چه ظلم خودمون به خودمون
چه ظلم دیگران بهمون
در راسش مردم مظلوم فلسطین، یمن، بحرین، عربستان، میانمار، سوریه، و هر جایی که من نمیدونم و تو بهتر از هر کسی میدونی..
"الله جان"!
--------------------
خدایا به امید تو...!

۱۶بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

*****************************************

اومده بودم بنویسم

یعنی نوشتم هم...

اما نمیدونم چرا نشد که منتشرش کنم.

ادم وقتی مدت ها ننویسه و نخونه انگار که لکنت می گیره

گیج میزنه

حرفا تو گلوش گیر می کنه و منایی میشه واسه خودش

این جا توی این ذهن شلوغ و پلوغ و در هم بر هم

هزار جور فکر و خیال هست.

هر فکری گردن دراز می کنه تا خودی نشون بده و عرض اندامی کنه که شاید قسمتش بشه و بیاد بیرون..

رها شه از اون جای تنگ تاریک...

یه خورده که دقت کنی لای همین حروف می بینیشون...

فی از سر فیلم کنده شده 

و

با از وسطای آبادان

ع از وسط اسم کتاب متورق (تورق شده) "اعتقاد ما" می پره

و

ذکر از پرونده ی باز تکلیف تفسیر قد علم کرده

بماند که آش درهمی از امتحانات مونده که معلوم نیست تا چند روز دیگه چی ازش باقی می مونه

حرف ها و فکر ها از حبس شدن بدشون میاد

مثل خود ادم ها

رهایی آرزوی هر موجودیه حتما

مهم اینه که اسیر چی باشی و چه ازادی بخوای

من میگم ادم به نوشتن احتیاج داره

اما نه هر نوشتنی

بعضی نوشته ها فقط مال سطل زباله ن

اما یه سری نوشته ها قید و بندو از پات بر میدارن که بتونی بپری

بتونی رشد کنی

و یواش یواش بقیه رو هم رشد بدی

مثل همون ادمایی که اقای عین صاد می گفتن...

همونا که وقتی بزرگ تر شدن و قد کشیدن عشقشون به همه ی هستی اون قدر زیاد میشه که اصلا نمی تونن بقیه رو رها کنن برن...

اونا پاشون به بقیه بسته س... 

برای رهایی باید بقیه رو هم رها کنن...

فکر کنین شبیه یه مثلث که راسش بالاس سمت آسمون

اون ادمای رشد کرده ی همواره در حال رشد اون نوک مثلثن...

بعد پاهاشون بسته س به یه سری ادم از خودشون پایین تر

اونا به یه تعداد بیشتر پایین تر...

تا....

می رسیم به یه جایی که میلیون ها پاشون اسیر دنیا س...

همه برای رهایی نیاز دارن که قبلی ها رو آزاد کنن

البته این دید منه... اونا واسه نفع شخصی نمیرن حتما

اونا میدونن که همه چیز اون بالاس و برای همه س...

همه ای که نیاز دارن تا به یاد بیارن...

-----------------------

این ذهن آشفته رو ببخشین...

*********************

خدایا به امید تو...!

۱۰دی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

*************************************

نظام اموزشی ما اون قدر درگیر تئوری ها کرده ادم ها رو

که وقتی بخوای باهاشون در مورد زندگی صحبت کنی ناخوداگاه خیلی از حرفاشون حرفای کتاباس

نظریاتی که خیلی وقت ها در عمل امکان پذیر نیست.

یکی از اساتید میگفتن تربیت ماها طوری بوده که اکثریتمون همیشه به دنبال حد اعلای همه چیز هستیم

و نمیتونیم با سطح پایین ترش کنار بیایم. اون وقت دچار مشکل میشیم

به قول خودشون ماها اکثرمون کامل گرا هستیم.

تو حرف خیلی چیزا ارمانی و رویایی و قشنگه

اما تو عمل... چند درصدش اتفاق میفته؟

فکر میکنم به همین دلیله که اگر کسی تو متن زندگی و وقایع باشه 

احساس میکنه خیلیا دارن شعار میدن و نمیتونه باهاشون کنار بیاد.

راه چاره ش رو هنوز پیدا نکردم. 

اما حتما باید فکری کرد.

********************

خدایا به امید تو...!

۱۱مرداد

به نام خدا

سلام

********************************************

با پیش دبستانی 13 سال تحصیل در مدرسه تموم شد.

کنکور هم تموم شد

حالا هم چند هفته گذشته و استراحت کردن ها هم دیگه تقریبا تموم شده و باید به فکر باقی راه بود.

بخوام از دستاوردهای این سال ها بگم

باید از کلمه کلمه ای که از معلم ها یاد گرفتم بنویسم.

از لحظه لحظه ای که تو مدرسه گذشت.

وقتی خانواده ها تربیت بچه هاشون رو میسپرن به مدرسه ی غیر انتفاعی و دل خوش میکنن به این که مذهبی هست و درسشم خوبه و پس همه چی حله

وقتی ساعت های زیادی رو تو مدرسه و با بچه ها میگذرونی

پس دوران تحصیل قطعا مهمه...

و تاثیراتش چشم گیر

13 سال تو یه پست خلاصه نمیشه

حتی 4 سال دبیرستان هم

حتی تر همین یک سال پیش دانشگاهی

عکس ها شاید کمی سیر تحول رو نشون بدن اما تحولات روح رو هیچ کس نمیتونه دقیق و واضح نشون بده

اما شاید نوشته های فعلی من با نوشته های پیش از دبیرستان، دبیرستان، پیش از پیش دانشگاهی و در طول سال خیلی فرق کرده باشه.

تجربه ها ادم ها رو پخته تر میکنه. 

اما خدا کنه دچار توهم نکنه.

خدا کنه تو خاطرات غرق نشیم... تو حس بزرگ شدن و مستقل شدن غرق نشیم... تو لحظات نیمه ی دوم 18 سالگی غرق نشم..

این روز ها شاید بهترین وقته که ببینم اموخته های این سال ها چی برام داشته. هدفم رو چی قرار داده.

اگه تا حالا چادر سر کردن برای مدرسه اجباری بود، اگه تا حالا محصل بودن باعث میشد فکر کنم همه چیز همونه که خانواده میخوان... الان وقتشه با خودم تکلیفمو روشن کنم...

اما خدا کنه منم همون بشم که درسته...

*****************************

شناختن مردم سخته. مخصوصا اگه بخوای از روی چند تا کلمه بفهمی اون ادم تو چه عالمی سیر میکنه.

اما تلاش برای کشف روحیات و ذهنیات و تفکرات ادما جذابه و شیرین

به نظرم معلم ها، گروه جالبی برای بررسی هستن. 

و شناختن معلم های پیش دانشگاهی خیلی سخت تر. 

این خیلی قدرت میخواد که سر هر کلاسی بر اساس گروهی که باهاشون کار داری یه رفتار داشته باشی. 

برداشت هایی داشتم که کاملا مغایر برداشت های دیگرانه. 

شاید بشه واسه تک تک معلم ها هزاران جمله جمع کرد به تعداد تمام دانش اموزانشون

وبلاگ نویسی نمیتونه به درستی تقدیری باشه برای معلم ها

و حتی هدیه ها هم. 

درسته که همه دوست دارن نتیجه ی کارهاشون رو ببینن. اما به نظر من معلم های امسال بیش از این که از رتبه ها و دانشگاه ها خوش حال بشن

باید از این خوش حال بشن که یک سال با کمترین اصطکاک ها هم ادم هایی رو رشد دادن... یک رشد روحی عمیق

شاید رو در رو هیچ وقت نه فرصت داشته باشم از این بزرگواران قدردانی کنم و نه روی گفتنش رو داشته باشم.

این وبلاگ ظاهرا چیزی نیست... اما خانه ی فکری منه و برای خودم ارزشمند 

از تک تک افرادی که اسمشون رو در زیر می نویسم با تمام وجودم ممنونم؛

اقای سلطانی، اقای میراسلامی، اقای خطیبی، اقای کیوان، اقای میرخانی، اقای نادری، اقای پازوکی
خانم کاغذی، خانم طالب پور، خانم خاکباز، خانم جعفرزاده، خانم کاظمی

و سه بزرگوار که به دلایلی نمیخوام اسمشون رو اینجا بنویسم.

شاید نتونسته باشم از نظر درسی اونجوری باشم که همه انتظار داشتن. و البته میدونم که کارم اشتباه بوده و عذر خواهی هیچ وقت نمیتونه این اشتباهات رو جبران کنه. 

اما شخصا ابعاد روحیم خیلیش امسال رشد کرد... 

دنبال رتبه نبودم... و دنبال درس خوندن به خاطر رتبه و مدرک نبودم که این شد... و الا شاید بهتر میشد...

*********************************************************************

یک سال گذشت.

و من هنوز هم سر حرفم هستم که موقعیت خوبی برای ساعت ها سر و کار داشتن با نامحرم نبود...

اموزش صرف چیزی رو درست نمیکنه.

این روزها عکس های اینستا و پروفایل های تلگرام شاید نمایی از اثرات پرورش مدارسی ست که معروفند به مذهبی بودن و عالی بودن و اصلا تهرانه و این چند تا مدرسه ی مذهبیِ به قول همه فوق العاده از نظر درسی
چرا نباید روانشناسانه به مسائل نگاه کرد؟!

دانش اموزی که یک سال با فشارهای روحی فراوان میخواد بخونه برای کنکور. بهش میگن سرنوشتت با کنکوره. میگن رتبه ت تعیین میکنه تو کدوم دانشگاه و کدوم رشته میتونی تحصیل کنی. هر دانشگاهی خوب نیست. پول علف خرس نیست. و....

معلمی که میاد سر کلاس هر چقدر خوب، هر چقدر پاک، هر چقدر معتقد و مقید به تمام اداب، یک نامحرم که تو چند ماه از صبح تا شب باهاش سر و کار داری

تو فکر میکنی معلم مثل معلم های دیگه س. معلم فکر میکنه تو هم مثل تمام دانش اموز های دیگه ای

منطق همینه

اما اثر هیچ کدوم این موارد تئوری نیست...

همه هم یادشون می مونه که معلم ها مثل اقای کیوان تاکید کردن روی این که دانشگاه با مدرسه فرق داره. استاد با معلم مدرسه فرق داره.

اما

روح

شکل

گرفته

بیش از این توضیح نمیدم. اما حالا این منم از تونل پیش دانشگاهی خارج شده... حرف برای گفتن بسیاره و من سکوت میکنم. 

کسی خواست خصوصی براش توضیح میدم.

*****************

خدایا

همه ی کسایی که تو این سال ها از جون و دل برای همه مون مایه گذاشتن

ببخش... عاقبت بخیرشون کن

بهشون سلامتی و طول عمر با عزت بده

به نسلشون برکت بده

توانشون رو بیشتر کن

و به ما هم قدرت بده که دلشون رو شاد کنیم که دعای خیرشون بدرقه ی راهمون باشه

و اگر کدورتی از ما به دل دارن کاری کن که از بین بره...

--------------------

خدایا به امید تو...!

۲۵تیر

به نام خدا

سلام

*****************************************

هم_سایه ها از اون قشری هستن که اگه خوب باشن 

از خانواده ت بهت نزدیک ترن...

اصلا همسایه ی خوب نعمته.

و وقتی نباشه بیشتر حس میکنی

بیخود نیست که این قدر تو احادیث سفارش شده...

حالا گمان کن همسایه جانت خیر باشد، مهربان باشد، دلسوز باشد، حتی حق مادری به گردنت داشته باشد...

آن وقت رفتنش سخت می شود...

کما این که همه را بازگشتی به سوی او مقدر است...

سعیم رو میکنم جوری باشم که بعد از مرگم همسایه هام خدا بیامرز بگن...

*******************

خدایا

رحمتشون کن

و از همین الان 

یه کاری کن هیچ مشکلی پیش نیاد...

درگیری نباشه...

بذار ارامش باشه

هم واسه خودشون

هم واسه بازماندگانشون..

---------------------

خدایا به امید تو...!

۰۱ارديبهشت

به نام خدا

سلام

***************************************

کتاب ها مجموعه ای از کلماتن که سعی کردن افکار نویسنده رو به خواننده منتقل کنن...

که خیلی جاها موفق نبودن

بعضی چیزا هست که هزار تا کلمه هم نمیتونه بیانشون کنه...

اصن تو تا اخر دنیا متن بنویس شاید فایده نداشته باشه

گاهی هم یک کلمه همه چیز رو به طرف مقابل می فهمونه

----------------------------------------------

حالا که کنکور نزدیک تر از قبله حتما وقت کتاب خوندن نیست

اونم خوندن رمان

نمی خوام بگم چی خوندم و اصلا شاید اسم کتاب مهم نباشه...

مهم اینه که باید دعا کنم خدا خیر دنیا و اخرت به نویسنده ش بده.

حالا که خوندمش میبینم شاید من مثل مهتاب داستان نباشم اما خیلی هم باهاش فرقی نمیکنه زندگیم

ادم ها هر کدومشون یه قصه ی زندگی دارن

وقتی قصه ی زندگی دیگری رو شنیدی باید چیزای خوبش رو یاد بگیری و خودتو اصلاح کنی

چند وقتی بود فراموش کرده بودم که نوشته ها واسه ایجاد تغییر مثبتن

حالا دوباره به یاد اوردم که غرق دنیا شدن جز غم روز افزون چیزی نداره...

چسبیدن چیزی رو عوض نمی کنه

چیزی واسه بزرگ پنداشتن وجود نداره... 

خوبه که ادم یادش بیاد واقعا کیه و چیه...

اینا رو نوشتم که یادم بمونه یه روزی چه اتفاقی افتاد

شاید به قول جناب اقای سلطانی اسم اینجا رو باید عوض کرد و گذاشت صمیم مهدی

فکر کنم بعد از مدت ها حالا حالم خوبه. 

تهران بودن دلیلی بر بهتر بودن نیست. 

یه زمانی فکر میکردم زیاد از حد مرفه بی دردم. حالا بیشتر باورش کردم. 

درد با درد اما فرق میکنه.

بی دردیه من از سر درد معنوی بود...

دنبال دنیا بودن هم درده ولی ادم وقتی خیلی بره توش دیگه نمیفهمه...

****************************

دعا کنین ...

***************

خدایا به امید تو...!

۱۳فروردين

به نام خدا

سلام

**********************************************

بعضی تغییر و تحولات ناگهانی باعث به فکر فرو رفتن میشه.

خدا یه جوری همه چیز رو خلق کرده 

که متناسب با هدفشون، شرایطشون ایجاد میشه.

حالا نخوام خیلی بزرگش کنم مثلا این که چون ادم جوری خلق شده که باید غذا بخوره

به موقعش دندان در میاره

حالا فکر کن دندان بیاد ولی غذایی وجود نداشته باشه

سال ها از چیز جویدنی محروم باشه

خب هی فکر میکنه این دندان ها اضافین.

یا حتی واسه نوشیدن بعضی وقتا مزاحمن.

باقی تغییر و تحولات هم همین جوریه.

تغییرات مثبت خوبه به شرط این که به نتیجه ش برسه

نه این که الکی رو زمین و هوا بمونه و بیشتر از خاصیت ضرر برسونه

نتیجه ی اخلاقی میگیریم یه جوری زندگی کنیم که تغییرات و تحولاتمون هماهنگ با شرایطمون باشه

والسلام

*******************

خدایا به امید تو...!