شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

ارمیا

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۴۵ ب.ظ

به نام خدا

سلام

************************

بعد از من او و از به، این بار ارمیا رو خوندم!

قبل تر در مورد هر دو کتاب نظرم رو گفتم.

خصوصیتی که همه ی کتاب های اقای امیرخانی داره اینه که ادم از همون اول که شروع میکنه نمیتونه رابطه برقرار کنه.

ارمیا هم همین طور بود.

اون موقعی که کتاب شروع شد پراکندگیش زیاد بود.

از این صحنه به اون صحنه

که شاید مربوط میشد به پراکندگی ذهن ارمیا که به اراده ی نویسنده بود و شاید هم غیر ارادی

امثال مصطفی تو زندگی هر کدوممون هست!

اما شاید همه مون مثل ارمیا نیستیم!

تو این دو روزی که بیشتر وقتم رو واسه خوندنش گذاشتم تازه داشتم باهاش همزاد پنداری میکردم.

خیلی فرقی باهاش ندارم جز این که اون جبهه رفته بود و دلش از دنیای ما کنده شده بود و حوصله ی روزمرگی های تهرانمون رو نداشت!

اما به هر دو تامون میگن بالا شهر نشین! (جزو اون لفظاییه که با تمام وجود ازش متنفرم!!)

در نگاه اول اگه به زندگیش نگاه کنیم میگیم واقعا دیوونه اس! همون برخوردی که ادما باهاش داشتن!

یکی که پایتخت نشینه و پول داره و خونه شون بالا شهره تک فرزنده که پدر مادرش واسش جون میدن، بهترین دانشگاه، بهترین رشته، با استعداد فوق العاده، پاشه بره جبهه بعد هم وقتی برمیگرده همه چیز رو ول کنه و بذاره بره!

اما من بهش حق دادم! و میگم که خوش به حالش که تونست بره و یه مدتی واسه خودش تنها باشه! 

به نظر من ارمیا خودش رو پیدا کرد

این که جبهه رفته بود ادما به چشم یه دیوونه بهش نگاه میکردن کمک خیلی بزرگی بهش کرد.

همچین موقعیتی واسه هر کسی پیش نمیاد و البته داستان بود و ممکنه هیچ وقت تو زندگی واقعی پیش نیاد!

--------------------------------------------------

انتظار تموم شدنش رو نداشتم!

البته نه این کتاب که با تمام کتاب های از این دست همین برخورد دارم!

در تمام مدتی که کتاب هارو میخونم با شخصیت هاشون زندگی میکنم و این واقعا لذت بخشه!

-------------------------------

شاید ارمیا مثل خیلی کتابای دیگه چیز چندانی برای یادداشت نداشت، اما به هر حال نکاتی داشت اموزنده که بلد نیستم بنویسمشون.

قسمتی که انتخاب کردم از ارمیا برای یادداشت:

راستی آدم بدبخته ها. یه پرنده نمیشه زد. واقعا «خلق الانسان ضعیفا». از صبح تا حالا بدو دنبال پرنده، آخرشم هیچی. زورمون به یه پرنده م نمیرسه، اون وقت این همه ادعا. هان چته؟ یا ایها الانسان، آره ارمیا با توام! آی انسان، بدبخت! «یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم» واسه ی چی مغرور شدی بدبخت؟ اصلا جلوی کی مغرور شدی؟ همونی که «خلقک فسوک فعدلک»

صفحه 153

**********************

خدایا به امید تو..!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی