شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

به نام خدا

سلام

***********************************

یه بار مشهد رفتیم خدمت آقای وحید. به ایشون گفتم داستانی بود که اقای خویی از قول آقای استهباناتی تعریف کرده بودند.

آقای وحید گفتن بله من این داستان رو تو کتابم نوشتم و قم دارم هر وقت اومدین من بهتون میدم.

آقای استهباناتی یکی از علمای تهران در دوران قاجار بودن. یه بار یکی در خونه شون رو میزنه خادم میره دم در میاد میگه اقا، یه مرد جوانی با شما کار داره.

میرن دم در اون آقا سلام میکنه میگه من اومدم پیش شما منطق یاد بگیرم. ایشونم بی اختیار میگن باشه فردا فلان ساعت بیا اینجا کلاس داشته باشیم.

فرداش سر وقت اومد منم یه کتابی رو انتخاب کردم و شروع کردم به درس دادن. یه ذره که گذشت گفت شما فلان کتاب رو ندارین؟ گفتم که اون کتاب برای مبتدی ها بهتره اما من الان ندارمش. بهم گفت خونه ی خانم دومتون زیر فلان کتابه. من اون لحظه خیلی توجهی نکردم ولی بعد از کلاس وقتی رفتم خونه ی خانم دوم و کتاب رو تو همون ادرس پیدا کردم تازه به ذهنم رسید که این آقا کیه؟ از کجا میدونست؟!

فردا که اومد سر کلاس بهش گفتم من یه سوال از شما دارم. چی شد که اومدی دنبال منطق؟

گفت من پسر ملایی هستم تو یه دهی نزدیک شاهرود. پدرم که فوت کرد دوستام گفتن تو صداش رو در نیار خودت برو پیشنماز شو. منم همین کار رو کردم و خمس مردم رو می گرفتم و گذشت. پدرم به دو چیز منو سفارش کرده بود یکی غسل جمعه بود دیگری نماز اول وقت.

جمعه ی قبل بعد از این که از حمام اومدم جلوی آینه که داشتم محاسنمو شانه میکردم دیدم ای وای یکی از ریشام سفید شده. از شوک این قضیه یکهو حالم بد شد و از خود بی خود شدم تا این که با صدای شکستن آینه به خودم اومدم. گفتم عمرم گذشت و چه کارایی کردم!! پشیمون شدم.

گفتم همه ی مردم تو مسجد جمع بشن کار مهمی با همه دارم. دوستام گفتن نکن این کارو اگه حرفی بزنی اولین نفراتی که کتکت میزنن ماییم. گفتم اشکال نداره عذاب دنیا رو ترجیح میدم به عذاب الهی

به مردم گفتم و گفتم که هیچ پولی ندارم که بهتون پس بدم و احکام رو هم دوباره بپرسید. مردم هم حسابی باهام بد برخورد کردن. رفتم خونه از همسرم خداحافظی کردم و راه افتادم به سمت خارج ده. تا به حال از ده خارج نشده بودم رفتم تا به جاده ی خراسان رسیدم. همون جا نشستم شروع کردم به صحبت و مناجات با خدا

یه اقایی رد میشد ازم ادرس پرسید گفتم بلد نیستم. دوباره سوال دیگری کرد گفتم اقا نمیدونم. گفت چیه چرا انقد ناراحتی؟ ماجرا رو تعریف کردم. گفت خب این که ناراحتی نداره بیا درس بخون. بهش گفتم من جایی رو بلد نیستم. گفت بیا من میبرمت.

طولی نکشید باهم رسیدیم تهران. جایی بهم داد برای موندن و گفت برو پیش اقای استهباناتی برای منطق و یکی دیگر از علما رو هم برای فقه معرفی کرد.

اقای استهباناتی میگن من بهش گفتم این اقا رو باز هم میبینی؟ گفت بله هر روز میبینمش. گفتم اسمش چیه؟ گفت نمیدونم ولی خیلی آقای مهربونیه. گفتم میتونی فردا بیاریش سر کلاس؟ گفت بهش میگم.

اون شب من خوابم نبرد. صبح اومد و سر به زیر بود و کسی هم همراهش نبود. گفتم پس دوستت کو؟ گفت من دیگه پیش شما درس نمیخونم. گفتن به شما بگم اون کله قندی که دادی به دربار برای این که مرتبه ای پیدا کنی بهت وصلت نمیده. بعد رفت.

منم از اون لحظه تا فرداش گریه کردم و استغفار بعد هم رفتم نجف.

توی نجف این داستان رو برای آقای خویی تعریف کرده بودن.

--------------------------------------------------

داستان بعدی مربوط به آقای بروجردیه. وقتی آقای رضوانی امام جماعت مسجد سید عزیز الله فوت کردن قرار شد آقای بروجردی پیشنماز جدید معرفی کنن.

این داستان رو یکی از اقوام برای من تعریف کردن ایشون هم به نقل از یکی از اقایون میگفتن.

اون اقا تعریف کرده بود که یکی از روحانیون به من گفت به اقای بروجردی سلام منو برسونین بگین اگر در انتخاب امام جماعت مشکل دارن من حاضرم بپذیرم. ما دوشنبه رفتیم خدمت آقا بعد از این که خمسارو به ایشون دادیم پیغام این اقا رو رسوندم.

آقای بروجردی گفتن برای این مسجد کسی مناسبه که من دوبار تا حالا بهش گفتم منتظرم بار سوم رو بگم که بعد ایشون بپذیره.

جمعه ی همون هفته آقای فلسفی توی مسجد صحبت کردن و آقای خوانساری نماز رو خوندن و مشخص شد که ایشون به عنوان امام جماعت انتخاب شدن.

ما رفتیم منزل آقا. یه خادمی داشتن به ایشون گفتیم اون آقایی که قرار بود سه مرتبه بهشون بگن همین اقای خوانساری بودن؟ خادم گفت بله. ایشون جمعه قبل از نماز صحبت اومدن اینجا تا به حال هم نیومده بودن. مشخص بود آقای بروجردی هم منتظرشون بودن. ایشون سلام کردن و دوزانو و مودب جلوی آقای بروجردی نشستن گفتن به من دستور دادن که از شما اطاعت کنم. آقای بروجردی هم گفتن به من هم گفته بودن که نگران نباش ما ایشون رو راضی میکنیم.

-----------------------------------

در بحث اجماع زمان شیخ مفید میان بهشون میگن یه مادری هست که مرده اما بچه ش که تو شکمشه هنوز زنده س. حکم شما چیه؟

شیخ مفید میگن خب دفنش کنین. وقتی مادر رو میبرن دفن کنن یکی از عقب میگه شیخ گفتن قبر رو کامل نبندید بچه که به دنیا اومد درش بیارید بعد دوباره قبر رو ببندید.

این کارو میکنن و یه چند ساعت که میگذره صدای گریه ی بچه میاد و درش میارن.

بچه رو میبرن پیش شیخ مفید که اذان بگن در گوشش. براشونم توضیح میدن که این همون بچه ایه که شما گفتید دفنش کنیم بعد پیغام دادین که راه تنفس بذاریم تا به دنیا میاد.

شیخ تعجب میکنه و میگه من پیغام دادم؟! خیلی ناراحت میشه و میگه دیگه فتوا نمیدم.

بعد امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- به شیخ پیغام میدن که تو فتوا بده ما کمکت میکنیم!

******************************

اینا عنایات حضرت حجت -عجل الله تعالی فرجه الشریف- به علما بود. ولی اقا به ماها هم توجه دارن. کسایی که خوب باشن تو اشتباهاتشون اقا کمکشون میکنن.

ما هم که تازه با ایشون نسبت هم داریم. حضرت به صله ی رحم مقیدن. حتما توجه دارن و کمکمون میکنن.

*******************

اللهم عجل لولیک الفرج..

---------------------

خدایا توفیق سربازی آقا رو بهمون بده...

مایه ی شادیشون باشیم نه مایه ی غم و خجالتشون...

----------------

خدایا به امید تو..!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۱۶

نظرات  (۳)

شهادت حضرتش را به شما تسلیت می گویم...

مام سجّاد علیه السلام : 

ألا و إنَّ أبغَضَ النّاسِ إلَى اللّه ِ مَن یَقتَدی بِسُنَّةِ إمامٍ و لا یَقتَدِی بِأعمالِهِ ؛ 

امام سجّاد علیه السلام :

هشدار که منفورترین مردم نزد خداوند کسى است که سیره امامى را برگزیند ولى از کارهاى او پیروى نکند .

. الکافى ، ج 8 ، ص 234 .

خیلی وبلاگ عالی و خوبی داری لذت بردم واقعا من هم البته یه وب دارم که متاسفانه کسی به من سر نمی زنه و تنهام دوست داری بیا نیامدی هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشی
http://ehsaseservat.blog.ir
به احساس ثروت سر بزن
متشکرم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی