خانه ی سبز، زندگی سبز
به نام خدا
سلام
*****************************************************
تا حالا فکر کردین خدا چه رنگیه؟
یادمه یه بار تو امتحان فیزیک راهنمایی، معلممون این سوال رو پرسیده بودن که خدا چه رنگی میتونه باشه؟
اون زمان به نظرم گفتم سفید اما حالا نظر دیگه ای دارم.
خدا، خداست، خالق همه چیز، بزرگترین و قدرتمندترین
ادما فقط چیزایی رو میتونن توصیف کنن که دیده باشن یا اقلا یه تصویری بتونن ازش تو ذهنشون بیارن.
اما خدا رو هر جوری هم توصیف کنی باز این تصورت بالاتره
حالا این رنگایی که ما میبینیمشون، واسه شون اسم انتخاب کردیم، اگه یه جسمی نشون بدن میگیم این فلان رنگه
منشا و سرچشمه شون باز خداست.
یعنی فکر کنین اگه ما چشم نداشتیم رنگ برامون مفهومی نداشت. فکر نمی کنم ادمی که از بدو تولدش نابینا بوده بتونه بگه قرمز و آبی فرقشون چیه. یا اصن دقیقا چین.
حالا اگه چشم داشتیم اما رنگارو تشخیص نمی دادیم، یا تشخیص میدادیم اما قدرت بیان و نام گذاری نداشتیم اون وقت هیچ فرقی بین بنفش و زرد وجود نداشت.
پس خدا نمیتونه هیچ رنگی باشه که ما میشناسیم چون خودش وجود آورنده س.
اما دقیقا هم نمیتونی بگی بی رنگه چون بی رنگی برای ما مفهومه درستی نداره.
------------------------------------------------------
حالا همه ی اینا رو گفتم واسه یه مطلب؛
این شبا وقتی خانه ی سبز میبینم به این فکر می کنم که دقیقا زندگی باید چه رنگی باشه؟
از چی رنگ میگیره؟
چجوری رنگ میگیره؟
زندگی سریال نیست که بشه همون شکلی ساختش که خودمون میخوایم
اما همون خدایی که بالا درست نتونستم توصیفش کنم به من انسان اختیار داده.
عقل داده، اگاهی داده، با هزاران هزار نعمت، با هزاران هزار درس عبرت
با کلی راهنمای کوچیک و بزرگ، درونی و بیرونی، حجت ظاهر و حجت باطن
خودش گفته تو شروع کن بقیه ش با من.
صبح که از خواب بلند میشیم وقتی اولین قدم های روزمون رو برمیداریم
وقتی برنامه ای واسه روزمون میریزیم
وقتی تصمیم میگیریم کجا بریم
تا شب معلوم نیست دقیقا چی برامون پیش میاد
معلوم نیست چه چیز جدیدی یاد میگیریم
چی روزیمون میشه
رزق مادی و معنوی اون روز از زندگیمون چیه
ولی اصل ماجرا اینه که میشد خدا مجبورمون کنه اون جوری که خودش میخواد زندگی کنیم
اما این کارو نکرد
فرصت داد
همه ی همه ی ادما وقتی شب میخوابن مطمئن نیستن فردا صبحی براشون وجود داشته باشه
ولی خب هر کی یه جوری با شک و شبهه هاش برخورد میکنه.
یکی از خداشه فردایی نیاد،
یکی اون قدر غرقه که حتی فرصتی برای تذکر وجدانش باقی نمی مونه
یکی از لحظه لحظه ش استفاده میکنه واسه تقرب به خدا
یکی بی تفاوت از کنار همه چیز می گذره
یکیم مث ما
تصور مردن با کلی کار نکرده و کوله بار گناه بهش استرس وارد میکنه
اما مقطعیه!
سریع یادش میره!
حالا وقتی خدا لطف کرد و یه فرصت دوباره داد که از خواب بیدار شی و یه روز جدید رو تجربه کنی
به نظر ناشکریه که اون روز بازم تکراری باشه یا بدترش...
فقط باید دید صبحا چه تصمیمی گرفته بشه خوبه...
قصد کجا رو باید کرد؟
تو کدوم راه باید قدم گذاشت؟
اون قدرت انتخابه، اون قدم گذاشتنه، اون جلو رفتنه، اون اراده،
هر جوری فکر میکنم جز خدا هیچی تو همه ی زندگی نمیشه دید
ولی بدی ماجرا اینه که وقتی به عمل میرسه تمام این فکرا نمیدونم چجوری اما میپره
در لحظه فراموش میشه
اگه فکر و عمل یکی شدن اون زندگی همون رنگی میشه که نمیدونم چه رنگیه
اگه خانه ی سبز رو سبز انتخاب کردن احتمالا به خاطر تصورمون از سبزیه.
ما سبزی رو نماد طراوت میدونیم، نماد ارامش، نماد معنویت
نماد چیزای خوبی که برامون لذت بخشه
ولی نمیشه گفت زندگی باید سبز باشه.
به گمانم هر چقدر ادم خدایی تر باشه،
هر چقدر مسیرش به صراط مستقیم نزدیک تر باشه
اون وقت تجلی خدا تو زندگی بیشتر میشه.
و رنگ ها که مخلوق خدان تو زندگی ادم متجلی میشن.
یعنی خدا تجلی پیدا میکنه اما ما فقط رنگشو میبینیم شایدم بهتر باشه بگم حس میکنیم
اون لذته، اون خوشبختیه، اون ارامشه، اون استفامته...
اما حقیقتا چطور میشه هر روز ادم جدید باشه...؟ چجوری میشه زندگی رو از رکود در اورد؟
حتما باید خودم قدم بردارم که خدا کمک کنه اما به کدوم سمت...؟
*********************
خدایا
جز خودت کسی نمیتونه کمک کنه...
یعنی خودت و اون هایی که عبد تو هستن..
زندگیمونو رنگ خودت کن...
------------------------
خدایا به امید تو...!