شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

پدرانه: شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ

به نام خدا

سلام

*********************************

یه سالی از قم که بر میگشتیم تو صف تاکسی ها، آقای آخوندی (عموی اقای وزیر) رو دیدم.

رفتم و بهشون گفتم من دارم میرم تهران شما اگر مایلید تشریف بیارید.

ایشون هم پذیرفتن و سوار شدن.

تا پایان مسیر برای این که من خسته نشم برام خاطره تعریف کردن؛ یه بخش عمده ایش درباره ی شیخ عباس قمی بود و یه بخشی هم درباره ی آشیخ حسنعلی اصفهانی.

من اون بخشی که خودشون تجربه کرده بودن رو برات میگم.

میگفتن بچه بودم که پدر عباس (اقای وزیر) مریض شد. تب سختی داشت و هر کاری میکردیم پایین نمیومد.

پدرم گفتن برو منزل آشیخ حسنعلی سلام برسون بگو برادرم مریضه یه مقداری آب دعا بدین تا تبش بیاد پایین.

من رفتم. در زدم اومدن دم در. خودم رو معرفی کردم. احوال پرسی کردن و این حرفا

پیغام پدر رو به ایشون رسوندم. گفتن چند لحظه صبر کن.

رفتن و بعد برگشتن آب دعا رو دادن گفتن بخور.

گفتم برادرم مریضه ها، میخوام برا اون ببرم.

گفتن متوجه شدم. شما بخور برادرت خوب میشه.

منم خوردم و برگشتم خونه.

وقتی رسیدم پدر به سرعت اومدن دم در و گفتن خب اب دعا کو؟ گفتم خوردم!

پدر عصبانی شدن گفتن واسه برادرت باید میاوردی، خودت خوردی؟!

گفتم منم به ایشون گفتم دوبار، خودشون گفتن بخور خوب میشه.

رفتیم بالای سر برادرم دیدیم عرق کرده و تبش پایین اومده.

------------------------------------------------

دکتر شریعتی یه کتابی ترجمه کرده به اسم "نیایش".

مقدمه ی این کتاب رو پدرش، تقی شریعتی، نوشته.

تو مقدمه ایشون میگه که پیرمردها و همسن و سالای من یادشونه

کسایی که مارزده و عقرب زده بودن، مراجعه میکردن به شیخ حسنعلی، ایشون یه دعا میخوند دست میکشید خوب میشدن.

اواخر عمرش که دیگه بیمار شده بود و در بستر بود، نمیتونست مریض بپذیره

خاصیت دستشو داده بود به دست گیره ی در خونه ش.

ادما میرفتن دست میمالیدن به دستگیره ی در خوب میشدن.

******************

خدایا به امید تو...!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۱

نظرات  (۱)



سلام وبلاگ شما را دیدم مطالب جالبی در آن درج کرده اید و بسیار زیباست

ما از باشگاه خبرنگاران هستیم در صورت تمایل آماده تبادل لینک با شما هستیم.

آدرس: yjc-ir.blog.ir

نام: باشگاه خبرنگاران

پاسخ:
سلام
متشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی