شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

۰۷خرداد

به نام خدا
سلام
**************************
منِ خارج شده از یک مدرسه ى معروف به مذهبى، قطعا مثل خیلى هاى دیگه با دیدن تغییر و تحولات آدم ها برام سوال ایجاد میشه. سوال از این که چى شد که بعد از ١٢ سال آموزش و کنترل به اضافه ى تلاش هاى خانواده (که متاسفانه کم شده) همچین بچه هایى خارج شدن؟! این سوال چند بعد رو مد نظر قرار میده؛ رویکرد و روش مدرسه، رویکرد و روش و دغدغه هاى خانواده، خود دانش آموز فارغ شده از مدرسه.
قبل تر ها که به این موضوع فکر کرده بودم دنبال بررسى و آسیب شناسى مدرسه بودم. شاید قبلا هم نوشته باشم که مدارس شاخص تهران که روشنگر دخترانه ش رو و امثال علوى پسرانه ش رو در بر میگیرن نیاز به یه ارزیابى دارن. اما کو تا این کار صورت بگیره و نتیجه مشخص بشه. هم زمان زیاد میخواد و هم انرژى که از حوصله ى من خارجه. از کلاس اخیر سنجش ارزشیابى مبتنى بر مصرف کننده (الگوى اسکریون / هدف آزاد) مناسب تر به نظرم رسید که باز در حال حاضر پیگیریش ممکن نیست.
اون چیزى که بررسیش راحت تر و زود بازده تره و میتونه اقلا دانش آموزان فعلى رو نجات بده عوامل مربوط به خودشه.
حالا ببینیم دانش آموز کیست؟ کسى است که از بدو ورود به مدرسه در معرض بمباران اطلاعات است. آن چه اصولا پیش از مدرسه به صورت غیر مستقیم از خانواده باید دریافت کرده باشد، به صورت مدون و مکتوب و کمى تا قسمتى علمى در مدرسه دریافت مى کند. علم اعم است از دین و مباحث تحربى و نظرى. بخش مهم براى ما دین است که هم میخواند و امتحان مى دهد، هم در رفتار معلم و مربى و مدیر مى بیند، و هم از سنى به بعد خودش عمل مى کند. ١٢ سال به همین روش پیش مى رود. طبق کتب دینى بعد از ١٢ سال به مباحث اعتقادى عمیق دیگر رسیده است و باید براى خودش یک پا متدین باشد. چى میشه که متدین نمى مونه؟

۰۱تیر

به نام خدا

*********************************

بچه که بودم تمام زندگیم خلاصه میشد در این که بزرگتر ها چه میگویند چه میکنند چه میخواهند.

من هم مثل ربات ها فقط ادایشان را در می اوردم!

و وقتی به رفتارم میخندیدند عشق میکردم!

کمی که بزرگ شدم دیگر یادم رفت برای چه کار هایی ذوق میکردم!

لذت هایم عوض شد.

کارهایم عوض شد!

دیگر نمیخواستم ادا در بیاورم، فقط میخواستم مرا هم مثل خودشان بدانند، در جمع خودشان راهم بدهند!

اوایل قبولم کردند.

چون کوچک بودم فکر میکردم همه چیز ماندنی است!

همه چیز دوست داشتنی بود.

همه دوستانم بودند و نبودنشان مایه ی دلتنگیم میشد.

حالا بزرگ شدم.

فهمیده ام هیچ کس نمیماند.

دلم لک میزند برای همان اوایل.

برای ان وقت هایی که ادم ها بودند. قبولم داشتند. پذیرفته بودندم.

حالا دیگر هیچ کس وقتی برای فکر کردن به من ندارد.

حالا شده ام خودم و خودم!

و بزرگترهایی که انقدر بزرگ شده اند یادشان رفته که بودند و چه میکردند!

--------------------------------------

در مسیر تکامل چه تجربیاتی که ادم کسب نمیکند!

..

****************

خدایا به امید تو..!

۱۶اسفند

به نام خدا

سلام

**********************************

نویسنده ، کسی است که نوشتن بداند!

این موضوع کاملا بدیهی است!

نویسنده آن است که یادش نرود نوشتن چیست!

------------------------

نظام آموزشی تمام ذوق هنریمان را کور کرد و رفت!

در قدیم الایام طبعی داشتیم که حداقل دو سه خطی متن ادبی بنگاریم!

دیگر آن زمان ها تمام شد!

مدرسه، تمام ذوقمان را از بین برد.

......

**************************************

پروردگارا!

طبعمان را بازگردان!

و مارا در امر انشا نویسی یاری فرما!

********************

خدایا به امید تو...!!

۲۷مهر

به نام خدا

**************************

گفت: بنویس! بنویس دردهای جدایی ام را، بنویس جنون های عاشقی را!

و من آغاز کردم:

خوب یادم هست آن زمان را که خدایم از روح خویش در من دمید. آنجا آغاز محبت های
بی انتهایش بود. دلم در گرو او بود.

او میگفت و من مجبون تر از مجنون های خاکی پاسخ میدادم! صاحبم گفت آیا مرا به
پروردگاری پذیرفتی؟ این من بودم که با شور و شوق بسیار پاسخش دادم:

آری.

من! انسان خاکی ، عبد توام و تا جان در بدن دارم تو را دوست خواهم داشت.!

اشک هایش، آرام آرام روی دلم چکید. دلم لرزید.

بیچاره روحم! عمری است قفس خاکیش را تحمل میکند و در فراق یار میسوزد!

مدت هاست زندانی اش کرده ام! خواسته؟ یا ناخواسته؟ نمی دانم! بهانه ام برای فراموشی آلودگی دنیاست. این روز های تمام توجیه هایم دنیایی شده اند. این عشق های دنیایی دیوانه ام کرده اند. از من زندانبانی ماهر ساخته اند! و من چقدر غافلم از خویش، که سال ها در کنارش زندگی کرده ام و نفهمیدم که چه دردی میکشد، خسته است! از این سیاهی دنیا!

دلش برای آغوش گرم خدا تنگ شده! دلش برای لیلی اش تنگ شده! من، روحم را با لیلی های دنیایی عذاب داده ام!

بیچاره روح عاشقم!

گفت:باز هم بنویس! نای این نی را بنویس!

اولین باز خدا به من آموخت عاشق باشم! عشق همان روح اوست که در من دمید!

وقتی پای در این کره ی خاکی نهادم از دلتنگی دوری یار، زار زدم! اما خدایم گفت
غمگین نباش! به مادرت آموخته ام که چنان تو را دوست بدارد که من در دلت نهادینه
شوم!به او نیز تکه ای از عشقم را داده ام!

مادرم جرعه جرعه از عشق خود مینوشانید! اما من مادرم را نمیدیدم بلکه وجود معشوق خود را حس میکردم!

میدیدم که همیشه از آن بالا مرا نگاه میکند!

هنوز صدایش در گوش دلم می پیچید!

وقتی بزرگ تر شدم صدایی جای صدای خدارا گرفت! عشقم را خواباند و خود را در دلم
جای داد!

حرفش را قطع کردم!

نه! این تو نبودی! من بودم!من!

تو هیچ گاه مرا در لذت ها همراهی نکردی. تو را با زنجیر های افکارم بستم و خودم به تنهایی به راه افتادم.

گفت: اشتباه تو همین جا بود. فراموش کردی که دنیا مسیری برای رسیدن به لیلی است! یادت رفت که خدا گفته بود باید آزمایش شوی برای عاشق بودن!

تو فراموش کردی که ما یعنی چه!

تو فقط خودت را به تنهایی می دیدی!یادت رفت مجنون بدون لیلی هیچ است. چشم و
گوشت پر از لیلی های دروغین شد!

این بار این اشک های من بود که میچکید!

دیگر صدایش را نمیشنیدم!

آری! آری یادم آمد!

به یاد آوردم عشقم را، معبودم را! خدایم را همو که مرا بدین جا رساند!

آری به یاد آورده ام که عشق یعنی الله و عشق یعنی...

۲۴آذر

به نام خدا

سلام

***********************************

دل من تو حق داری از بودن در میان آنانی که دیروز را فراموش کرده اند بنالی!

حق داری مرا با گذشته ام مقایسه کنی و  تفاوت هایم را به رخم بکشی و به من، که گاهی از دست تو کلافه می شوم به صراحت بگویی که این در قرارمان نبود!

من می دانم ، می دانم که باید مروری بر آرزو هایم داشته باشم . آن ها که حالا به عنوان کاغذ باطله در ته دفتر خانه ی مغزم استفاده می شوند.

می دانم بد قول شده ام ، دیگر حتی روز های تعطیل هم وقت ندارم به دیدنت بیایم تا با هم سری به باغچه ی معرفت بزنیم!

می دانم آن قدر تجدید آورده ام که باید دوباره پشت نیمکت های کلاس اول بنشینم و باز صدها بار بر تخته سیاه دلم بنویسم بابا جان داد!

دل من! چه قدر گریه های پنهانی شیرین بود. آن ها که باعث شد من و تو یک بار پا به سرزمین نور بگذاریم و از آن به بعد ...

یادت هست همیشه می گفتی زندگی یک جاده است ، جاده ای خشک . اما تو صاحب این جاده ای. می توانی آبادش کنی ، می توانی در کنارش شهر بسازی. همیشه برایم ار یک شهر نورانی می گفتی . می گفتی شک ندارم همه ی انسان ها اگر بخواهند می توانند یک شهر نور برای خود بسازند.

دل من ! آمده ام دوباره مثل گذشته ها با هم سری به شهر نور بزنیم.

همان جا که آدم هایش همیشه زنده هستند . همان جا که لاله زار است ، همان جا که همیشه شهدا را می دیدیم. می دانم شهدا از من دلگیرند.

دوست دارم باز بگویی تا سرزمین نور راهی نیست . چشمانت را ببند می خواهیم جایی برویم که از دود و آهن و سیمان خبری نیست. می خواهیم جایی برویم که دیگر از بوی نا مانوس ادوکلن ها خبری نیست. دیگر از صدای بوق ماشین ها و هیاهوی آدم ها خبری نیست و...

آن قدر  عطر آن جا مستم می کند که نمی توانم و نمی خواهم که چشمانم را باز کنم. می ترسم ، می ترسم این ها همه خواب باشند و اگر چشمانم را بازکنم دیگر در این شهر نباشم.

دل من یعنی می شود که روزی من هم پای در شهر نور بگذارم؟!

آیا شهدا مرا به جمع خود راه می دهند؟

ای کاش....

**********************

خدایا به امید تو..!

۱۷دی

به نام خدا

سلام

-*****************************

به نظر من زندگی در کهکشان  باید زیبا باشد. مانند زندگی در زمین ولی انسان از زندگی فقط در یکجا بیزار است. کاش می شد زندگی درون هواپیما را هم امتحان کرد. ولی نه نه یک روز نه یک ساعت، بلکه ده سال.

حالا در کشتی و در میان ابهای خروشان. نه یک روز نه یک ساعت,بلکه ده سال.

حالا بیست ساله شدم. کاش می توانستم زندگی در بهشت را نیز تجربه کنم. نه ده سال فقط یک روز. تا اگر از بهشت خوشم امد تا اخر عمرم از پیامبرم پیروی کنم تا پس از مرگ به بهشت بروم. واگر این طور شد زمین خومان از همه جا برای زندگی بهتر است. ان وقت نه زندگی در دریا را می خواهم و نه در اسمان و نه در کهکشان. زندگی این است.

*******************

خدایا به امید تو...!

۱۷دی

به نام خدا

سلام

*************************

به نظر من نویسنده خود یک ضرب المثل است که هیچ کس جز خودش معنی ان را نمی داند.

او با کلمات بازی می کند و زندگی مردم را بر روی کاغذ به یادگار می گذارد.

با این کار خود هم درسی به ایندگان می دهد و هم جمله ای را پشت قاب عکس زندگی امضا می کند.

ان جمله ایناست:

                                           من هم هستم

ایا تو هم دوست داری نویسنده شوی؟

****************

خدایا به امید تو...!

۱۱دی

به نام خدا

سلام

*******************************

سلام به تمام کودکان فلسطینی که با شجاعت مقابل دشمن ایستاده اند و تا اخرین نفس می جنگند.

سلام به پدران و مادران داغ دیده

نمیدانم چه بگویم. اصلا ایا می توانم حرف هایم را بنویسم؟

همیشه فکر می کردم فقط دعا کار ساز است اما این چند روزه فهمیدم تلاش هم نیاز است. شاید شما دارید عاشورا را تجربه می کنید

شما نیز مانند کودکان ان روز شهید می شوید.

در درس تاریخ خواندم امام حسین (ع) و یارانشان تا اخرین نفس شجاعانه جنگیدند و تا اخرین نفر شهید شدند.

دلاوری های امام و یارانشان در این جنگ در تاریخ جهان بی نظیر است.

به نظر من پس از قیام امام دلاوری های شما مهم است.

 *******************

خدایا به امید تو..!