شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۸ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۳دی

به نام خدا

صلی الله علیک یا اباعبدالله

اربعین حسینی رو به تمام دوستداران امام حسین تسلیت میگم.

 

امشب اعصابم خیلی خورده . سر شب رفته بودیم دیدن خاله ی مامانم دلم خیلی براشون سوخت یه خانومی که خیلی پر جنب جوش بودن الان نمیتونن تکون بخورن .من رو خیلی دوست داشتن ولی الان منو یادشون نمیاد.گریه

بعدش  اومدیم خونه یه روضه نرفتیمگریه

اخبار گوش کردیم اعصابم از حرفا ی این کاندید ریاست جمهوری امریکا خورد شده یعنی هرچی فحش بارش کنم کمهعصبانی

نشستم پای کامپیوتر انقدر وضع اینترنت بد شده یه صفحه باز نمیشهعصبانی

رفتم پخش مستقیم دوساعت وقت منو تلف کردن نتونستم شوق پرواز ببینم قهر

سوالای امتحان کامپیوتر رو دیدم با این که سر کلاس انجام دادیم الان هیچی بلد نیستمکلافه

هیشکی هم نیست که جواب اینا رو بلد باشه گریه

امشب دلم یه روضه ی با حال میخواد گریهدلم می خواست الان کربلا بودم قلبگریه

دارم دیوونه میشم گریه

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

از همه چیز بدم میادکلافه

۲۳دی

به نام خدا

سلام

یه چیزی میخوام بگم اونم اینه که ما چرا با هرچیزی بازی میکنیم؟

الان شهید احمدی روشن رو ترور کردن

چرا میایم مسخره بازی در میاریم اس ام اس میزنیم که چون الان دارن دانشمندا رو ترور میکنن شما مارو حلال کنید شاید این اخرین صحبتمون باشه

اخر اینم چیزیه که بخوایم باهاش شوخی کنیم؟

اقا اینایی که شهید شدن هدف داشتن یه کاری میکردن که به ضرر امریکا و اسرائیل و انگلیس بودن ، بی دلیل که شهید نشدن

این کسایی که شهید شدن درس خون بودن مسلمان بودن دانشمند بودن در راه خدا کار می کردن

اگر اونا شهید شدن ما باید راهشون رو ادمه بدیم نباید بذاریم جاشون خالی بشه امریکا و اسرائیل چه قدر میتونن ترور کنن مردم ما بدتر از اینا رو زمان جنگ تحمل کردن از این چیزا نمی ترسن

ولی اون یه عده ای که میترسن همونایین که تو فتنه ی 88 غوغا کردن همونایی که وقتی تحریم شدیم کلی اعتراض کردن همونایی که با امام خامنه ای  مشکل دارن همونایی که با نظام مشکل دارن و .....

دیگه نمیذارن بنویسم بقیشو بعدا میگمناراحت

۱۷دی

به نام خدا

و ادامه ی مطلب قبل:

به جای ماشین و موتور ، الاغ و قاطر  اگر وضعش خوب بود اسب سوار می شد.وقتب تو کوچه ها قدم می زدی آب تمام راه باهات همراه بود،پابه پات می یومد و برات موسیقی دلنشینی رو میزد.گل های دیواری برات دست تکان میدادن و درخت ها از آن بالا هوات رو داشتند.کف کوچه ها از آسفالت خبری نبود خدا براشون سنگ فرش پهن کرده بود.

چه قدر خوش به حالشون بوده.تمام زیبایی ها رو غربی ها ازمون گرفتن.فرهنگشون رو بهمون تزریق کردن . یک مشت آدم جوگیر مثل خاندان مفلوک قاجار و دوتا آدم در به در پهلوی با اون دار و دسته ای که هیچ کدوم یک جو عقل تو کلشون نبود باور کردن و شدن باعث و بانی تشکیل شهر های بزرگ و دور از پاکیزگی اون قدیما مثل تهران.

من میگم علم چه منافاتی با آن مدل زندگی کردن رو دارد؟ میه اون جوری زندگی کرد ولی عالم تر از همه بود.چی میشود به جای این همه برج و آپارتمان خانه های بزرگ یک طبقه ای درست کرد که توی هر خونه چند تا خونواده زندگی کنن.دور خونه ها کلی باغ درست کرد.به جای ماشین دوباره از اسب استفاده کرد . مردم کارشون کمتر میشه.وقتی همه چیز طبیعی به دست بیاد مردم نیازشون کمتر میشه سر دکرت ها خلوت میشه .ساختمان ها ی اداری کمتر میشه .پس میشه توی یه جای کوچیک چند تا چند تا اداره مهم زد.شهرداری و ایستگاه پلیس زد.دیگه نبید نگران بود جایی را دزد بزند.دیگر نباید نگران سوخت های فسیلی بود.دیگر نباید نگران سوراخ شدن لایه ی ازن و گرم شدن هوا بود.دیگر آیندگان از ما دلخور نمیشن.اون وقت ی شود از تمام آثار تاریخی مواظبت کرد . سر اداره ی میراث فرهنگی خلوت میشه . پس می توند بهتر از این بقایای تخت جمشید و منابع تاریخی خوزستان مواظبت کند.فقط مواظب باشید انگلیس دوباره نیاد دزدی. تازه بودجه بیشتر می شود و می تونیم تمام آثار تاریخی مان رو مثل منشور کوروش پس بگیریم.حالا دیدی زندگی چه قدر قشنگ میشه!!!!!!!!!!!!

۱۶دی

به نام خدا

وقتی با سرگذشت پدرانت آشنا می شوی و تاریخ نیاکانت را می خوانی دوست داری جای آن ها بودی و در دوران آن ها می زیستی تا از اینتکنولوژی ها و علم زدگی های امروزی دور می شدی و یک گوشه با صمیمیت آرام می گرفتی.

همین جایی که الان نشستی و داری از هوای آلوده و سر و صدا بهره مند می شوی یک روزی یک ده بیشتر نبوده. اما هوای پاک داشته .به جای صدای بوق ماشین و دود کارخانه ها از چه چه بلبل ها و عطر یاس های دیواری پر بوده، مردمش ساده و بی آلایش بودن.

هرروز صبح با صدای خروس های خانگی و قارقار دسته ی کلاغ ها از خواب بیدار می شدن به امید خدا روزشان رو آغاز میکردن.می رفتن توی باغ سر جوی آب می نشستند با یک آب زلال وضو می گرفتن که تو الان هیچ جوری نمی تونی پیدا کنی . یک نماز جماعت توی تنها مسجد ده می خوندن که تا عرش با فرشته ها همراه بودن. خانم ها نون تازه از تنور میوردن و همراه خانواده شون از تمام مواد غذایی طبیعی و تازه استفاده می کردند.

معمولا کار بیشترشون یا مزرعه داری بود یا دامداری . از همون اول صبح برای به دست آوردن یک نون حلال با جان و دل کار می کردن.

بیا خیلی دور نریم، همین 100سال پیش.مدرسه که بود.بچه ها با دل و جون سر کلاس درس میشتن تا معلم یه درس جدید بهشون بده . کسی از مدرسه فراری نبود (البته به اسنثنای اونایی از معلم میترسیدند).بچه ها به خیال خودشون می خواستند درس بخونند تا شاید وقتی بزرگ شدن بتونند به شهر بروند.کار درست حسابی گیرشون بیاد.

بعد از مدرسه کوچه باغا  پر می شد از صدای خنده ی بچه ها .چه زندگی قشگی..لبخند

 

ادامه دارد......

 

 

۱۴دی

به نام خدا

سلام

من باید یه چیزی رو یاداوری کنم اونم اینه که من هرچیزی این جا مینویسم نظر خودمه و دوستان نظرشون محترمه.

این نظرات من دستاورد های این چند سال زندگیمه.

۱۳دی

به نام خدا

این دفعه اومدم درمورد ازدواج صحبت کنم.بی مقدمه میرم سر اصل مطلب

میتونم بگم تا 20-30 سال پیش هم رسم این بود که دختر پسرا زود ازدواج میکردن چیزی که الان چند سالی میشه به دلیل عرف و بلوغ فکری دیر دیگه انجام نمیشه یا اگر کسی زود ازدواج کنه برا همه عجیبه

من نمیگم الان دختری 9 سالش شد ازدواج کنه یا پسری 15 سالش

الان دیگه رشد عقلی اومده پایین.ولی بازم  نیاز جامعه هست.

اینکه نوجوونای الان میرن دنبال عشق بازیگرا و فوتبالیستا به همین دلیله البته اولش بحران بلوغه به قول معروف اقتضای سنه ولی یه ذره که میگذره اونا خودشونم میدونن که این الکیه ولی برای این که یکی داشته باشن که دوستش داشته باشن تو ذهنشون با همسر ایندشون زندگی میکنن.

من میگم دخترای الان (فقط اونایی که دور و بر منن) الان احتیاج دارن به ازدواج کردن. خودشون هم عقیده دارن که اگر ازدواج بکنن عمرا دیگه چششون دنبال پسرای دور و برشون بره یا عاشق چشم و ابروی بازیگرا بشن.

یکی از مشکلات دیگه اینه که اونا چون از خانواده دورن دارن دنبال یکی میگردن که درکشون کنه،دوسشون داشته باشه.به حرفاشون گوش بده

این میشه که میگردن تو فامیل کسایی رو پیدا کنن که بهشون بخورن و دوسشون  داشته باشند و میشینن به امید این که یه موقعی اینا بیان خواستگاری و دبدو که رفتیم.

*و واسه همین میگم پدر مادرا حوسشون به بچه هاشون باشه نذارن برن فیس بوک و چت روم در خونه ی همسایه ای که پسر داره و ......

دیگه بسه هرچی من بگم نون و اب برا خودم نمیشه کسی هم که گوش نمیده منم از بس نوشتم خسته شدم.

اما خداییش بشینین به حرفام فکر کنین.

التماس دعالبخند

 

۱۳دی

به نام خدا

سلام

****************************************

سلام

من یه دختر شیعه ام. خانوادم مذهبین. تهران زندگی میکنم. مدرسم رو دوست دارم.

دوستام بهترین هدیه های خدا به من هستن.

تا حالا وبلاگ زیاد ساختم، مطلب زیاد نوشتم. ولی هیچ وقت حرفای دلمو نزدم.

حالا به هر دلیلی .

این جا رو درست کردم تا بدون این که کسی منو بشناسه به راحتی حرفام رو بزنم.

التماس دعای فرج

  السلام علیک یا اباصالح المهدی

********************

خدایا به امید تو..!

۱۳دی

به نام خدا

سلام 

****************************************

به نام خدا

 تنهایی یه مشکلیه که به نظر من همه ی نوجوونا دارنش.

ولی  ماها نمیتونیم باهاش دست و پنجه نرم کنیم.

چون ماها با پدر و مادرامون رابطه ی دوستانه و صمیمی نداریم.

درسته اونا رو دوست داریم ولی این دوست داشتن فقط تو دلمونه در واقعیت داریم از اونا فرار میکنیم و اونا هم از ما فرار می کنن. ما فاصله سنی زیاد و حیا و احترام رو باهم قاطی کردیم و یه چیزی به وجود اوردیم که الان باعث دور شدن بچه ها از خانواده ها شده و سعی میکنن با کسانی باشن که اونا رو یه جور دیگه بشناسن.

مثلا چرا من این جا میتونم این حرفا رو بزنم ولی به مامانم یا بابام نمیتونم بگم؟

چون من از بچگی یاد گرفتم اونا احترامشون واجبه .این باعث شده من اصلا با اونا هیچگونه صحبت و درد دل نکنم.

این خیلی بده.افسوس

*************************

خدایا به امید تو...!