به نام خدا
سلام
**********************
بعضی وقتا واقعا خسته میشم از این زور گفتنا!
کاش حداقل تو یه موقعیت مناسب زور میگفتن نه وقتی ادم غرق تو افکارشه!
نه وقتی اصلا حوصله نداره!
نمیدونم چی باید بهشون بگم!
یعنی حرفی ندارم که بخوام بهشون بزنم!
اونا فکر میکنن این روش تربیت درسته و من کاملا مخالفم!
نسل با نسل فرق داره!
اونا تربیت شده های قبل انقلابن و ما یه جورایی زیادی تو مدرنیته بزرگ شدیم!
یکی مثل من که از اول تو یه خانواده ی مذهبی بزرگ شده و دینش رو از اون ها گرفته با اونا که درسته تو خانواده ی مذهبی بزرگ شدن اما تو جامعه ی اون موقع راهشونو خودشوون اتخاب کردن فرق داره!
اونا همون نسلین که انقلاب کردن و خودشون الان از وضع جامعه ناراضین!
خودشون پشیمون شدن!
و ما خوش حالیم که به مدد این انقلاب یه اقا داریم یه زندگی راحت داریم!
من نمیگم همه چی خوبه اینو تا حالا چندین بار گفتم ولی از وضع موجود ناراضی هم نیستم!
شما تو هر جامعه ای باشین کم و کاستی هایی وجود داره این کاملا طبیعیه!
الان فکر نمیکنم جایی تو دنیا باشه که مردم از حکومتشون رضایت داشته باشن!
اما من جمهوری اسلامی ایران رو با ولی فقیهش دوست دارم!
شاید خیلی ها اشتباه کرده باشن و بکنن اما این جزو زندگیه!
جز معصومین بقیه ی ادما ممکن الخطان!
و من اینو به همون قشری میگم که خودشون انقلاب کردن و خودشون ناراضین!
اینایی که تو این کشور دارن خدمت میکنن دارن تلاششون رو میکنن از نظر خودشون کاری که انجام میدن صحیحه!
یه شخص مهم مملکتی سعی میکنه کارشو اشتباه انجام نده!
اون قصد داره به وظیفه اش عمل کنه و اگر یه جایی کم و کاستی داشته باشه دلیل نمیشه که شما مقامش رو زیر سوال ببرین!
********************************
دیروز مدرسه بودیم به قول خودشون جلسه ی معارفه و به قول جشن شکوفه ها داشتیم!
این که با معلمین اشنا شدیم جای بسی خوش حالی داره!
امیدوارم بتونم با همشون کنار بیام!
به این نتیجه رسیدم که واقعا باید درس بخونم! اصلا شوخی نیست!
هر هفته روزای یکشنبه امتحان داریم همون ازمون!
وای! اصلا تصور این که بعد از سه ماه بخوام درس بخونم رو ندارم!
دبیرستان در یک نگاه دیروز من با سالای قبل خیلی فرق داره!
امسال باید در کنار کسایی باشیم که کاملا برامون تازگی دارن!
دانش اموزای جدید!
با مدلای جدید!
درسته همه مذهبی هستن اما در نگاه اول ادم استرس میگیره!
یه جوریه!
ولی انتظار دارم که زود بتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم!
امیدوارم بقیه هم همین جوری باشن!
کلاسم با کلاس چند تا از دوستان فرق داره!
میگن کلاست رو عوض کن و من هم چند بار بهشون گفتم که اینجا دبیرستانه!
راهنمایی نیست! دبستان نیست!
اینجا دیگه خبری از معلمای مهربون و رئوف قدیما نیست!
اینا خشانت از سرو روشون میباره!
اینا فقط انتظار دارن یه سری بچه رو اماده کنن واسه کنکور همینو بس!
میبندنمون به هرچی تست و امتحانه که دم دستشونه!
میخوان بهترین رتبه های کنکور مال خودشون باشه!
و به اصطلاح میگن اینا باقیات الصالحاتن!
کی گفته رتبه ی 1 و 2 کنکور باقیات الصالحته؟!
یه چیزی از خودتون باقی بذارین که فایده داشته باشه!
اصلا خوشم نمیاد!
ما به عنوان دختران این جامعه قراره فردا روزی همسر باشیم!
مادر باشیم!
بچه هایی تحویل جامعه بدیم که بدرد بخور باشن!
این همه درس بخونیم ولی کار بلد نباشیم!
مادر بودن بلد نباشیم!
چه فایده داره؟!
واقعا نمیفهمم!
یعنی کلا تو خط این چیزا نیستم که بخوام بفهمم!
چند روز پیش یکی داشت صحبت میکرد که اصلا یادم نمیاد کی بود و کجا بود فقط مطلبشو یادمه!
میگفت یه پسری رو برای این که به اصطلاح خودمون ادم بشه اصلاح بشه زنش میدیم در صورتی که این هیچی بلد نیست!
میره نه بلده همسر باشه نه بلده پدر باشه!
این میشه که زندگیش خراب میشه!
این هیچ فایده ای نداره!
میگفت باید پسرا اول پدر باشن بعد ازدواج کنن!
حالا بحث ماس!
این همه درس میخونیم ولی نه بلدیم مادر باشیم نه بلدیم همسر باشیم!
میریم گند میزنیم به زندگی مردم هیچ فایده ای هم نداره!
هعی!
حالا هی بگین برو درس بخوون معدلت 20 بشه!
20 مدرسه جز مدرک به هیچ درد دیگه ای نمیخوره!
متاسفانه ما درس میخونیم که مدرک بگیریم!
که دهن ادمارو ببندیم !
که پز نمراتمونو بدیم!
درس نمیخونیم که یاد بگیریم!
احساس نیاز نمیکنیم برای درس خوندن!
میخونیم چون اجباره!
میخونیم چون عرفه!
میخونیم چون همه میخونن!
میخونیم چون اگه نخونیم زندگیموون زندگی نمیشه!
و همین میشه که من یکی هیچ اشتیاقی ندارم برای روز اول مهر!
هیچ مشتاق نیستم که برم دبیرستان!
هیچ علاقه ای ندارم با این معلما کنار بیام!
بی خیال بابا!
دنیا دوروزه !
از خدا... به خدا!
همینه دیگه!
ماهم مثل بقیه شنبه صبح باید اماده بریم مدرسه!
************************************
امروز واسه یکی از دوستان( البته اگه منو به دوستی قبول داشته باشن) نظر گذاشتم!
نوشتم یه زمانی شما دبیرستان بودین و من دبستان و باهاتون حرف میزدم!
حالا من دبیرستانم!
زمان خیلی زود میگذره!
زودتر از اونی که فکرشو بکنیم!
چند سال دیگه میام که رفتم دانشگاه!
چند سال بعدشم اعلام میکنن که بیاین شمیم فوت کرده فلان جا ختمشه!
همینه!
میریم و تنها چیزی که ازمون باقی میمونه خاطراتیه که ادما ازمون دارن که امیدوارم خاطره ی خوش باشه!
و وقتی یادم میکنن حداقل بگن خدا بیامرزتش!
شاید از گناهامون کاسته شد!
***********************************
ببخشید که توی این یک سال خیلی حرف زدم حرفایی که نه بدرد خودم میخورد نه بدرد شما!
عذر میخوام که وقتتون رو هدر دادم!
حلال کنین!
التماس دعا
*******************************************
خدایا به امید تو....!!!
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
مضاف (بعد نوشت) :
باید یاد اوری کنم که تمام چیزایی که نوشتم کاملا نظر شخصیمه!
و دوستان هر نظری بدن برام محترمه!
چون هر کسی عقیده ی خودشو داره!