به نام خدا
سلام
*********************************
یه سالی از قم که بر میگشتیم تو صف تاکسی ها، آقای آخوندی (عموی اقای وزیر) رو دیدم.
رفتم و بهشون گفتم من دارم میرم تهران شما اگر مایلید تشریف بیارید.
ایشون هم پذیرفتن و سوار شدن.
تا پایان مسیر برای این که من خسته نشم برام خاطره تعریف کردن؛ یه بخش عمده ایش درباره ی شیخ عباس قمی بود و یه بخشی هم درباره ی آشیخ حسنعلی اصفهانی.
من اون بخشی که خودشون تجربه کرده بودن رو برات میگم.
میگفتن بچه بودم که پدر عباس (اقای وزیر) مریض شد. تب سختی داشت و هر کاری میکردیم پایین نمیومد.
پدرم گفتن برو منزل آشیخ حسنعلی سلام برسون بگو برادرم مریضه یه مقداری آب دعا بدین تا تبش بیاد پایین.
من رفتم. در زدم اومدن دم در. خودم رو معرفی کردم. احوال پرسی کردن و این حرفا
پیغام پدر رو به ایشون رسوندم. گفتن چند لحظه صبر کن.
رفتن و بعد برگشتن آب دعا رو دادن گفتن بخور.
گفتم برادرم مریضه ها، میخوام برا اون ببرم.
گفتن متوجه شدم. شما بخور برادرت خوب میشه.
منم خوردم و برگشتم خونه.
وقتی رسیدم پدر به سرعت اومدن دم در و گفتن خب اب دعا کو؟ گفتم خوردم!
پدر عصبانی شدن گفتن واسه برادرت باید میاوردی، خودت خوردی؟!
گفتم منم به ایشون گفتم دوبار، خودشون گفتن بخور خوب میشه.
رفتیم بالای سر برادرم دیدیم عرق کرده و تبش پایین اومده.
------------------------------------------------
دکتر شریعتی یه کتابی ترجمه کرده به اسم "نیایش".
مقدمه ی این کتاب رو پدرش، تقی شریعتی، نوشته.
تو مقدمه ایشون میگه که پیرمردها و همسن و سالای من یادشونه
کسایی که مارزده و عقرب زده بودن، مراجعه میکردن به شیخ حسنعلی، ایشون یه دعا میخوند دست میکشید خوب میشدن.
اواخر عمرش که دیگه بیمار شده بود و در بستر بود، نمیتونست مریض بپذیره
خاصیت دستشو داده بود به دست گیره ی در خونه ش.
ادما میرفتن دست میمالیدن به دستگیره ی در خوب میشدن.
******************
خدایا به امید تو...!