بسم الله اَلرحمن اَلرحیم
سلام
************************
من وجود دارم.
وجودى که یه نقطه از فعل خدا است.
شاید هم یه اپسیلون... ینی حتما این طوریه که خیلییییی کوچولوه
انقد که تو دایره ى خلقت دیده نمیشه.
خدا وجود داره.
یه وجود اونقدر بزرگ که من اگه تمام سلولاى مغزو قواى روحیمو جمع کنم نمیتونم درکش کنم
خدا اشد موجوداته
وجود، دوست داشتنیه و خدا، دوست داشتنی ترین
و منِ کوچولو رو هم از سر همین دوست داشتنی بودن خودش آفریده
ینی فکر کن خدا به من موجودیت داده به انسان کاملش و انسان های کاملش هم...
و من حواسم پرت این توهم بزرگ بودن میشه و یادم میره واسه چی اومدم..
خدایا به فرشته هات گفته بودی من یه چیزی میدونم که شما نمیدونین
و اون چیز شاید همین بوده که خواستی بروز و ظهور خودت باشه انسان...
این خدای اکبرِ علیِ عظیم این مخلوق کوچولوش رو غرق نعمت کرده
و اون وقت این مخلوق کوچولو، قلدری میکنه، ادای بزرگا رو در میاره، مستکبر میشه
فکر میکنه کسیه!
فکر میکنه هر چی داره از خودشه!
یادش میره حتی یه صدم ثانیه از زنده بودنشو مدیون خداست و اگه خدا نخواد هیچی ازش باقی نمی مونه
و خدا باز هم با فضل و رحمتش با این کوچولوی متوهم برخورد میکنه...
اخه خدایا چی میشه که من خطا میکنم تو چشم پوشی میکنی؟!
چی میشه که قلدری میکنم تو بازم نعمت میدی...؟
اخه چقدر مهربون و صبور میتونی باشی...؟
و من چقدر پررو می تونم باشم...؟
**********************