به نام خدا
**************************
گفت: بنویس! بنویس دردهای جدایی ام را، بنویس جنون های عاشقی را!
و من آغاز کردم:
خوب یادم هست آن زمان را که خدایم از روح خویش در من دمید. آنجا آغاز محبت های
بی انتهایش بود. دلم در گرو او بود.
او میگفت و من مجبون تر از مجنون های خاکی پاسخ میدادم! صاحبم گفت آیا مرا به
پروردگاری پذیرفتی؟ این من بودم که با شور و شوق بسیار پاسخش دادم:
آری.
من! انسان خاکی ، عبد توام و تا جان در بدن دارم تو را دوست خواهم داشت.!
اشک هایش، آرام آرام روی دلم چکید. دلم لرزید.
بیچاره روحم! عمری است قفس خاکیش را تحمل میکند و در فراق یار میسوزد!
مدت هاست زندانی اش کرده ام! خواسته؟ یا ناخواسته؟ نمی دانم! بهانه ام برای فراموشی آلودگی دنیاست. این روز های تمام توجیه هایم دنیایی شده اند. این عشق های دنیایی دیوانه ام کرده اند. از من زندانبانی ماهر ساخته اند! و من چقدر غافلم از خویش، که سال ها در کنارش زندگی کرده ام و نفهمیدم که چه دردی میکشد، خسته است! از این سیاهی دنیا!
دلش برای آغوش گرم خدا تنگ شده! دلش برای لیلی اش تنگ شده! من، روحم را با لیلی های دنیایی عذاب داده ام!
بیچاره روح عاشقم!
گفت:باز هم بنویس! نای این نی را بنویس!
اولین باز خدا به من آموخت عاشق باشم! عشق همان روح اوست که در من دمید!
وقتی پای در این کره ی خاکی نهادم از دلتنگی دوری یار، زار زدم! اما خدایم گفت
غمگین نباش! به مادرت آموخته ام که چنان تو را دوست بدارد که من در دلت نهادینه
شوم!به او نیز تکه ای از عشقم را داده ام!
مادرم جرعه جرعه از عشق خود مینوشانید! اما من مادرم را نمیدیدم بلکه وجود معشوق خود را حس میکردم!
میدیدم که همیشه از آن بالا مرا نگاه میکند!
هنوز صدایش در گوش دلم می پیچید!
وقتی بزرگ تر شدم صدایی جای صدای خدارا گرفت! عشقم را خواباند و خود را در دلم
جای داد!
حرفش را قطع کردم!
نه! این تو نبودی! من بودم!من!
تو هیچ گاه مرا در لذت ها همراهی نکردی. تو را با زنجیر های افکارم بستم و خودم به تنهایی به راه افتادم.
گفت: اشتباه تو همین جا بود. فراموش کردی که دنیا مسیری برای رسیدن به لیلی است! یادت رفت که خدا گفته بود باید آزمایش شوی برای عاشق بودن!
تو فراموش کردی که ما یعنی چه!
تو فقط خودت را به تنهایی می دیدی!یادت رفت مجنون بدون لیلی هیچ است. چشم و
گوشت پر از لیلی های دروغین شد!
این بار این اشک های من بود که میچکید!
دیگر صدایش را نمیشنیدم!
آری! آری یادم آمد!
به یاد آوردم عشقم را، معبودم را! خدایم را همو که مرا بدین جا رساند!
آری به یاد آورده ام که عشق یعنی الله و عشق یعنی...