شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
پیوندها

به نام خدا

سلام

*********************************

بعد از سال ها داریم برف درست و حسابی میبینیم.

واقعا خدا رو شکر به خاطر این بارش چند روزه

---------------------------

امیدی به تعطیلی امروز هم نداشتیم ولی خب الحمدلله تعطیل شدیم!

حیف نمیذارن بریم برف بازی میگن سرده مریض میشین!

2برف بهمن 92

3برف بهمن 92

1برف بهمن 92

هر طرف رفتم عکس بندازم پر برف بود! یعنی درختا مزاحم بودن :دی

ببخشید دیگه

***********************

خدایا به امید تو..!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۳۰

به نام خدا

سلام

********************************

دهه ی فجر شروع شد اما

من امسال کمتر از هر سال دیگه توجهی بهش دارم!

نمیدونم چرا!

انگار همه چیز یادم رفته.

روی مدرسه همه نمی شود حسابی باز کرد!

وقتی از دانش اموزانش میشنوی که اتفاق 30 سال پیش به ما چه ربطی دارد!

وقتی میبینی هر چیزی را مسخره میکنند ترجیح میدهی سکوت کنی و دعا کنی زودتر مطلب تمام شود یا سرود به پایان برسد یا بحث عوض شود که بهانه دست جماعت نیفتد!

...

کاش نسل سوم بعد از انقلاب هم انقلابی بودند! مثل گذشته ها!

--------------------------------

بار ها نظراتم رو در مورد خیلی چیزا گفتم!

در مورد درس خوندن، 

در مورد اینده،

در مورد حضور خانم ها در جامعه 

و ...

اما انگار دوستان به زور میخوان بهم ثابت کنن و بقبولانند که حرف خودشون درسته و من دارم اشتباه میکنم!

خب من نمیخوام نظرم رو تغییر بدم

اگه بناست اینجوری بهم ثابت کنین، اصلا دلم میخواد لج کنم و راه خودمو برم!

بحث کردن اداب داره. سوال داری بگو جوابش رو بشنو حرفی داشتی بزن ولی باز سر خونه ی اول نرو!

...

طرز فکرم اینه که زن لزومی نداره کار کنه،

طرز فکرم اینه که حتما درسی که میخونی نباید باهاش کار کنی (البته در مورد خانوم ها!)

من معتقدم مرد سرپرسته ولا غیر!

عقیده دارم وظیفه ی اصلی ادم مهم تره و نباید به خاطر روشن فکر بودن و اینکه زن باید (!) مستقل باشه ازش فاصله گرفت!

من میگم ادم یه بار زندگی میکنه و نباید وقت الکی رو چیزایی بذاره که دوسشون نداره!

و...

---------------------------------------------

شدیدا دلم میخواد یکی باشه که درست و حسابی حرفامو بشنوه و نظرش رو بگه

اما حوصله ی دعوا ندارم

فقط یه شنونده میخوام و یه پاسخگو!

همین!

****************

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

---------------

خدایا به امید تو...!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۵۴

به نام خدا

سلام

**************************

تهران رو گذاشتن پایتخت.

هر چی امکانات بود متمرکز کردن اینجا.

مردم از جاهای دیگه ی کشور اومدن تهران

خوششون اومد، موندگار شدن.

به هر حال هر فردی یه سری نیازها داره که دولت باید برطرف کنه

مسکن میخواد، کار میخواد، بهداشت میخواد، غذا میخواد؛ اینا اصلیاشه که دولت مجبوره تامین کنه که هر کدومش کلی ساختمون لازم داره

یه سری نیازهای فرعی هم هست مثل این که هر کسی ماشین میخواد، به هر حال جوونن و ارزو دارن باید به ارزوهاشون توجه بشه، نیاز به تفریح دارن باید یه جایی باشه انرژیشون تخلیه بشه؛ اینم میشه کلی ساختمون و ماشین که هم تهرانو بزرگتر میکنه هم هوارو گرمتر.

تازه ترش همه ی اینا رو هم هم هوا رو الوده تر میکنه هم بیشتر اکسیژن مصرف میشه هم شهر شلوغ تر میشه هم ترافیک بیشتر میشه!

حالا؛

هر ساختمونی لوله گاز داره، لوله آب داره، فاضلاب داره. شهر بی مترو نمیشه که یه تعداد کثیری از خیابونا زیرش مترو داره!

هی زمین تهران گرم تر میشه، هواش گرم تر میشه الوده تر میشه

یه سری باغ تو تهران پیدا میشد که الان انگشت شمار شده اونام که جا گیره زمیناشونم که بزرگ جون میده واسه مجتمع تجاری-تفریحی-مسکونی-ورزشی-فرهنگی. اینم ار باغاش!

هی الوده تر شد!

بعد هوا سرد میشه و یهو وارونگی اتفاق میفته و حالا بیا درستش کن! خدایا بارونت کو؟! برفت کو؟! مردم دارن خفه میشن! کلیا سکته کردن! حالاشون بده! دارن میمیرن! خوب نیست مرگشون بیفته تقصیر ما!

اقا جلسه تشکیل میدیم فوری! بدو بدو چی کار کنیم؟! طرح ترافیک میزنیم از در خونه شون. یا پول میده طرح میخره، یا از تو خونه ش بیرون نمیاد شایدم عده ی معدودی باشن که با وسایط نقلیه بیان دنبال کار و زندگیشون!

بعد از کلی وقت یهو میزنه و شکر خدا برفه شروع میکنه باریدن!

اقا عجب برفی!!

هی میاد هی میاد! بابا گفتیم بیا ولی نه دیگه انقد! ببین مردم نمیان سر کار! ببین خیابونا ترافیک شده! ببین الان ابرومون میره ها؟!!

تعطیلی مدرسه بی تعطیلی! کی گفته بچه جماعت به خاطر برف و یخ بندون باید بمونه تو خونه؟! چه معنی میده؟! پول خرج مدرسه هاشون کردیم که بشینن تو خونه؟! نه اقا! نمیشه که. شده بیفتن بمیرن باید برن مدرسه!

اینا سرمایه های کشورن سنگم از اسمون بیاد باید درس بخونن! این که دیگه یه برف ناقابله!

این از اموزش پرورش

شهرداری هم که میدونین چجوریه! نکنه یه وقت بگن بی کفایتیم! نکنه بگن نالایقیم! اقا ما اتوبان طبقاتی ساختیم، کلی تونل زدیم شده تهرانو سقف بزنیم میزنیم ولی ابرومون حفظ بشه!

-------------

من از همین تریبون اعلام میکنم که دیشب و امروز 3 بار این مطلب رو تکرار کردم که:

دولت تدبیر و امید دیگه بچه مدرسه ای ندارن! نوه نتیجه هاشونم فایده نداره! تا بچه ی خود ادم نباشه هیچ مشکلی نیست!

شده قبرستان دانش اموزی تاسیس کنن مدرسه برقرار است!

این کلید اقای روحانی جز این که در کیف و کمد معلما و در مدرسه رو باز کرد هیچ کاری واسه ما نکرد!

کلا سودی به ما نرسید!

-------------------------

در پایان:

تمام مطالب این پست تخیلات شخص شخیص نویسنده بود و شاید بتونین گوشه ای از حقایق رو بینش پیدا کنید!

این ها صرفا دلنوشته های یک دانش اموز خسته و دلشکسته از درسه! که بس که رفته مدرسه زده به سرش!

************************

خدایا به امید تو..!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۵۰

به نام خدا

سلام

***************************************

سومین دوره ی انتخابات مجلس شورای اسلامی قرار بود در تابستان برگزار شود. عده ای از دوستان سپاهی به برخی ازز عملکرد های نامزد ها معترض بودند که فعالیت انتخاباتی خود را تا قرارگاه نیز رسانده بودند و هر کسی از کاندیدای خاصی طرفداری می کرد.

روزی قرار شد از خط مقدم دیدن کنیم. با ماشین حاج حمید رفتیم طرف پاسگاه زید. من راننده بود. در راه، حف های سیاسی مرسوم قبل از هر انتخابات زده شد. اختلاف نظر هم بود. نزدیک خط بودیم که حمید با حال خاصی گفت: آقای ناصری، آقای یاجدا، الان وارد خط شده ایم. از شما تقاضا می کنم که دیگه صحبت سیاسی نکنید. الان همگی در تیررس دشمن هستیم. معلوم نیست... همین الان شاید تیری یا ترکشی خوردیم و رفتیم آن دنیا. حیف نیست در این حالت درباره ی سیاست حرف بزنیم؟ توی حرف های سیاسی تهمت است، غیبت است... حیفه زبان آدم به گناه باز بشه. علی ناصری، حرف سیاسی نزن. بگذار اگر ترکشی خوردی، بگوییم که علی ناصری در آخرین لحظات زندگی اش درباره ی خدا حرف می زد.

تذکر حمید، ما را به خود آورد. همگی ساکت شدیم. وارد خط که شدیم، قرار شد ماشین را در جایی نگاه داریم. بچه ها از ماشین پیاده شدند. من هم کنار سنگری مشغول پارک کردن خودرو بودم که ناگهان از سمت راست ماشین تیری به طرف سرم شلیک شد. معلوم بود با تفنگ دوربین دار سرم را نشانه رفته اند. درست در لحظه ای که قرار بود تیر به سرم اصابت کند، من خم شدم تا کلید ماشین را بیرون بیاورم. تیر به شیشه ی جلو خورد و آن را شکست. خاک و شیشه وارد چشمانم شد و صورتم را خونی کرد. حمید رمضانی با حالت خاصی فریاد زد: علی ناصری تیر خورد، شهید شد!

- نه، شهید نشده ام. خراش سطحی است. ابرویم را شیشه بریده... چیزی نیست.

مرا به عقب بردند. در بازگشت، حمید گفت: بچه ها، چه گفتم؟

---------------------------

پنهان زیر باران:خاطرات سردار علی ناصری، مصاحبه و تدوین سید قاسم یاحسینی / صص 254 و 255

**********************

خدایا به امید تو..!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۰۲

به نام خدا

سلام

**********************************

چندین بار تا حالا در مورد این حرف زدم که مدرسه های دولتی از یه جهت بهترن و اون اینه که بچه بیشتر تو خونه اس و بیشتر در کنار خانواده اشه!

تا حالا وقتی میگفتم قبول داشتم اما شاید نه از ته ته دل!

اما امروز با خوندن یکی از پست های وبلاگ «تو فقط لیلی باش» واقعا به این قضیه رسیدم که حضور در کنار خانواده و علی الخصوص مادر خیلی تو زندگی ادما تاثیر گذاره.

------------------------------------

من کم ندیدم و شما هم حتما دیدین که بچه های امروز حتی خیلی کم سن و سال به خوبی با تکنولوژی روز کار میکنند و با یک بار دیدن یاد میگیرند.

تا حرفی میزنیم تکرارش میکنن و تا مدت ها از دهانشون نمی افته.

تا فیلمی می بینن رو حرکاتشون تاثیر داره.

تا چیزی میشنون یاد میگیرن

این نشان از اینه که هر دوره که میگذره بچه ها باهوش تر میشن

و همین باهوش تر شدن باعث میشه که هر کدوم از ما، وظیفه مون سنگین تر بشه.

جامعه ی امروزی ما، به شدت سرمون رو گرم کارهامون کرده.

انواع و اقسام دغدغه ها وارد زندگیمون شده که مجبوریم بی خیال خیلی از مسائل بشیم.

زندگی سخت شده و به قول خیلیا به زور پول گیرمون میاد و این باعث میشه همه مون بریم خارج منزل کار کنیم و بعد هم بچه هامون رو بسپریم دست مهد کودک ها و مدرسه ها.

این که میگم همه مون نه که همه ی افراد جامعه، ولی تعداد کثیری هستند که اینجوری زندگی میکنن و شاید هم واقعا مجبورن

هر چقدر هم بگردیم دنبال مدرسه ی خوب و مذهبی باز هم تربیت بچه ها تضمین شده نیست.

نمیتونیم انتظار داشته باشیم معلمان و کادر مدرسه همه ی وقتشون رو بذارن تا بچه هامون خوب بشن. جوری بزرگ بشن که اینده ساز کشور باشن، جوری تربیت بشن که سرباز امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- باشن.

من بار ها با بعضی از مسئولین مدرسه صحبت کردم. همه عقیده شون اینه که هر چقدر هم تلاش کنن نمیتونن روی دانش اموز اثر بذارن چون تربیت اصلی مربوط به خانواده اس. 

خیلی دیدم خانواده ها بچه های کوچکشون رو میذارن مهد کودک. بعضی ها مجبورن یه بحثه، بعضی ها هم مجبور نیستن اما میگن بچه باید روابط اجتماعیش خوب بشه، با مسائل مختلف اشنا بشه، باید زودتر وارد جامعه بشه تا واسه مدرسه رفتن هم مشکل نداشته باشه.

نمیگم مهد رفتن بده، نمیگم همه ی مهد کودک ها وضعشون خرابه. اما عقیده دارم بدون مهد گذاشتن بچه ها، بچه ها بزرگ میشن.

میشه به جای چند روز در هفته کودکستان رفتن، کلاس های دیگه ای رو انتخاب کرد. یا اگر خودمون میتونیم تو خونه با بچه هامون کار کنیم.

امثال کلاس های قران و کلاس های مذهبی.

گفتم که بچه های امروز باهوشن و زودتر همه چیز رو یاد میگیرن پس چه بهتر که اون چیزی رو یاد بگیرن که دنیا و اخرتشون رو تضمین میکنه و سفارش خدا و اولیای خداست.

---------------------------------------------

به هر حال رشد همه چیز سریع شده و این باعث میشه که ما بیشتر فکر کنیم و بیشتر دغدغه داشته باشیم برای زندگی فرزندان و دوستان و اطرافیانمون.

(این ها رو ننوشتم که عده ای بگن تربیت فرزند سخته و بی خیال بچه دار شدن! نوشتم که توجهمون رو بالا ببریم!)

********************************

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

-----------------

خدایا به امید تو..!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۲۷

به نام خدا

سلام

********************************

اصولا اهل این نیستم که پست بزنم برای این که کسی بخواند، یعنی مینویسم برای دل خودم!

محض سبک شدن 

و همین میشود مشکل بزرگ تمام نوشته هایم!

از هر طرف نوشته ات را که قوی کنی گروهی هستن که دلشان با نوشته ها تصادف میکند منظورم این است که دلخور می شوند!

تا همین الان فکر میکردم این مشکل نوشته هایم و فضای مجازیست که از اصل و اساس هر کسی چیزی برداشت میکند به میل باطنی خودش!

اما دقیق تر که فکر کردم دیدم با زبان هم که حرف میزنم هر کسی برداشت خاص خودش را دارد و همه فکر میکنند میخواهی پُز بدهی و فخر بفروشی و از همین قبیل حرف ها!

*********************

این پست رو هم ننوشتم و نمی نویسم که بخواهید برداشت های شخصی کنید و دعوا راه بیندازید و نصیحت کنید و گیر سه پیچ بدهید!

پس لطفا ارامش خودتان را حفظ کنید و اگر فکر میکنید اعصابتون داغون میشه کلا ادامه رو نخونید!

والسلام!!

************

خدایا به امید تو..!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۳۰

به نام خدا

سلام

****************************

دیشب راننده ی تاکسی می گفت:

ما سرمایه داران فقیریم!

با داشتن این دین کامل، اسلام ناب، پیامبر رحمت و ائمه ی اطهار و کتاب به این عظمت نباید وضعمون این باشه؛ هم وضع روحی و باطنی و هم وضع ظاهری.

البته همه جای کشور آدم های مختلفی وجود دارند. قسمت ما هم این گونه است. دعا کنید توفیق بندگی پیدا کنیم.

پدر می گفتند:

بله؛ همه جا آدم هاب مختلف پیدا می شود.

آقای طباطبایی تعریف می کرند زمانی موشک باران تهران، فردی افطار دعوت بود. به صاحب خانه گفت امشب تشریف بیاورید منزل ما. صاحب خانه گفت نه جایی کار دارم که باید به آنجا مراجعه کنم. مهمان گفت نه امشب ان محل مشکل دار می شود شما منزل ما بیایید. صاحب خانه پذیرفت و رفت. اتفاقا آن شب موشک خورد همان محل!

همه ی جای کشور پر از این آدم های بزرگ و ناشناخته است. همین ها کشور را می چرخانند. اگر نبودند ایران این گونه نیز نبود! ( البته همه چیز تحت فرمان خداونده، اشتباه نشه ها!)

خدا در قرآن به پیامبر -صلی الله علیه و اله و سلم- گفته تا زمانی که تو در میان مردم باشی عذابشان نمی کنم و بعد از تو، تا زمانی که استغفار کنند عذاب از آنان دور است.

اقای راننده می گفت: خوش به حالتون که از تهران خودتون رو به سختی می اندازید، می آیید برای پا بوس آقا. ما که در نعمتیم قدر نمی دانیم!

***************************

برا عاقبت بخیری و سلامتی خودتون و علی الخصوص اقای راننده صلوات!

***************

خدایا به امید تو..!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۱۴

به نام خدا

سلام

**********************************************

فکر کن با کلی تو ترافیک موندن بالاخره با تاخیر میرسی مطب دکتر.

وارد شدن همانا و منتظر بودن که بالاخره کی از دستش خلاص میشی و پاتو از مطب بیرون میذاری همانا!

حالا وقتی پول ماهانه رو پرداخت کردی و آقای منشی دستور صادر کردن که بشینی تازه اول مصیبتته.

اخه فکر کن، نشسته باشی جلو یه تعداد ادم، که از قضا همه باهم رفیقن و از شانس خیلی خوب تو، امروز اتفاقی وقتشون یکی شده، و حالا فکر نمیکنن اینایی که کنار دستشون نشستن آدمن و میخوان آرامش داشته باشن.

به هر چیزی متوسل میشی که صداشونو نشنوی، اما انگار نه انگار که کتاب خوندن و مداحی گوش دادن و نقاشی کشیدن و ذکر گفتن (تف به ریا) و فکر و خیال کردن تاثیری بر شنواییت داشته باشه. حتما تو تمام وقتی که نشستی باید بشنوی که این خانمای محترم که از دید تو در جبهه ی مخالفت قرار دارن از جهت حجاب و رفتار اجتماعی و غیره و ذلک، دارن در مورد پناهنده شدن فلان پسر فامیل به انگلستان و فلان سفر شمال دوستانه و فلان خرید دسته جمعی که از قضا برادر یکی از دوستان هم در عکسای خرید حضور داشته و مردن فلان دوست و اشنا و بهمان سفر خارج از کشور و حتی زیارت قبول مشهد رفتن و خوش گذشت گفتن واسه ترکیه صحبت میکنن!! 

حالا بعد از کلی اعصاب خوردی بالاخره اقای منشی صدات میکنه که خانم شمیم بفرما تو و تو مردد میشی که نکنه فامیلیت رو اشتباه گفته باشن و نکنه که یکی از محترمات از شانس تو باهات هم فامیلی در اومده باشن!! -که خدا نکنه!-

با کلی خوشحالی میری تو اتاق دکتر اما بازم از شانس خیلی خوبت اونجا هم از صحبت های ادما در امان نیستی!

دکتر که سرش گرمه یکی از همون مریض های منتسب به خانمای محترمه است، و خانم دستیار هم در عین این که داره رو دندان های یک دختر خانمی کار میکنه با پسر بچه ای حرف میزنه که به نظر اصلا بچه نمیاد اما دبستانیه، و بعد از تو وارد مطب اقای دکتر شده اما.. زودتر از تو سر از اتاقش در اورده!!

این دفعه چون بی کاری مجبور میشی به حرفاشون که بلند بلنده و پشت سر تو داره اتفاق میفته و تو به هیچ وجه با چشم اونارو نمیبینی گوش کنی!

از وسط بحث رسیدی اما با یه ذره گوش دادن موضوع دستت میاد. و اما چیزی که تو ذهن تو باقی میمونه سوالات پسر بچه و جواب های خانم دستیاره. یادت میاد که پسر از خانم میپرسه که شما بازی میکنید و خانم دستیار با سر نفی میکنه که اینو از واکنش پسر می فهمی و بعد سوال میپرسه که مگه شما چند سالتونه و خانم طبق تعارفات مرسوم زنانه پاسخ میده که 18 سالشه و بعد 20 سالشه و بعدتر 22 سال! و بعد پسر با هر کدوم جوابی میده که نمیشه و اگر باشه باید دانشجو باشید و نهایتش باید 28 سال و شاید هم 38 سال و خانم بهانه می اورد که من امریکا درس خوانده ام و 5 سال جهشی و پسر جوابی میدهد به ظاهر دندان شکن که جهشی خواندن یک سال است و امریکا هم جهشی ندارد و اصلا خودم تحقیقات کرده ام و امریکا بوده ام و همیشه در نتم و میدانم دنیا دست کیست! و بعد شروع میکند به تبلیغ بازی محبوبش و تعریف میکند که کاسبی حسابی است و انجا مقر ها را با قیمت های زیاد میخرند و یکی خریده بود 90میلیون تومان و دیگری برای خرید مقری 400 میلیون تومان پول داده بود و به خود من هم پیشنهاد شد اما با قیمت کم نپذیرفتم!

 و تو با کمال تعجب به فکر فرو میروی که اگر جایش بودی لام تا کام سخن نمی گفتی و اگر پسر هم بودی عمرا با چنین خانم دستیاری صحبت میکردی و نهایتش سلام و علیکی و تشکر و خداحافظی!

و نمی فهمی چقدر زمان گذشته که یکهو دکتر را در کنار خود میبینی و رشته ی افکارت پاره میشود!

و بعد از دست دکتر هم در امان نیستی و باید پاسخ بدهی که امتحانات کی و چطور و با چه درسی تمام شد و سوالات امتحانی را میدهند یا نه و فردا تعطیلی یا باید مدرسه بروی و شنبه چطور و اصفهان که می روید شب کجا سر بر بستر می گذارید و هتل است آیا و چقدر هزینه کرده اید و با اتوبوس میروید یا هواپیما و نهم ربیع جشن داشتید یا نه و برای امام زمان بود یا چیز های دیگر و اصلا میدانی چیز های دیگر منظورم چیست یا نه و بعد از هم جواب هر کدام تا چند ثانیه ای در تحیر و در اخر اگر میشود سوالات امتحانت را بیاور که ببینم دخترم که همسن تو است و مدرسه اش فلان می تواند امتحانات شما را حل کند یا خیر و خوش بگذردی می گوید و تو را مرخص میکند!

و تو بعد از کلی حرف زدن و کلی معطل شدن برای گرفتن وقت بعدی بالاخره پای مبارکت را از در این مطب مبارک تر (!) بیرون می گذاری و نفسی می کشی بس عمیق که از مریض ها شنیده ای امروز هوای تهران بس دلپذیر بوده و بادی وزیده و اسمانی آبی بوده که تو نه صبح دیده ایش و نه حالا میبینی چون هوا دیگر بعد از یک ساعت و نیم تاریک شده و ستاره ها هم اگر هوا خوب باشد، تا مدتی دیگر از آن سر در می اورند!!

و وقتی خسته تر از قبل وارد ماشین میشوی تازه باید به اقای راننده توضیح دهی که این بار چرا دکتر انقدر طول کشیده و از اقا میشنوی که امروز دکتر دیر تر امده و یاد ان همه مریض بیچاره می افتی که وقت شریفشان را صرف کرده اند و نشسته اند روی مبل ها پر سر و صدای مطب که با هر حرکت دعا میکنند کاش هیچ وقت نمی نشستند و سرخ و سفید می شوند و صدایشان در نمی اید و لابد مثل تو در دل خدا خدا میکنند که زودتر بلند شوند از این صندلی های لعنتی (با عرض پوزش!)

و وقتی صحبت های اقای راننده تمام شد تازه میرسی فکر کنی که به چه چیزهایی رسیده بودی و فکر کنی که این یک ساعت و نیم نشستن در دکتر تاثیری هم داشت یا نه! بعد هم پیش خود میگویی خب دندانمان که قرار است تا قبل از پیش دانشگاهی به گفته ی دکتر خوب شود و میماند افکارمان! 

و بعد پیش خودت می گویی نکند همه ی این فکر هایی که در مورد این ادم های هم نشین و اگر این کلمه را نگوییم حداقل هم شهری کرده ایم ان ها هم در مورد خودمان فکر کنند؟! و شاید هم اصلا ان ها توی چادری بچه را قاطی ادم حساب نکنند که بخواهند در ذهنشان تجزیه تحلیلت هم بکنند!

و بعد تر خدا را شکر میکنی که از ان ها نیستی! و به خود می گویی هیچ وقت سعی نکرده ای با چیزی فخر بفروشی و اصلا خوشت نمی اید از این که بخواهی پُز مال و اموال و بالا شهر نشینی و این چیزهایت را بدهی! و میگویی نکند آن ها با دیدن چیز هایی که دستت میگیری فکر کنند که میخواهی تحقیرشان کنی و بعد جواب خودت را میدهی که اصلا چنین فکر کنن، من که تا به حال در مورد کشی چنین فکر نکرده ام!

بعد هم می گویی چه بد که بالا شهر نشینی و ماشین مدل بالا سوار شدن و گوشی فلان دست گرفتن و تبلت زیر بغل زدن شده است افتخار! و بعدتر از خدا می خواهی که در اینده اگر خواستی خودت در خانه ای زندگی کنی از این ویژگی ها نداشته باشی و اصلا دور بالا شهر نشینی را خط بکشی که عذابی شده است برایت!

و بعد با صدای اهنگ فلان شبکه ی رادیویی تمام فکرهایت به هم میریزد و یادت به ان دورانی می افتد که خودت اهل همین بچه بازی ها -البته جسارت به بزرگواران نباشه خودمو میگم- بودی و شب تا صبح وقتت را از سر راه اورده بودی که تهران در شب گوش میدادی و اسم مجریان هر شبش را حفظ شده بودی و شب اخر یا همان شب اول مهر هم زنگ زدی برنامه شان و گفتی که متاسفانه دیگر قسمتت نیست که برنامه شان را گوش کنی و بعد هم خانم مجری قربان صدقه ای رفت که اخر دختر کوچولوی من تو برای چی تا این موقع شب بیداری و به تو برخورد که چرا اینجوری باهات حرف زده و ذوق مرگ شدی که صدایت از رادیو پخش شده!!

و وقتی توی ترافیک اتوبان صدر گیر کرده ای، بد و بیراه که نه، اما کلماتی نثار اقایان میکنی که کجای این طرح پل سازیتان ترافیکمان را کم کرد؟ و هنوز هم که هنوز است هر وقت از صدر رد میشویم نه تنها زیر پل ترافیک است که انبوهی از ماشین ها روی پل هم به چشم میخورند؟! و بعد هم میگویی که ارزو داشتند دیگر مثل همین اقایان مذاکره کننده که فکر کردند چه کار مهمی انجام داده اند و هر شبمان را پر کرده اند با همین قیافه ها خوشگل (!) خانم اشتون و اون یکی خانمه و اقای کری و امثالهم!! 

و بعد تر میرسی خانه و بالاخره نفس راحتی میکشی و بعد هم میگویی مخاطبین عزیزت شانس اوردند که بیشتر از این در ترافیک نمانده ای و الا به اندازه ی شاهنامه ی فردوسی که سی سال زحمتش را کشید یک شبه پست میزنی! 

و بعد هم میگویی بیچاره ها چگونه میخواهند این پست در هم و برهم را که معلوم نیست از کدام نویسنده سبکش را دزدیده ای بخوانند!!

**************************

خدایا به امید تو..!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۴

به نام خدا

سلام

****************************

خیلی شنیدم میگن آخر الزمان خصوصیت بارزش اینه که غلط و درست قاطی میشه.

نمیتونه تشخیص بدی کدوم راه رو بری به مقصد اصلی میرسی.

اصلا شاید مقصد اصلی رو هم اشتباه کنی.

اما من میگم خصوصیت آخر الزمان ما اینه که هر کسی فکر میکنه خودش از همه بهتر میدونه.

هر کسی فکر میکنه این همه سال درس خونده، اصلا درسم نخونده باشه این همه زندگی کرده تجربه کسب کرده، سرد و گرم روزگار چشیده

خودش عقل داره، درک و شعور داره میتونه مسیر درست رو مشخص کنه.

بهش بگی فلانی این همه سال رفته تلاش کرده حوزه رفته، شده مجتهد، کلی زحمت کشیده شده مرجع، بعد از کلی بحث و بررسی و تطبیق فلان مسئله با قرآن و احادیث و چه چه حالا اومده میگه حکم فلان مسئله اینه، میگه نه. من خودم عقل دارم میفهمم اینجا این کارو بکنم اون واسه خودش گفته.

حالا بیا درستش کن.

البته این یه جورشه.

یه مدل دیگه اینه که طرف یه مرجعی رو قبول کرده همه حرفاشم گوش میده ها بعد یه حکمی که میدن میای میگی اقا تو که اینو قبول داشتی چرا عمل نمیکنی؟! میگه اینو واسه عموم جامعه گفتن که سطح درکشون پایینه. من خودم میفهمم که اگه علنی این کارو انجام ندیم مشکل نداره.

------------------------------------------------------------

چون نمیخواستم اسمی از چیزی و کسی بیارم درست نتونستم توضیح بدم.

دیگه ببخشید. 

شما خودتون منظورمو بگیرین دیگه! :دی

*******************************************

کمی تا قسمتی بی ربط:

بعضی جاهایی که میرم و مثلا فعالیتی هم دارم، ادم یه چیزایی میبنه نمیدونه باید حرف بزنه یا سکوت کنه.

دیشب صحبت هایی که آقا سید کردن باعث شد به این فکر کنم که ایا در مقابل رفتار اینجور آدما باید ساکت بشینم و هیچی نگم؟

چند وقت پیش خودم پستی زدم که با ارامش برخورد کنیم و دعوا و جدل نباشه، هر چند که نه ما اونا رو قبول داریم نه اونا مارو.

اما حالا مخصوصا که الان ربیع الاوله و چند وقت دیگه بحث هفته ی وحدت هم شروع میشه، نمیدونم باید چه کرد.

متاسفانه بحث کردن هم سودی نداره. 

راهکاری داشتین بگین بلکه ما هم از این سردرگمی خارج شدیم!

**************************

خدایا به امید تو...!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۲ ، ۱۲:۰۸

به نام خدا

سلام

**********************************

وجه تسمیه ی پست: 

ببخشیدا جسارت نباشه

مثل دل پیچه که میگیم، حالا منم اسمشو گذاشتم مغزپیچه یا فکر پیچه.

نمیدونم کدومش درسته. مهم مفهومه که باید دریافت بشه.

ادم بعضی وقتا بس که فکر میکنه، مغزش درد میگیره.

بد تر زمانیه که یه فکر خاص ذهنتو مشغول نکرده باشه!

این میشه اونجوری میشه!

************************

دیدی بعضی چیزارو اگه خیلی اصرار داشته باشی به دستش بیاری

یا بهت نمیدن، یا خیلی دیر بهت میدن، یا اگه بدن زود از دستش میدی

برعکسش یکی رو میبینی اصلا به فکرشم نمیرسه اون چیز رو بخواد،

ولی به سرعت بهش میرسه، براشم موندگاره.

به این قضیه که فکر میکنم یادم به اون آیات قرانی میفته که تقریبا هر سال توی کتاب دینیمون بهش اشاره شده

که خداوند متعال می فرماید: اونهایی که دنیا را میخواهند بهشون داده نمیشه و در اخرت هم جاشون توی دوزخه و اونهایی که اخرت رو میخوان هم دنیا رو بهشون میدیم هم اخرت رو و در اونجا جایگاهشون بهشته (البته اگه اشتباه نکرده باشم)

اگه به این فکر کنی که همه چیز رو در راستای خدا به دست بیاری، خدا خیلی خوب کمکت میکنه بهت میده.

ولی اگه صرفا فکر و ذکرت به دست اوردن چیزای مختلف باشه و نهایتا برای کسبشون دست به دامن خدا بشی اون وقت هیچ وقت بهت داده نمیشه!

*********************************

ادم تو ذهنش بعضی چیزارو صحنه سازی میکنه.

کلی فکر میکنه تو اون شرایط چی کار کنه، چی بگه، چه برخوردی با ادما داشته باشه

بعد یهو وقتی احساس میکنه چقدر به اون شرایط نزدیک شده، اضطراب میگیره.

احساس میکنه هیچ کدوم از فکراش درست نیست.

و شاید هیچ کدوم از اون ها هم هیچ وقت عملی نمیشه!

************************

خیلی حرفارو نمیشه زد. نه توی وبلاگ ها

کلا نمیشه بیانشون کرد.

به هیچ کس.

فرق نمیکنه ناشناس باشی یا اشنا.

شاید عرف اجازه نمیده، شاید حیا اجازه نمیده، شاید خدا اجازه نمیده!

و همون حرفا یه روز منفجرت میکنه!!

*******************************

دیشب تا ساعت 2 داشتم کتاب میخوندم و پنهان زیر باران تموم شد!!

خیلی دلم سوخت.

چون چند وقتی بود داشتم با این کتاب زندگی میکردم.

لحظه به لحظه در کنارشون بودم.

تو شناسایی ها، تو عملیات ها، تو جلسات فرماندهی.

دلم سوخت که دیگه خاطره ای نیست که از سردار ناصری بخونم

دیگه حرفی نیست که بخوام در مورد شهید علی هاشمی بخونم.

دیگه نمیتونم بین اونا باشم!

ولی جدا کتاب فوق العاده ای بود!

***********************

گفتم تا 2 داشتم کتاب میخوندم.

تا 3 داشتم به کتاب فکر میکردم

و تا 4 داشتم با خودم کلنجار میرفتم که دست از این همه فکر کردن بردارم و بخوابم

و فکر میکنم نزدیک 5 بود که خوابم برد!!

اینم اوضاع ما!!

****************

هر چیزی یه حسی میخواد

نوشتن هم همین طور.

حس نوشتن که نداشته باشی فقط چرت و پرت تحویل ملت میدی!

مثل الان!!

یه مشت سر همیات ذهنی!

***************************

کاش ادم ها وقتی حرف میزدند دقت میکردند که طرف مقابلشون ناراحت میشه یا نه.

ممکنه یه نفر اصلا به روی خودش نیاره که ناراحت شده

اما با حرفامون خوردش کنیم.

اعتماد به نفسشو زیر پامون له کنیم.

واسه همین خیلی وقتا تصمیم میگیرم دیگه حرف نزنم!

اما هر بار به دلیلی نشده!!

@ اول خودم باید عمل کنم!!!

*****************

شب شهادت امام حسن عسکری -علیه السلام- هست.

اول از همه باید به خود آقا امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- تسلیت بگیم.

بعد هم به محبینشون.

***********************

والسلام

------------------

خدایا به امید تو...!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۲۰:۱۲