شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
پیوندها

به نام خدا

سلام

**********************************************

ابتدا بخش هایی از کتاب رو که به نظر خودم قشنگ بود اینجا می نویسم؛

--------------

و من هیچ حیوانی را ندیدم که از رحم و شفقت بویی نبرده باشد. و من حیوان نیستم.

صفحه 15

.

انگار از آن آدم هایی بود که می توانند خودشان را با خودشان سرگرم کنند و خوش بگذرانند یا از ناخوشی شان کم کنند و من این جور آدم ها را هم دیده ام؛ آدم هایی که برای خودشان حرف می زنند یا درددل می کنند یا چیزهای بامزه ای می گویند حتی.

یعنی همان آدم هایی که چون کم پیدا می شوند مردم گاهی بهشان می گویند دیوانه. و اصل کار مردم همین است که به کسی که مثل خودشان نیست بگویند دیوانه یا خیال باف یا خل یا چیزی دیگر یعنی بدتر. دیوانه ها هم لابد برای همین است که معمولا ساکت هستند و فقط دو جور از آن ها بیشتر پیدا نمی شود: دیوانه ای که می خندد و دیوانه ای که گریه می کند.

و البته همه می گویند دیوانه ای که می خندد خطری ندارد، اما وای از دیوانه ای که گریه می کند، چون حتما وضعش خیلی در هم است که گریه می کند و الا کم پیش می آید تو این دنیا آدم چیزی را پیدا کند که ارزش گریه کردن داشته باشد.

صفحه 49
اما دیوانه ها -چه گریان باشند چه خندان- فقط یک چیزشان بد است و آن این است که قبلا نمی گویند که چه کار می خواهند بکنند و تو هم البته نمی توانی پیش بینی کنی. برای همین گاهی زیاد نمی شود بهشان اطمینان کرد.
صفحه 53
(این جمله در مورد من صدق میکنه :دی)
.
من با این که اهل اینورها نیستم همه ی خبرها را می شنوم چون مردم راه می روند و آن را اینور و آنور می کشند با خودشان. این جوری من خیلی ها را می شناسم. از دور یا نزدیک، و بی آن که دیده باشم.
صفحه 55 و صفحه 56
.
تو این محال هزاران چشمه هست. از این سر آذربای جان گرفته تا آن سرش. و کنارشان ده ها نفر کشته شده اند. آن بابایی هم که گفتم، کنار یکی از این چشمه ها کشته شده، شاید در حال آب خوردن، یعنی شاید وقتی که تفنگش را گذاشته بوده رو زمین و خم شده بوده که آب بردارد یا بخورد، یعنی تو همان حالتی که می گویند حتی مار هم آدم را نیش نمی زند. شنیدی که؟ می گویند اگر مار بخواهد یکی را بزند و ببیند او در حال آب خوردن است، صبر می کند تا آب خوردنش تمام بشود. اما انسان حتی از مار هم بی رحم تر است. از همه ی حیوان ها حیوان تر ست گاهی...
صفحه 63
.
و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سر و صدا می کند بی آن که به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش می شوی که دیگر نیست، که دیگر پریده، که دیگر رفته، که دیگر مرده.
صفحه 145
.
هیچ چیز بدتر از بی خبری نیست؛ هیچ چیز! این را آدم وقتی می فهمد که دستش کوتاه شده و از همه هم کوتاه شده و از همه جا هم کوتاه شده، یعنی همان وقتی که با هر چیز و ناچیزی که می تواند -درست مثل آن غریقی که بچسبد به خاشاک- سعی می کند از عزیزانش خبری بگیرد یا از خودش خبری بدهد به آن ها. و گاهی می شود و گاهی نه.

--------------------------------------
ادم وقتی مقدمه اش رو میخونه شاید بیشتر به خاطر جنجالی بودنش جذب بشه اما من علاوه بر اون به خاطر این جذبش شدم که یه جورایی تاریخیه. از اتفاقاتی حرف میزنه که من هیچ وقت به گوشم نخورده بوده. شاید خیلی های دیگر هم مثل من باشند که حتی اسم فرقه ی دموکرات یا به قول خودشون دموقرات اذربایجان رو نشنیده باشند. 
اولین جمله ی متن کتاب که منم به عنوان اولین جمله بالا اوردمش به نظر من ادم رو یه جور خاصی به دنبال خودش میکشونه. این که نویسنده چی دیده و از چه چیزی میخواد حرف بزنه که اینجوری شروع کرده.
سبک نوشتاری اقای بایرامی به نظر من یه جورایی شبیه سبک نوشتاری اقای امیرخانی توی من او است. یه نوع خاص. این که برای یه موضوع واحد چندین توصیف مختلف دارند، سبک بیانشون، جملاتی که بعضی وقتا نیمه کاره است، این که ادم باید فکر کنه روی مطالب تا بتونه ارتباط برقرار کنه. به نظر من همش باعث جذابیت بیشتر کتاب شده.
یه شباهت دیگه اش هم با من او اینه که یک فصل از زبان نویسنده است و تعریف وقایع همان زمان و اتفاقاتی که برای «بالاش» شخصیت اصلی داستان افتاده، و فصل دیگر از زبان پسر بچه ای به نام «بولوت». 
هر چند یه موضوعی که مطرحه اینه که بالاخره کتاب رمانه و پایانش عملا خاصیتی برای من خواننده نداره. (البته این صرفا نظر شخصیمه. خیلی از دوستان از رمان ها کلی چیز یاد میگیرین، این بستگی به مهارت مخاطب داره. و یه چیز دیگه این که هر رمانی اینجوری نیست!)
***************
خدایا به امید تو...!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۲۳

به نام خدا

سلام

باز دلم به غوغای نسیم خوش رحمت از نگین درخشان قم ، هوائی گشته ...

باز دلم دیوانه وار به در دیوار قفس می کوبد تا منفذی بیابد ...

باز دلم چون چراغ خاموشی خود را به نور منیره مقدسی جلا می دهد .

باز دلم غم و درد را بر باد نسیان سپرده و گوئی دست رحمتی در این دیار غربت سرمازده ، یافته است .

باز دلم به سان پرنده ای آسیمه سر ، از بند و اسارت سینه ملول خویشتن گریخته ، به سوی کویری که به فیض حضور کریمه ی اهل بیت(س) به دریای عشق مبدل گشته ، پر می کشد .

باز دلم وز شور و شوق بهار ، در کویر خویشتن بارانی می شود .


میلاد فرخنده بانوی کرامت حضرت فاطمه معصومه (س) مبارک باد

بانو! آمدی تا غربتِ غریبِ این برادر، با قدم‏های انتظار و شوق شما، رنگ دیگری بگیرد.
آمدی تا هجرت بهارگونه و رسولْ مانندت، ذره ذره این خاک را توتیای اهل نظر کند.

زینب‏ وار آمدی تا هیچ کجا بی‏چراغ نماند و دنیا دوباره برای خواهری، داستان حماسی دیدار برادری را بنویسد که پر از آیه ‏های تماشاست؛ و تاریخ، برای هر کودکی، لالایی روشن لحظه‏ های انتظار شما را زمزمه کند، تا او بیاموزد رسم عشق ورزیدن را.
در مدینه متولد شدی، اما شهرت، شهر دیگری است

در مدینه به دنیا آمدی؛ اما خانه تو شهر دیگری است؛ خانه تو آنجایی است که شما را با او می‏شناسند و او را با شما. تو فرزند موسایی علیه‏السلام و مادر این زمین؛ خواهر رضایی علیه‏السلام و همه کس این مردم؛ شفاخانه دلشان، قوت قلبشان، نشان راه و نور چشمانشان.
درست است که در مدینه به دنیا آمدی، اما شهر شما حالا مأمن اهل بیت جدتان شده و خانه هر مؤمنی که به آفتاب ایمان دارد؛ حتی اگر در پشت ابر باشد.
در کتاب خاطره جغرافیایی زمانه، این شهر، بی‏ شما نامی ندارد؛ هر چند قدمتی به درازای قامت تاریخ باستان داشته باشد.

چه خوب شد که آمدی!

بانو! آمدی تا شفیع این مردم باشی و سزاست که همه اهل ایمان، به سفارش شما مزه بهشت را بچشند.

بانو! چه خوب شد که آمدی!

روز دختر رو به همه ی دوستان خودم تبریک میگم.

ان شاءالله که همگی بتونیم دنباله رو حضرت معصومه سلام الله علیها و اهل بیت عصمت و طهارت باشیم!

و ان شاءالله همگی دختران، در اینده مادرانی میشند که فرزندانشون سربازان اقا امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- هستند!

خدایا به امید تو...!

پ.ن: منبع تصاویر و نوشته ها

پ.ن2: امیدوارم عیدی امروز رو همگی از اقا امام رضا و اقا موسی بن جعفر -علیهما السلام- دریافت کنید.

عیدانه من: گوش کنید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۲۷

به نام خدا

سلام

*****************************************

تاریخ نوشته: جمعه 92/5/18، روز عید فطر

----------------------------------------

آقا شیخ عباس قمی، مدتی در مشهد زندگی میکردند.

رسمشان این بود دور مشهد می چرخیدند و هر مسجدی که پیش نماز نداشت امام جماعت می شدند. تا زمانی که جمعیت به حدی زیاد شود که نیاز به مکبر باشد.

مدتی هم در یکی از شبستان های مسجد گوهرشاد نماز میخواندند. یکی از روزها بعد از نماز ظهر، کفششان را برمیدارند و می روند. 

مردم فکر میکنند که ایشان رفتند دستشویی. هر چه نشستند ایشان برنگشتند.

شب یکی از شاگردانشان ایشان را میبیند و بهشون میگوید: اقا مردم معطل شدند، نیامدید.

فرمودند: در رکوع نماز ظهر یکی یا الله گفت. راهش دور بود، احساس کردم جمعیت خیلی زیاد است. خوش امد. از عدالت خارج شدم! بدون این که مردم بفهمند رفتم.

-----------------------

طرح ها(در صحن رضوی زده شده):

یا ستار العیوب

یا جابر العظم الکثیر

یا غفار الذنوب

...

الله، رحمن، رحیم، عظیم، خالق، رازق

*****************************

خدایا به امید تو...!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۴۴

به نام خدا

سلام

******************************

یه سوال فنی برام پیش اومده!

ما این همه دانشمند ایرانی و مسلمان داریم

که هر کدومشون به خودی خود کلی کتاب نوشتن و کلی مطالب مفید گفتن.

خیلی از این کتاب ها مثل کتابای ابوعلی سینا و جابربن حیان و... توی دانشگاه های خارج از کشور تدریس میشه.

ما الحمدلله از نظر علمی، خیلی غنی بودیم و هستیم.

مگه ایران مهد تمدن نبوده؟!

فکر نمیکنم در مباحث اصلی مثل علوم ریاضیات و نجوم و پزشکی و این چیزا ما کمبود مطلب داشته باشیم.

پس چرا خیلی چیزا توی کتابای درسیمون از قول دانشمندان غربیه؟!

واقعا درک نمیکنم!

تازه اگر یه ذره به خودمون زحمت بدیم و تو قران بگردیم کلی از مطالب علمی بیان شده که تا الان ثابت هم شده!

(حالا اونایی که ثابت نشده جای خود)

پس چرا نباید تو کتابامون از اینا استفاده بشه؟!

ایا این به کم حوصلگی مسئولین اموزشی برمیگرده؟! یا این که فکر میکنن بچه ها چنین چیزهایی نمیخونن؟! یا فکر میکنن فهمش سخته؟! یا نمیدونم!

خیلی وقته که این سوال برام پیش اومده اما جواب قانع کننده ای براش پیدا نکردم.

راهنمایی که بودیم، توی قسمت زمین شناسی که تاریخ پیدایش زمین بیان شده بود، این سوال رو از معلممون کردم. اما ایشون گفتن ما مجبوریم اینارو بخونیم! این ها مطالب غلطی نیست هیچ تناقضی هم نداره. کتابمونه میخونیمش!

متاسفانه در حال حاضر تنها راهی که بچه ها درکنار این مباحث با خدا و دین اشنا بشن اینه که معلم از خودش جنم نشون بده و خلاقیت داشته باشه تا بچه ها کمی ذهنشون اماده بشه. و الا هیچ راه دیگه ای نیست!

***********************************

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا!

----------------

خدایا به امید تو..!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۲

به نام خدا

سلام

*************************************

اول شهادت اقا امام جعفر صادق -علیه السلام- رو به همه ی شیعیان و محبین ایشان تسلیت میگم!

--------------------------------

امروز به جهت عزاداری برای امام صادق -علیه السلام- 

مجلسی برگزار شده بود که قسمت شد ماهم توش حضور داشته باشیم.

سخنران مجلس جناب اقای دکتر قنبری بودن، و بحثشون هم خیلی خوب و کاربردی بود!

سعی میکنم به طور کلی مباحث رو اینجا هم بنویسم. چون واقعا به نظر من لازمه چنین مسائلی مطرح بشه و خودمون رو اماده کنیم برای سربازی اقا امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف-.

***************************

بحث رو از اینجا شروع کردن که تاریخ اسلام به چند بخش تقسیم میشه.

دوره ی اول، دوره ی بعثت پیامبر اکرم -صلی الله علیه و اله و سلم- است که با بعثت ایشان جاهلیت، برانداخته شد.( به نظرم گفتن این دوره تا زمان معاویه ادامه داشته. یعنی حضور سه خلیفه و بعد خلافت حضرت علی -علیه السلام-)

دوره دوم از معاویه تا زمان شهادت امام حسین -علیه السلام-.

دوره سوم از بعد از عاشورا.

 با بعثت پیامبر اون جاهلیت اصلی از میان برداشته شد و بالاخره مردم ظاهرشون اینجوری شد که ریش داشته باشن و از زبانشون قال رسول الله خارج بشه و روی پیشانی هاشون جای مهر باشه.  نمونه ی این گروه ها خوارج بودن. در اون زمان کسی در ظاهرش بیان نمیکرد که مخالف اسلامه. و کسانی که به مقابله با امیرالمومنین علی -علیه السلام- پرداختن خودی بودند. یعنی همان کسانی که در مسجد به نماز می ایستادند و حافظ قران بودند و دم از اسلام میزدند و احادیث پیامبر -صلوات الله علیه- رو نقل میکردن.

با روی کار اومدن معاویه، او به همراه عمرو عاص، سعی کردن تفکرات غلط اعتقادی بین مردم ایجاد کنند. این که مسائلی مطرح کنند که پوچه و هیچ سودی برای مردم نداره و فقط باعث درگیری ذهنشون میشه و فراموشی مسائل اصلی. در زمان معاویه احادیثی جعلی مطرح شد که واقعا ذهن مردم رو از اصل دین دور کرد.

با به شهادت رسوندن حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- سعی کردن این اصل دین رو از بین ببرن. و عملا تفکر معاویه ترویج داده شده بود.

دوره ی سوم ، دوره ی عملکرد سه امام بزرگوار، حضرت سید الساجدین، امام باقر و امام جعفر صادق -علیهم السلام- بود. در این زمان جنگ نرم و تهاجم فرهنگی اغاز شده بود. ترویج فرهنگ غلط و مخالف اسلام به روشی مردم نفهمن چی داره وارد زندگیشون میشه. یعنی یه جورایی تغییر سبک زندگی!

در زمان امام سجاد -علیه السلام- ایشون قادر نبودن به زبان رسمی مسائل اعتقادی رو تبیین کنن پس با دعا مفاهیم رو به مردم منتقل میکردن. ایشون 20 سفر حج بعد از عاشورا رفتند که در این سفرها مردم رو با اصل عاشورا و مسائل اشنا کردن. به طوری که مردم به دنبال این بودن تا بعد از ایشون جانشینشون رو بشناسن.

امام باقر -علیه السلام- از همان زمان ها و بعد در دوران امامت خودشون 5000 شاگرد تربیت کردند. ایشون بیشتر روی مسائل اعتقادی مردم کار کردن.

بعد از ایشون، امام صادق -علیه السلام- درس خودشون رو اغاز کردن. میدونید که ایشون 4000 شاگرد تربیت کردند. اما در دوره ی ایشون فقط مسائل اعتقادی مطرح نشد. بلکه روی تمام مسائل علمی کار شد. به طوری که بین شاگردان ایشون جابر بن حیان رو میبینید که هم در شیمی مهارت بالایی داشته هم در علوم تجربی و هم در نجوم. 

اقای قنبری توضیح دادن که در زمان امام جعفر صادق -علیه السلام- استعداد ها به درستی کشف شد و انسان های نخبه ای تربیت شدن که به خودی خود کلی شاگرد داشتن و کلی مبلغ اسلام بودن. مثلا مفضل بن عمر رو نام بردن که یک فرد عادی بوده اما پس از شاگردی امام فردی نخبه میشه. مفضل رو با توحید مفضل اکثرا میشناسیم.

دکتر قنبری گفتن این که در حال حاضر ما توی کشورمون برای مثال کلی کانون تدریس زبان انگیسی داریم بد نیست. اتفاقا خیلی هم خوبه اما به شرطی که کسی میره انگلیسی میخونه، انگلیسی دان بشه. نه که تحت تاثیر فرهنگ انگلیسی قرار بگیره و کلا از اسلام دور بشه. انگلیسی بخونه تا اسلام و مبانی اسلامی رو ترویج کنه. 

گفتن این که نخبه هارو پیدا کنیم و بعد نتونیم نگهشون داریم و بفرستیمشون خارج از کشور بد نیست به شرط این که بره اونجا چیزی یادبگیره و بیاد از اون برای گسترش دینش استفاده کنه. معلمین ما باید در مسائل اینگونه توجیه شده باشن. نه که فقط بخونه تا مدرکی بگیره. بعد هم دانشگاه های داخلی رو قبول نداشته باشیم و بگیم اونی که مدرک خارجی داره فقط خوبه.

باید از علم، از درس برای ترویج دین استفاده کرد.

در اون زمان برای مقابله با این روش ائمه، اومدن دیانت های اشتباه رو به وجود اوردن. و خواستن به مردم بگن این که ریش داشته باشی و برادر خطاب بشی و یقه تو ببندی یعنی دین داری و کافیه. از این ها بن لادن ها به وجود اومدن. بهائیت و وهابیت و امثالهم به وجود اومدن.

و امام هم با تربیت شاگردان به مقابله با تهاجم شدید فرهنگی پرداختند!

*************************************

واقعا این ها چیزاییه که من به عنوان یه دانش اموز، به عنوان فردی که روی خودم اسم شیعه میذارم باید بدونم. معلمین من، باید بدونن.

این که من فقط درس بخونم تا یه رتبه ی بالا کسب کنم، یه مدرک فوق العاده بگیرم، در صورتی که هیچ انگیزه ای برای ترویج دینم نداشته باشم فکر نمیکنم سودی داشته باشه.

خدایا کمکمون کن بتونی پیروان خوبی برای اهل بیت باشیم و بتونیم مکتب شیعه ای رو که امام صادق -علیه السلام- پایه گذاری کردند رو به درستی ترویج کنیم!

--------------------------------

این روزها برای ازادی همه ی مظلومین جهان ، علی الخصوص مسلمین و شیعیان دعا کنیم!

********************

خدایا به امید تو...!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۲۷

به نام خدا

سلام

*********************************

واقعا تازه میفهمم ادما چقدر راحت میتونن به چیزایی که دور و برشونه دل ببندن و بعد هم با یه دلبستگی جدید همه چیز یادشون بره!!

منی که تمام وقت زندگیم با نت پر بود،

حالا وقت نمیکنم بشینم سر لپ تاپ!

سرم گرم کتاب و درس شده!

گرم چیزایی که شاید هیچ وقت انقدر واسه شون وقت نمیذاشتم!

نمیگم کتاب و درس بده، فقط مشکل اینه که منو از تمام مسئولیت هام دور کرده!

اصلا یادم رفته که به چه کسایی قول داده امو قرار چه کارایی رو گذاشتم!

خیلی بده! خیلی!

---------------------------

تعادل یه چیز خیلی لازمه واسه زندگی بشر!

تعادل، ظرفیت!

خدایا اگه اینارو نداشته باشم همه جا گیر میکنم! تو همه ی کارام!

هوامونو داشته باش!

*********************************************

از کتابام بگم

که بعد از حافظ هفت بادبادک باز رو شروع کردم!

یعنی شنبه 26 مرداد؛ و تمومش کردم چهارشنبه 30 مرداد!

بگم خیلی غم انگیز بود شاید کم گفته باشم. البته باعث تاسف بود واسه امثال من!

باعث حرص خوردن بود! باعث عصبانیت بود! حتی جایی کار به لعن و نفرین هم میکشید!

-------

بعد از بادبادک باز، پنجشنبه 31 مرداد، اسماعیل رو شروع کردم!

و شنبه 2 شهریور تموم شد!

اوایل شاید خسته کننده بود، بعد به جایی رسید که حتی تصورشم نمیکردم کتابی که مال انتشارات سوره ی مهره همچین چیزایی نوشته باشه!

و بعد پایانش لذت بخش بود! عاقبت بخیری! پایانی که کاش قصه ی زندگی ماهم همین جوری تموم شه!

یه نتیجه ی شیرین! یا به قول دوستان مدل فیلمای ایرانی! خوش و خرم!

-----------

شنبه 2 شهریور، سفر به گرای 270 درجه رو شروع کردم!

و حالا دارم لحظه لحظه باهاشون میرم تو دل جنگ!

جنگی که هیچی ازش ندیدم! فقط شنیدم و خوندم و بعضی وقتا حسرت خوردم و بعضی وقتا خوشحال شدم و گاهی هم تصاویری ازش دیدم!

واقعا لازمه امثال من بفهمیم اون زمان چه خبر بوده!

اونایی که مبارزه کردن تا انقلاب پیروز شده! اونایی که مبارزه کردنو جنگیدن تا کشور به دست دشمن نیفته! اونایی که جون خودشونو فدا کردن!

واقعا لازمه!

********************

دعا کنین!

-------------

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا!

************

خدایا به امید تو..!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۳

به نام خدا

سلام

*************************************

مثلا از روز یکشنبه سال تحصیلیمون شروع شده!

تا بیفتیم دوباره رو ریل طول میکشه اما دیگه باید قبول کرد که وارد سال دوم دبیرستان شدیم!

دعا کنین که تا اخر سال بتونیم تلاش کنیم و جا نزنیم!

و انگیزه مونو از دست ندیم!

************************

هنوز هیچی نشده این دو-سه روز نت اومدنم به کمترین حد خودش رسیده!!

هههه

خدا بخیر کنه سال تحصیلی رو!

میترسم هفته ای یه بار بیام یه سوک سوک کنم برم!

:دی

***************************

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا!

------

رب زدنی علما!

***********

خدایا به امید تو..!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۱۷

به نام خدا

سلام

*************************************************************************************

تاریخ نوشته: 92/5/17 ، شب عید فطر

مکان نوشته: مشهد حرم امام رضا-علیه السلام-

------------------------------------

یک ماه، هر شب با بچه ها، با هم پخش مستقیم گوش دادیم.

دلمون شاهچراغ بود.

سخنرانی گوش دادیم. روضه شنیدیم، باهم گریه کردیم. با هم قران خوندیم. برای هم دعا کردیم.

حالا شب عیده.

امشب من به دعای دوستان (شاید) مشهدم.

امشب پخش مستقیم نرفتم. امشب با بچه ها نبودم و نیستم.

اما امشب جای دوستان اینجا خالی است.

اصلا مگر میشود آدم جای معنوی برود و یاد دوستانش نباشد؟!

اصلا نه تنها جای معنوی، جای تفریحی هم همین طور است.

اصلا به قول حاج فتاح -باب جون علی- لوطی گری همین است.

من میگم لوطی گری یعنی من در خوشی ها یاد دوستانم باشم و در ناخوشی ها بگویم خدا نکند که او گرفتار شود!

-----------------------

طرح ها:

یا رضا، یا رئوف

*****************************************

پ.ن:

شرمنده بابت کیفیت بده عکسا! عکاسش ناشیه :دی

دست عکاسم ویبره داره! :دی

************************

خدایا به امید تو...!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۴۸

به نام خدا

سلام

************************************

اول از همه شرح وقایع بدم تا بعد برسم به افکار خودم!

چهارشنبه بین درگیری این که چه کتابی رو انتخاب کنم برای خوندن بالاخره با کلی همفکری حافظ هفت رو انتخاب کردم.

در نگاه اول و با بعضی تعاریفی که از چند نفر از دوستان شنیده بودم فکر نمیکردم کتاب دلچسبی باشه.

اول کتاب با جریان بمب گذاری حسینیه شروع شد بیشتر جلب شدم تا اخر کتاب رو بخونم. بالاخره از همون اولی که اومدم تالا کلا به مطالبی که مربوط به کانون و تالار و این چیزاس یه حس خاصی دارم و همیشه جذبشون میشم!

همون شب اول که حدود 60 صفحه ای که خوندم به نظرم رسید به عنوان یه سفرنامه از اقا، به پای داستان سیستان و در مینودر نمیرسه! با این که زیاد از کتابا یادم نیست اما هنوزم حس خاصی نسبت بهشون دارم. جزو کتابایی هستن که شاید مثل من او دوباره بخونمشون!

خوندن ها ادامه پیدا کرد. توی هر فرصتی کتاب از دستم نمی افتاد. فرودگاه، هواپیما، نمازخونه و... . باید بگم به جز اون ساعتایی که خواب بودم، وقتایی که حرم رفتم و اون شبی که پای لپ تاپ بودم در بقیه ی اوقات بیشترش کتاب دستم بود.

و بالاخره دیشب که میشد شب شنبه، طبق عادت شب های گذشته خوابم نمیبرد و تا خود ساعت 4 که داشتن قران میخوندن، من با نور کم بوک ریدر کتاب رو خوندم و تموم شد!

******************************

حالا برم سراغ دیدی که نسبت به مطالب کتاب پیدا کردم.

نویسنده به جز این که بخواد سفر اقا رو به تصویر بکشه، سعی کرده مخاطبش رو با ادم هایی اشنا کنه که در ظاهر ممکنه ببینتشون اما خیلی با اون ها قاطی نشده. هیچ وقت به درون اون ها نفوذ پیدا نکرده. هیچ وقت باهاشون نشست و برخاست نداشته.

چیزایی مد نظر نویسنده بوده و ذهن خودش رو درگیر کرده بوده که سعی کرده خواننده رو هم به چالش بکشونه. و اون هارو هم به فکر واداره!

این کتاب بیشتر از این که ادمو با اقا اشنا کنه با ادمایی اشنا کرده که همه به عشق رهبرشون یه جایی جمع شدن!

رهبری که هر کسی، اونو انحصاری خودش میدونه!

کتاب فقط سفرنامه نبود. کلی توش درس داشت. درس هایی که توسط افکار اقای پانوسیان و رفتارهای اطرافیانش و تیم خبرنگاران و علی الخصوص جعفر عابدی به من خواننده داده شد.

اتفاقا یه سری از قسمت های کتاب رو با شماره صفحه برای خودم ثبت کردم تا بعدا سر فرصت توی تالار و جاهای دیگه بزنم.

----------------------------------------

چیزهایی که الان بعد از خوندن کتاب با حرفهای نویسنده به ذهنم رسیده رو میگم.

به نظر من، اون نویسنده ای موفقه که بتونه هر مخاطبی رو با هر طیف فکری به داستان و کتاب خودش جذب کنه.

اون کتابی خواننده ی زیادی داره، که هر مخاطبی بتونه کتاب رو از دید خودش ببینه، و درس خاص خودش رو بگیره.

اگر یه کتابی نتونه یه سری از ادما رو به خودش جمع کنه دوتا قضیه پیش میاد؛ یکی این که نویسنده مهارت این رو نداشته که جوری بنویسه که همه بتونن خودشون رو تو عمق ماجرا ببینن و خودشون به فکر فرو برن. یکی دیگه این که شاید خواننده ای که نتونسته خودش از نظر سلیقه مشکل داشته.

البته نمیشه گفت مشکل چون ادما حق دارند سلیقه ی خاص خودشون رو داشته باشن. اجباری نیست که همه از یک چیز یکسان خوششون بیاد. اگه اینجوری بود که دیگه زندگی تکراری میشد.

یه قسمت کتاب رو خیلی خوشم اومد. پیاله ی نهم، فصل 5 زبان حافظ، وقتی پانوسیان از صفری نظرخواهی میکنه در مورد این که سفرنامه چجوری نوشته بشه.

«پانوسیان از صفری می پرسد: اگه شما بخوای سفرنامه رو بنویسی، با چه نگاهی می نویسی؟

صفری تعمق می کند.

-          تو این چند روز که شیراز بودم، دوبار رفتم آرامگاه حافظ

اکبر می زند روی شانه ی او.

-          چیزی به ما نگفتی بی معرفت

-          تو این دوبار، وقتی دقت کردم، یه چیز دستگیرم شد. اون هم این که حافظ متعلق به همه بود.

-          فیلسوفم شدی؟!

بی توجه به تکه پرانی اکبر، ادامه می دهد: کنار آرامگاه حافظ، همه تیپ آدم دیدم؛ عارف، سوسول، علی اللهی، حزب اللهی، باحجاب و بدحجاب و خلاصه و... .

پانوسیان را خطاب قرار می دهد.

-          به نظر شما دلیل این که همه ی مردم با حافظ عشق می کنن چیه؟!

پانوسیان لبخند می زند و سر تکان می دهد.

-          تو بگو.

-          نگاه و زبان حافظ انسانی و جهانیه و البته الهی. حافظ خودش رو متعلق به همه میدونه. هر کس غزلش رو می خونه، برداشت خودش رو داره و لذت می بره. حالا اگه قرار بود من از آقا بنویسم، یه جوری می نوشتم که همه ی گروه ها بتونن به زعم خودشون کار رو بخونن و استفاده ببرن. صفری و هر کس دیگه باید بتونه از دریچه ی خودش معشوقش رو ببینه. قصه ی موسی و شبان رو حتما شنیدی. شبان خدا را آدم تصور می کنه، ولی موسی اون رو سرزنش می کنه و از خودش می رونه. اما خدا شبان رو تحویل می گیره و موسی رو سرزنش می کنه!

پانوسیان خیره است به لب های صفری که پک آخر را عمیق به سیگار می زند.

-          غیر از این، باید فکر کرد توی اون نُه روز از آقا چی دیدیم که قبلا ندیده بودیم؟! ندیده ها رو باید نوشت. دیده ها رو که همه می بینن.

سیگار را پرت می کند گوشه ای و پانوسیان را خطاب قرار می دهد. انگار که قرار است او بنویسد.

-          واضح تر بگم، من یا شما قبلا از دور دستی بر آتش داشتیم؛ مثل خیلی از مردم. اما، الان، توی این نُه روز، از نزدیک دستی به آتش داریم. باید از نزدیک نوشت.

(چند جمله رو فاکتور میگیرم که حاشیه ی ماجراست!)

.... نگاهش را به پانوسیان می دوزد.

-          اگه نوشته ای تنها متعلق به یه دوره یا حکومت خاص باشه، این اثر توی تاریخ نمی مونه. اما اگه در هر زمانی بشه اون متن رو خوانش کرد، اون وقت ماندگاره؛ مثل حافظ، شاهنامه، گلستان و بوستان... لنگر ها را بردارید، بادبان ها را بکشید، حرکت می کنیم... به پیش!...»

************************

میدونم طولانی شد ببخشید!

اصلا نمیتونستم حرف نزنم و فقط خواننده ی کتاب باشم! کلا این که این چند روز با خوندن کتابو فکر کردن به حرف ها و رفتارهای اقای پانوسیان و اقای عابدی و دیگران، شوق و ذوقم بیشتر میشه!

شدم مثل پنجشنبه صبح! که از ذوق الکی خوابم نمیبرد! هنوز هم دلم یه دشت بزرگ میخواد....!

*******

خدایا به امید تو...!

×××××××××××××××××××××××××××

نوشته شده در تاریخ 92/5/19

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۳۰