یه حقیقت در مورد زندگی خودم!
به نام خدا
سلام
**********************************
بعضی وقتا که حال و هوام خیلی خراب میشه
یعنی از نظر جوی اسمان مملو از ابرهای تیره ی بارانی میشه،
بعد از کلی رعد و برق و تخریب
ارامش خاصی میگیرم!
تو این مواقع کلی نقطه ضعف گیر میارم
که واقعا خنده داره!
این که زود جو گیر میشم و میزنم به خط بی خیالی!
این که زود تصمیم میگیرم!
این که زود اقدام به عمل میکنم!
جاتون خالی توی همین موقعیت ها یه تصمیمی گرفتم!
امروز پشیمون شده بودم و خدا خدا میکردم طرف مقابل قبول نکنه!
که خداروشکر ایشون عاقل بودن!
:دی
*******************
دلم لک زده واسه اون انشا نوشتن های قدیمی!
بچه که بودم یعنی اون موقع که هنوز دبستان میرفتم و به اجبار باید انشا مینوشتم
اون موقع ها هم مثل الان خیلی حرف برای گفتن داشتم
ولی هنز درگیر بی تکلفی ها نشده بودم!
اون موقع ها کلی کلمه ی قلمبه سلمبه کنار هم میذاشتم و تو ذهن خودم یه تشبیهی هم درست میکردم و
میشد انشا!
خیلی اسون بود واسم!
اما حالا
انقدر در گیر نوشتن های خودمانی و بی تکلف شدم
که دیگه یک جمله ی ادبی نوشتن برام مصیبته!
همیشه نثر متکلفانه رو بیشتر از بقیه دوست داشتم!
کلا از پیچیدگی خوشم میاد!
این که ادم به دنبال بدیهیات و واضحات دنیا بره به نظرم ارزشی نداره!
اما
انگار
اکثریت قریب به اتفاق جامعه ای که توش دارم زندگی میکنم
از پیچیدگی ها خسته میشن!
دنبال یه هلو میگردن که به راحتی بره تو گلوشون
و هضمش هم که دیگه دست اینا نیست!
**************
شرمنده از این که شمارو نیز با تصمیمات خودم سر کار میذارم!
البته تو این وبلاگ که شمایی وجود نداره!
خودمم و دل خودم!
******
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
----
خدایا به امید تو...!