شطرنج با ماشین قیامت
به نام خدا
سلام
**********************************
بالاخره بعد از یک ماه تمومش کردم. دیروز که حال درس خوندن نداشتم عزمم رو جزم کردم و با تمام قوا تقریبا 250 صفحه ی باقی مونده رو خوندم و تمام!
شاید اگه به حرف بقیه گوش میکردم و همون وسط کتاب که به نظرم هیچ جذابیتی نداشت و شاید ارزش خوندن و پول بالاش دادن هم نداشت ولش میکردم هیچ وقت به نتیجه گیری قشنگش نمیرسیدم!
با این که مزه اش میره اگه نتیجه گیری رو بزنم و دیگه شماها نمیرین کتابو بخونین ولی دلم نمیاد نزنمش!
این نتیجه گیریش با کلی اتفاق بوده یعنی الکی به اینجا نرسیده. پس باید بخونین تا بفهمین از کجا شروع شده و چی کارا کرده و در انتها چجوری به پایان رسوندتش.
سبک نوشته ساده و روان بود و این شاید از نظر خیلیا مزیت باشه. ( البته من کلا از چیزای پیچیده و سبکای متفاوت خوشم میاد ولی اینم خوب بود)
دیگه بیشتر از این حرف نمیزنم خودتون بخونین؛
---------------------
- مهندس می گه ماها مهره سیاهیم. مهره های سرباز سیاه بدبخت!
- نمی خواد ادامه بدی. بقیه اش رو گرفتم. حالا می خوای جوابش رو بشنوی؟
با سر تایید کردم.
- حتما جواب می خوای؟
- اره. من و رفیقام، جونمون رو، تو این راه گذاشتیم. باید جواب بدی!
- خب چرا من باید جوابش رو بدم؟
- چون این نقشه رو شما ریختید.
قاسم مکث طولانی ای کرد؛ خیلی طولانی.
- با این که خیلی چیزا تو این دنیا جواب دودوتا چهارتا نداره؛ ولی من نظر خودم رو می گم. اول این که ما آدم ها مهره شطرنج بی اراده ای هستیم یا نه؟ دقیق گوش کن، وقتی یک مهره چه سفید، چه سیاه از صحنه خارج می شه و بعد برای بازی بعدی دوباره چیده می شه هیچ تجربه ای از بازی قبلی را با خودش حمل نمی کنه، یک حرکت به راست یا چپ یا فوق دو حرکت به جلو، تکرار و تکرار ولی هر آدمی که به این دنیا پا می گذاره، همه تجربه آدم های قبلی به کمکش میان، اختراعات، داروها، همین لباش و هزار هزار چیزی دیگه ای که اگر نسل قبلی نمی گذاشتن، اصلا زندگی و ادامه اش هیچ معنایی نداشت، پس ما در اصل بازیگر پست این مهره ها هستیم که تجربه به دست آمده هر بازی را در بازی بعدی اگر عاقل باشیم که متاسفانه بیشتر موقع ها نیستیم استفاده می کنیم.
البته به یک نوع دیگه هم میشه به مسئله جنابعالی نگاه کرد، حتی اگر مهره باشیم که نیستیم دیده بان شاخ شمشاد. فقط این رو بدون که مهم ترین مهره ی تاثیرگذار، روی صفحه شطرنج وزیره. ما وزیر رو، حاکم مطلق در بازی شطرنج می دونیم. حالا اگر همون هشت مهره ی سرباز به قول مهندس سیاه جبرزده ی بدبخت، در یک حرکت دست جمعی سنجیده، به هم کمک کنن و یکی شون به انتهای صفحه ی مقابل برسه؛ وزیر می شه. این جاست که کل روند بازی عوض می شه.
- من که چیزی نفهمیدم.
- خیلی خب! مهم نیست.
...واقعا مهم نیست؟
- نه، شوخی کردم؛ پسر! اتفاقا برعکس! مهمه که بدونی. می دونی موضوع چیه؟ یک طور دیگه توضیح می دم. مثلا اگه ما این نکته رو که خدا، دنیا رو در هفت طبقه ساخته، در نظر بگیریم؛ به این جا می رسیم که خدا این هفت طبقه رو نساخته که ما توش وول بخوریم. بلکه قراره ما بریم بالای این هفت طبقه و طبقه ی هشتم خودمون رو بسازیم. می فهمی؟ ما نباید وقتمون رو توی این هفت طبقه تلف کنیم. باید بالاتر بریم. بالاتر...
- خدا چرا کلک زد؟ چرا اسم اعظم را پنهانی به آدم گفت؟
لبخند محو و همیشگی قاسم، خیلی نرم با دست، ارام بر سرم زد.
چیزی بین تمسخر و محبت.
- پسر، این ها همه اش تمثیله، نه خدا در گوشی صحبت می کنه، نه هیچ چیز دیگه، تنها اسم اعظمی که خدا به ما داده اینه که از ارده خودش وام بگیریم، درست عین زمین که از نور خورشید وام می گیره. هر چقدر توانایی ات را گسترش بدی، بیشتر از نور خورشید استفاده می کنی، این طوری است که آدم ها جانشین خدا در این جهان هستی می شن. ولی جای این کارها ما آدم ها، برای تنبلی هامون فلسفه می تراشیم، جبر مطلق، مهره سیاه، در صورتی که جبر مثل دیواری است که در حال ریختنه و اراده ما اینه که می توانیم از زیرش کنار بریم، دیوار خراب حتما فرو می ریزه ولی دلیلی وجود نداره که ما حتما زیرش بایستیم تا بامب رو سرمان بریزه.
× صفحات 321 و 322
**************************
خدایا به امید تو..!
4، 5 سال پیش!
اصلا حال و هواشم یادم نیست، چه برسه به جزئیاتش!
شاید چون عمیق نخوندم.
البته به شخصه قلم احمد دهقان رو خیلی دوست دارم.
اینم تو ویکی پدیا نوشته بود در مورد کتاب:
پال اسپراکمن نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز امریکا این رمان را به انگلیسی ترجمه کرده است. هم اکنون این رمان در رشته زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاههای آمریکا تدریس میشود.