شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

میثاق خون

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۱ ب.ظ

به نام خدا

سلام

**********************************

شعری که توی ادامه ی مطلب میذارم از اقای علی معلم دامغانی هست.

و توی البوم نینوا2 اقای سراج هم خونده شده

خودم خیلی دوسش دارم.
ببخشید که طولانیه.
****************
خدایا به امید تو..!

******************************************

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید 

بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم

خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه؟ آری این چنین است

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

بر صخره از سیب زنخ بر می توان دید

خورشید را بر نیزه کمتر می توان دید

در جام من می پیشتر کن ساقی امشب

با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب

بر آب خورد آخر مقدَّم تشنگان اند

می ده حریفانم صبوری می توانند

این تازه رویان کهنه رندان زمین اند

با ناشکیبایان صبوری را قرین اند

من صحبت شب تا سحوری کی توانم؟

من زخم دارم، من صبوری کی توانم؟

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک

ساقی سلامت این صبوران را مبارک

من زخم های کهنه دارم بی شکیبم

من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

من با صبوری کینه دیرینه دارم

من زخم داغ آدم اندر سینه دارم

من زخم دار تیغ قابیلم برادر

میراث خوار رنج هابیلم برادر

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه

یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

از نیل با موسی بیابانگرد بود

بر دار با عیسی شریک درد بودم

من با محمد از یتیمی عهد کردم

با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

بر ثور شب با عنکبوتان می تنیدم

در چاه کوفه وای حیدر می شنیدم

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم

عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم

با میثم از معراج دار آواز خواندم

من تلخی صبر خدا در جام دارم

صفرای رنج مجتبی در کام دارم

من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم

من با حسین از کربلا شبگیر کردم

آن روز در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر بر اوج میزد

وادی به وادی خون پاکان موج می زد

بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم

نامرد مردم ما خدا نامرد مردم

از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند

دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباوگان مصطفی را سر بریدند

مرغان بستان خدا را سر بریدند

در برگ ریز باغ زهرا برگ کردیم

زنجیر خاییدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

روزی که در جام شفق مُل کرد خورشد

بر خشک چوب نیزه ها گُل کرد خورشید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۱۶

نظرات  (۱)

۱۷ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۶ سلاله زهرا
عالی بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی