مدعی... ادعا...
به نام خدا
سلام
*************************************
6 سال امامت...
فقط 6 سال...
غربت چیز دیگه ای هم میتونه باشه...؟
چجوری میتونم بگم شیعه م...؟
وقتی کم میدونم... کم کار میکنم... کم تلاش میکنم...
وقتی ته دانسته هام در حد چند تا تاریخ و یکی دو تا حدیثه...؟
ولی چقدر این خانواده کریمن... چقدر مهربون و بزرگوارن...
که با تمام این کم کاری ها... ادعاهای پوچ و بی اساس... با این همه اشتباه...
بازم لطفشون زیاده... بازم هر چی داریم از عنایاتشون داریم...
اون سالی که رفتم سامرا... ضریح نبود... یه اتاقک چوبی... با یه سری پارچه ی سبز...
...
***************************
وقتی میبینم 12-13 ساله اسمش اینه که دارم تو یه مدرسه ی مذهبی درس میخونم...
اسمش اینه سال ها کلاس قرآن رفتم...
اسمش اینه که 18 ساله تو یه خانواده های به نسبت مذهبی زندگی کردم...
ولی بازم هیچ کاری نمیتونم بکنم... بلد نیستم از دینم... از اعتقاداتم... دفاع کنم...
دلم میگیره...
نمیتونم بفهمم چرا اینجوریم...
چرا نمیتونم مثل خیلی های دیگه از چیزی که قبول دارم دفاع کنم...
ادما واسه اعتقادات غلطشون هم تبلیغ میکنن... جواب دارن... توجیه میکنن...
مشتری جمع می کنن...
اون وقت من... بلد نیستم حرف بزنم... جواب یک شبهه ی ساده رو هم نمیتونم بدم...
چه برسه مهم تراشو...
هر روز شبهات بیشتر میشه...
جنگ نرم سخت تر میشه...
هر روز حملات دشمن بیشتر میشه...
اما من هیچ کاری برای مقابله باهاش نکردم...
خیلی بده ادم زمین تا اسمون با ادعاهاش فاصله داشته باشه...
و خیال کنه که داره بهشون نزدیک میشه اما همه ش در جا بزنه...
...
*******************
خدایا...
من گم شدم...
خودت کمک کن پیدا شم...
به حق این ایام...
به حق صاحبان این ایام...
-----------------------
خدایا به امید تو...!