شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

غرق

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

******************************************

همیشه وقتی از یک غرق شیرین یا تلخ بیرون میام احساس میکنم باید بنویسم.

یعنی فکر کنم همه ی آدم ها وقتی مدت زمانی رو صرف خوندن یک داستان یا شعر می کنن بعدش احساس میکنن که شاعر شدن یا نویسنده. 

(خب تو انیمیشن بابالنگ دراز بود که اولین داستانش با این اتهام رد شد که مجموعه ای از کتاب هاییه که خونده نه نگارش تازه و افکار یک نویسنده... و این حکما نشون میده که وقتی کتاب میخونی و از توش بیرون میای قطعا نمیتونی نویسنده ای واقعی باشی!)

و لازم است اینجا به جمله ای که دقیقا به یادش دارم و تو دفترم نوشتمش اشاره کنم:
« بدان که کتاب، دریایی ست، و نوجوانِ اسیرِ کتاب، به دریا زده ای ناآشنا با شنا. تو، بی شک، غرق خواهی شد.
غرقی است شیرین؛ شیرین ترین غرق... اگر مقدر شود.
هنوز بر ساحل ایستاده و از "غرقِ شیرین" سخن می گویی، هنوز شوری و تلخی دریا را نچشیده ای و خوفِ فرو رفتن را حس نکرده ای.
...
محمد نشست، ایستاد و گفت: به حرمت عشقی که به دانستن دارم بگذار این شوری، تلخی و خوف را حس کنم پدر؛ خواهش می کنم!
هیچ پدری به چنین خواهشی پاسخ مثبت نمی دهد؛ من نیز...»

-------------------------------

من عادت کردم غرق بشم...

توی کتاب ها...

توی انیمیشن ها و بعضی فیلم ها...

توی نمایشنامه های رادیویی گذشته حتی...

خوب یا بدش رو نمیدونم.

حتما که میتونم بدی هاش رو بشمرم.

از شدت بیرون نیومدنم، از شدت هم ذات یا شایدم همزاد پنداریم، از این که تا پایانش نمیتونم ذهنمو جمع کنم و ...

یعنی یک بار داشتم فکر میکردم برای هر کسی مخدر خاص خودش وجود داره... و شاید این ها هم مخدر هایی باشن...

حالا باید بگم که این دو روز نشد که از دزیره دست بکشم. 

البته واقعا به عنوان کتاب عاشقانه بهش نگاه نکردم. هر چند که میشد معرفی کتاب رو بپذیرم که داستانی تاریخی-عاشقانه است. 

اما من تو این کتاب با سال های تغییر و تحول فرانسه و اروپا نوجوانی که طی این چند سال رشد کرد سر و کار داشتم. 

تغییرات جامعه شناختی، دینی، سیاسی، فرهنگی عجیب بودن.

نوساناتشون، خواسته هاشون، تلاش هاشون، آرزوهاشون

تاریخ همواره در حال تکرار بوده...

مردم فطرت های مشترکی دارند اما برای پاسخ به نیازهاشون راه های متفاوتی سر راهشون خواسته یا ناخواسته قرار گرفته

و این ها واقعا عجیبه.

و تامل برانگیز

و من از این که کتاب ها فرصت زندگی کردن در زمان و مکان دیگه ای بهم میدن راضیم...

با این که دو روزه نتونستم کارامو بکنم... خواب و خوراکم هم کمی تا قسمتی بی نظم شده 
با تمام این که میدونم خیلی دیره و کلی کار عقب افتاده دارم
اما از این غرق شیرین لذت بردم.

و حالا سال ها پس از این ماجرا با تمام پستی و بلندی های حقیقیش و با تمام زیبایی های پشت پرده فنون داستان نویسی فرصت پیدا کردم فکر کنم.

...

******************

خدایا به امید تو...!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی