غرق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
******************************************
همیشه وقتی از یک غرق شیرین یا تلخ بیرون میام احساس میکنم باید بنویسم.
یعنی فکر کنم همه ی آدم ها وقتی مدت زمانی رو صرف خوندن یک داستان یا شعر می کنن بعدش احساس میکنن که شاعر شدن یا نویسنده.
(خب تو انیمیشن بابالنگ دراز بود که اولین داستانش با این اتهام رد شد که مجموعه ای از کتاب هاییه که خونده نه نگارش تازه و افکار یک نویسنده... و این حکما نشون میده که وقتی کتاب میخونی و از توش بیرون میای قطعا نمیتونی نویسنده ای واقعی باشی!)
و لازم است اینجا به جمله ای که دقیقا به یادش دارم و تو دفترم نوشتمش اشاره کنم:
« بدان که کتاب، دریایی ست، و نوجوانِ اسیرِ کتاب، به دریا زده ای ناآشنا با شنا. تو، بی شک، غرق خواهی شد.
غرقی است شیرین؛ شیرین ترین غرق... اگر مقدر شود.
هنوز بر ساحل ایستاده و از "غرقِ شیرین" سخن می گویی، هنوز شوری و تلخی دریا را نچشیده ای و خوفِ فرو رفتن را حس نکرده ای.
...
محمد نشست، ایستاد و گفت: به حرمت عشقی که به دانستن دارم بگذار این شوری، تلخی و خوف را حس کنم پدر؛ خواهش می کنم!
هیچ پدری به چنین خواهشی پاسخ مثبت نمی دهد؛ من نیز...»
-------------------------------
من عادت کردم غرق بشم...
توی کتاب ها...
توی انیمیشن ها و بعضی فیلم ها...
توی نمایشنامه های رادیویی گذشته حتی...
خوب یا بدش رو نمیدونم.
حتما که میتونم بدی هاش رو بشمرم.
از شدت بیرون نیومدنم، از شدت هم ذات یا شایدم همزاد پنداریم، از این که تا پایانش نمیتونم ذهنمو جمع کنم و ...
یعنی یک بار داشتم فکر میکردم برای هر کسی مخدر خاص خودش وجود داره... و شاید این ها هم مخدر هایی باشن...
حالا باید بگم که این دو روز نشد که از دزیره دست بکشم.
البته واقعا به عنوان کتاب عاشقانه بهش نگاه نکردم. هر چند که میشد معرفی کتاب رو بپذیرم که داستانی تاریخی-عاشقانه است.
اما من تو این کتاب با سال های تغییر و تحول فرانسه و اروپا نوجوانی که طی این چند سال رشد کرد سر و کار داشتم.
تغییرات جامعه شناختی، دینی، سیاسی، فرهنگی عجیب بودن.
نوساناتشون، خواسته هاشون، تلاش هاشون، آرزوهاشون
تاریخ همواره در حال تکرار بوده...
مردم فطرت های مشترکی دارند اما برای پاسخ به نیازهاشون راه های متفاوتی سر راهشون خواسته یا ناخواسته قرار گرفته
و این ها واقعا عجیبه.
و تامل برانگیز
و من از این که کتاب ها فرصت زندگی کردن در زمان و مکان دیگه ای بهم میدن راضیم...
با این که دو روزه نتونستم کارامو بکنم... خواب و خوراکم هم کمی تا قسمتی بی نظم شده
با تمام این که میدونم خیلی دیره و کلی کار عقب افتاده دارم
اما از این غرق شیرین لذت بردم.
و حالا سال ها پس از این ماجرا با تمام پستی و بلندی های حقیقیش و با تمام زیبایی های پشت پرده فنون داستان نویسی فرصت پیدا کردم فکر کنم.
...
******************
خدایا به امید تو...!