شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
پیوندها

۲۰۶ مطلب با موضوع «شمیم مهدی» ثبت شده است

به نام خدا

سلام

**************************************

تا حالا توفیق نداشتیم باشگاه اسلامی ببینیم که امروز اونم نصیبمون شد!!

یعنی ته اسلام بود...

عالی!! به قول زبان دوستا پرفکت!!

البته نمیدونم شاید اونا ادعای اسلامی بودن نکردن و من اشتباهی برداشت کردم که باشگاه مربوط به مدرسه ی روشنگر و بنیاد فرهنگی شاهچراغه!

تازه امروز یاد گرفتم که بدون آهنگ نمیشه ورزش کرد.

تازه اهنگ هم اشکالی نداره که! یه ذره باهاش تکون هم خوردی مشکلی پیش نمیاد! مردم از دین زده میشن این شادیارو ازشون نگیرین!

-----------------------------------------------------

نه جدا کدوم یکی از تمام ادمایی که اونجا بودن میتونه ادعا کنه که این اهنگ مشکل نداره؟!

اگه با چشم خودم ندیده بودم یه چیزی اما وقتی خودم با همین دو تا چشم در عین بیداری دیدم چجوری بپذیرم که این آهنگ بر فرض مجاز اشکال شرعی نداره و حلاله؟!

اسم خودمونو میذاریم مسلمون و برای هر چیزی که خلاف میلمونه تبصره صادر می کنیم!

اگه من زورم به صدا و سیما و وزارت ارشاد نمیرسه اقلا زورم به مدرسه ی خودم میرسه!!

مهم نیست بچه ها چی دوس دارن و با چی حال میکنن! مهم نیست مسئولین مدرسه قبول دارن که این اهنگ مشکل داره یا نه! مهم اینه که من به اسم مدرسه ی اسلامی اومدم اینجا و انتظارم چیز دیگه س! نماز جماعت و اهنگ اینگونه در یک قالب نمیگنجه!

به مدیریت نظرم رو اعلام کردم لازم باشه بازم تکرار میکنم و اگه دوباره کسی نپذیرفت از راه های دیگه وارد میشم!

*******************

خدایا

کمک کن همه جای دین رو با هم رعایت کنیم...

کمک کن که مایه ی خجالت ائمه ی اطهار -علیهم السلام- نباشیم...

-----------------

خدایا به امید تو..!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۷:۰۳

به نام خدا

سلام

***********************************

یه بار مشهد رفتیم خدمت آقای وحید. به ایشون گفتم داستانی بود که اقای خویی از قول آقای استهباناتی تعریف کرده بودند.

آقای وحید گفتن بله من این داستان رو تو کتابم نوشتم و قم دارم هر وقت اومدین من بهتون میدم.

آقای استهباناتی یکی از علمای تهران در دوران قاجار بودن. یه بار یکی در خونه شون رو میزنه خادم میره دم در میاد میگه اقا، یه مرد جوانی با شما کار داره.

میرن دم در اون آقا سلام میکنه میگه من اومدم پیش شما منطق یاد بگیرم. ایشونم بی اختیار میگن باشه فردا فلان ساعت بیا اینجا کلاس داشته باشیم.

فرداش سر وقت اومد منم یه کتابی رو انتخاب کردم و شروع کردم به درس دادن. یه ذره که گذشت گفت شما فلان کتاب رو ندارین؟ گفتم که اون کتاب برای مبتدی ها بهتره اما من الان ندارمش. بهم گفت خونه ی خانم دومتون زیر فلان کتابه. من اون لحظه خیلی توجهی نکردم ولی بعد از کلاس وقتی رفتم خونه ی خانم دوم و کتاب رو تو همون ادرس پیدا کردم تازه به ذهنم رسید که این آقا کیه؟ از کجا میدونست؟!

فردا که اومد سر کلاس بهش گفتم من یه سوال از شما دارم. چی شد که اومدی دنبال منطق؟

گفت من پسر ملایی هستم تو یه دهی نزدیک شاهرود. پدرم که فوت کرد دوستام گفتن تو صداش رو در نیار خودت برو پیشنماز شو. منم همین کار رو کردم و خمس مردم رو می گرفتم و گذشت. پدرم به دو چیز منو سفارش کرده بود یکی غسل جمعه بود دیگری نماز اول وقت.

جمعه ی قبل بعد از این که از حمام اومدم جلوی آینه که داشتم محاسنمو شانه میکردم دیدم ای وای یکی از ریشام سفید شده. از شوک این قضیه یکهو حالم بد شد و از خود بی خود شدم تا این که با صدای شکستن آینه به خودم اومدم. گفتم عمرم گذشت و چه کارایی کردم!! پشیمون شدم.

گفتم همه ی مردم تو مسجد جمع بشن کار مهمی با همه دارم. دوستام گفتن نکن این کارو اگه حرفی بزنی اولین نفراتی که کتکت میزنن ماییم. گفتم اشکال نداره عذاب دنیا رو ترجیح میدم به عذاب الهی

به مردم گفتم و گفتم که هیچ پولی ندارم که بهتون پس بدم و احکام رو هم دوباره بپرسید. مردم هم حسابی باهام بد برخورد کردن. رفتم خونه از همسرم خداحافظی کردم و راه افتادم به سمت خارج ده. تا به حال از ده خارج نشده بودم رفتم تا به جاده ی خراسان رسیدم. همون جا نشستم شروع کردم به صحبت و مناجات با خدا

یه اقایی رد میشد ازم ادرس پرسید گفتم بلد نیستم. دوباره سوال دیگری کرد گفتم اقا نمیدونم. گفت چیه چرا انقد ناراحتی؟ ماجرا رو تعریف کردم. گفت خب این که ناراحتی نداره بیا درس بخون. بهش گفتم من جایی رو بلد نیستم. گفت بیا من میبرمت.

طولی نکشید باهم رسیدیم تهران. جایی بهم داد برای موندن و گفت برو پیش اقای استهباناتی برای منطق و یکی دیگر از علما رو هم برای فقه معرفی کرد.

اقای استهباناتی میگن من بهش گفتم این اقا رو باز هم میبینی؟ گفت بله هر روز میبینمش. گفتم اسمش چیه؟ گفت نمیدونم ولی خیلی آقای مهربونیه. گفتم میتونی فردا بیاریش سر کلاس؟ گفت بهش میگم.

اون شب من خوابم نبرد. صبح اومد و سر به زیر بود و کسی هم همراهش نبود. گفتم پس دوستت کو؟ گفت من دیگه پیش شما درس نمیخونم. گفتن به شما بگم اون کله قندی که دادی به دربار برای این که مرتبه ای پیدا کنی بهت وصلت نمیده. بعد رفت.

منم از اون لحظه تا فرداش گریه کردم و استغفار بعد هم رفتم نجف.

توی نجف این داستان رو برای آقای خویی تعریف کرده بودن.

--------------------------------------------------

داستان بعدی مربوط به آقای بروجردیه. وقتی آقای رضوانی امام جماعت مسجد سید عزیز الله فوت کردن قرار شد آقای بروجردی پیشنماز جدید معرفی کنن.

این داستان رو یکی از اقوام برای من تعریف کردن ایشون هم به نقل از یکی از اقایون میگفتن.

اون اقا تعریف کرده بود که یکی از روحانیون به من گفت به اقای بروجردی سلام منو برسونین بگین اگر در انتخاب امام جماعت مشکل دارن من حاضرم بپذیرم. ما دوشنبه رفتیم خدمت آقا بعد از این که خمسارو به ایشون دادیم پیغام این اقا رو رسوندم.

آقای بروجردی گفتن برای این مسجد کسی مناسبه که من دوبار تا حالا بهش گفتم منتظرم بار سوم رو بگم که بعد ایشون بپذیره.

جمعه ی همون هفته آقای فلسفی توی مسجد صحبت کردن و آقای خوانساری نماز رو خوندن و مشخص شد که ایشون به عنوان امام جماعت انتخاب شدن.

ما رفتیم منزل آقا. یه خادمی داشتن به ایشون گفتیم اون آقایی که قرار بود سه مرتبه بهشون بگن همین اقای خوانساری بودن؟ خادم گفت بله. ایشون جمعه قبل از نماز صحبت اومدن اینجا تا به حال هم نیومده بودن. مشخص بود آقای بروجردی هم منتظرشون بودن. ایشون سلام کردن و دوزانو و مودب جلوی آقای بروجردی نشستن گفتن به من دستور دادن که از شما اطاعت کنم. آقای بروجردی هم گفتن به من هم گفته بودن که نگران نباش ما ایشون رو راضی میکنیم.

-----------------------------------

در بحث اجماع زمان شیخ مفید میان بهشون میگن یه مادری هست که مرده اما بچه ش که تو شکمشه هنوز زنده س. حکم شما چیه؟

شیخ مفید میگن خب دفنش کنین. وقتی مادر رو میبرن دفن کنن یکی از عقب میگه شیخ گفتن قبر رو کامل نبندید بچه که به دنیا اومد درش بیارید بعد دوباره قبر رو ببندید.

این کارو میکنن و یه چند ساعت که میگذره صدای گریه ی بچه میاد و درش میارن.

بچه رو میبرن پیش شیخ مفید که اذان بگن در گوشش. براشونم توضیح میدن که این همون بچه ایه که شما گفتید دفنش کنیم بعد پیغام دادین که راه تنفس بذاریم تا به دنیا میاد.

شیخ تعجب میکنه و میگه من پیغام دادم؟! خیلی ناراحت میشه و میگه دیگه فتوا نمیدم.

بعد امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- به شیخ پیغام میدن که تو فتوا بده ما کمکت میکنیم!

******************************

اینا عنایات حضرت حجت -عجل الله تعالی فرجه الشریف- به علما بود. ولی اقا به ماها هم توجه دارن. کسایی که خوب باشن تو اشتباهاتشون اقا کمکشون میکنن.

ما هم که تازه با ایشون نسبت هم داریم. حضرت به صله ی رحم مقیدن. حتما توجه دارن و کمکمون میکنن.

*******************

اللهم عجل لولیک الفرج..

---------------------

خدایا توفیق سربازی آقا رو بهمون بده...

مایه ی شادیشون باشیم نه مایه ی غم و خجالتشون...

----------------

خدایا به امید تو..!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۳ ، ۲۰:۵۳

به نام خدا

سلام

***********************************

امروز شاید برخلاف عرف مدرسه، رفتیم کنگره علوم اعصاب و روان (++)

شاید برای منی که دانش آموز رشته ی ریاضی م از نظر تحصیلی تاثیر چندانی نداشت اما چند تا نکته ی مثبت داشت؛

1- یه دوره ای شد از مباحث زیستی که راهنمایی و سال اول دبیرستان خوندیم که خب خیلی خوب بود.

2- باعث شد چیزای جدیدی یاد بگیریم که خودش علمه و به هر حال مفیده.

3- تجربه ای بود از نظر شرکت تو یه کنگره ی علمی و درست حسابی.

4- شرایط دستمون اومد و قطعا این باعث میشه انگیزه ی بیشتری برای درس خوندن و انتخاب هدف اینده مون داشته باشیم.

5- یه موضوع جدید برای فکر کردن و بررسی و تجزیه تحلیل پیدا کردیم!

---------------------------------------------------------------------

و اما توضیح نکات کلی بالا.

این که چه چیزایی یاد گرفتیم هر کدومش یک پست مجزا میطلبه که الان فرصتش رو ندارم.

و اما در باب این که علم است؛

علم به هر چیزی میتونه گفته بشه اما فکر میکنم این که بگیم علم اون مطلبی حساب میشه که مفید باشه بهتره. البته مفید بودن خودش تفاسیر مختلفی داره. یکی میگه مفید یعنی این که من به کارم بیاد، یکی هم میگه نه همین قدر که در کل دنیا و زندگی یه فایده ای داشته باشه کفایت میکنه.

این که ما چه دیدی نسبت به مباحثی که میشنویم داریم خیلی مهمه. یکی هر چیزی رو یاد میگیره میخواد که با مطالب قبلی تطبیق بده و بینشون ارتباط برقرار کنه و البته از هر چیزی میخواد که به مباحث اعتقادیش برسه. مثال میزنم یکی زیست میخونه، فیزیک میخونه در کنار اونها حواسش هست این نکته مربوط به فلان ویژگی خداست یا فلان مسئله خلقت خدارو نشون میده و... .

یکی هم نه فقط واسه این که بگذره مطالب رو گوش میکنه و حالا بخشیش رو حفظ میکنه بخشی رو هم یاد میگیره که بالاخره تموم شه.

و البته در این رابطه معلما خیلی تاثیر گذارن. باید متشکر معلمی باشیم که هی یاداوری میکنه از این مسئله به عظمت خدا میرسی، این مسئله نشان از یکتا بودن حضرت حق است و.. .

مطلب بعدی اینه که حضور در چنین مکان هایی باعث میشه بعدا هم در صورت احساس نیاز بدون ترس به جهت شناخت نامناسب حضور پیدا کنیم!

و اما مورد چهارم که نسبتا مهم به نظر میاد اینه که وقتی ادم میبینه اکثریت افرادی که در این علوم فعالند اقلا وجاهت اسلامی ندارن، تصمیم میگیره که کاری در این مسئله انجام بده. حالا نه لزوما در این عرصه از علم، به طور کل.

در اینجا تو پرانتز باید بگم واقعا خداروشکر که پدر و مادرمون و معلمانمون جوری تربیتمون کردن که در هر محیطی هم باشیم شعائر مذهبی رو حفظ میکنیم و پا رو اعتقاداتمون نمیذاریم.

و مورد پنجم! انسان همیشه در حال فکر کردنه حالا مگه بده یه مطلب مفید پیدا بشه که ادم در موردش فکر کنه؟!

***********************************************

علم اندوزی بخشی از مسیر بندگیه. چون خود خدا و اولیای خدا سفارش به یادگیری علم کردن.

اما این مسیر بندگی موارد دیگه ای هم داره که خودشون مهمن و قرار نیست به خاطر علم مسائل مهمتر کنار گذاشته بشن.

زمانی میشود افتخار کنیم به دانش آموزانی که تربیت کردیم که این دانش اموزان دختران و پسرانی باشند که در آینده مادران و پدران فرهیخته و معتقد شوند!

عالم غیر معتقد، یا عالمی که خلاهای بزرگی در زندگیش دارد چندان مطلوب نیست!

پس به همه ی ابعاد وجودی بچه ها توجه کنیم!

***********************

خدایا...

توفیق بده که بهترین مسیر رو انتخاب کنیم برای بندگیت و خدمت به دین و خلقت.

کمک کن همه چیز رو با توجه به اهمیتشون مورد توجه قرار بدیم نه بیش از اون...

----------------------

خدایا به امید تو...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۹:۳۹

به نام خدا

سلام

*****************************

زمان به سرعت میگذره. وقت و عمر محدود و انسان است و هزاران فکر و خیال و آمال و آرزو.

بعضی چیزا هست آدم تا مجبور نباشه انجامشون نمیده. واسه همینه که تو زندگی یه مسیرایی اجباریه. 

مثلا این که همه باید برن مدرسه و درس بخونن اگه چنین شرایطی رو برات ایجاد نکنن با اوضاع فعلی دنیا شاید خیلی به طور فطری دنبالش نرن. یعنی ویژگی بالقوه شون به فعلیت نرسه.

تا زمانی این جبر هست که انسان به یه حدی از عقل برسه. مثلا تا دوران دبیرستان.

درسته که هیچ پدر مادری دوست ندارن بچه شون مدرسه نره و بعضا هم به هر صورتی براش شرایط رو فراهم می کنن و به زور هم شده میفرستنش مدرسه اما این خودشه که تصمیم می گیره درس بخونه یا نه، تلاش بکنه یا نه.

فقط یه مشکل باقی می مونه.

درس خوندن خوبه و باید که جزئی از زندگی آدم باشه. همون طور که امام حسین -علیه السلام- می فرمایند انسان در طول زندگیش یا عالم است یا متعلم... . 

اما ما از همون اول زندگی، از همون زمان تثبیت شخصیت یاد نمی گیریم که برای هر چیز در روز وقتی است.

این چیزی که میگم با برنامه ریزی ی که مشاوران محترم تلاش میکنن بچه ها رو متقاعد کنن برای انجامش کمی فرق میکنه.

فرقش در این است که مشاور تحصیلی فقط می آموزد شمای دانش آموز طوری برنامه مشخص کن که به تمام درسات برسی در کنارش استراحت هم داشته باشی، کارای شخصیت رو هم انجام بدی. (البته خب این پایه س بعد دیگه شنونده باید عاقل باشه خودش تعمیم بده)

اما قضیه اینه که قرار نیست شمای انسان تمام روزت -یعنی بیشترش- صرف یک علم خاص شود. یعنی علم آموزی فقط آموختن ریاضیات و فیزیک و شیمی و مباحث تئوریک نظام آموزشی نیست.

کار به این مسئله هم که آموزش رسمی دارد و غیر رسمی و یادگیری هم همچنین ندارم.

مسئله اینه که ما چون نمی تونیم فردی در سن نوجوانی و جوانی را در خط درست و مفید قرار دهیم برای جلوگیری از انحرافش او را مشغول به یک امر ثابت می کنیم. 

که نتیجه اش انحصار هر دوره ای از زندگی به یک امر خاص است. و این یعنی یک دوره از زندگی صرفا مصرف کننده باش و دوره ی دیگر که میشود میانه ی زندگی صرفا تولید کننده.

کمابیش هر سال تو کتاب دینی، برنامه ی زندگی و شیوه ی تنظیم وقت روزانه ی پیامبر اکرم -صلوات الله علیه- و حضر امیر -علیه السلام- رو خوندیم ولی هنوز به عمل چندان شباهتی نداریم.

-------------------------------

این ها صرفا تراوشات ذهنی نویسنده ایست که هنوز پیدا نشده.

امادگی شنیدن هرگونه انتقاد و ایرادی رو دارم.

**********************

اللهم الرزقنا توفیق الطاعة

---------------

خدایا به وقت و زندگیمون برکت بده و

کمک کن از لحظه لحظه ش برای بندگی تو و خدمت به خلقت استفاده کنیم.

----------------------

خدایا به امید تو..!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۱۹:۰۹

به نام خدا

سلام

***************************************

علما نعمتند.

نه فقط به جهت علمشون که البته بسیار مهم و ارشمنده بلکه به خاطر حضورشون و نفسشون و دعاشون...

و امسال چقدر پشت سر هم نعماتمون رو از دست دادیم.

و من فکر میکنم که باید چاره ای بیندیشیم و نگران خود باشیم...

حواسمان به برکات زندگیمان باشد و شکرگزار باشیم به خاطرشان..

*******************************

توی علما چند نفر هستن که یه جور خاصی دوسشون دارم (داشتم)

یکی آقای مهدوی بودن که خدا رحمتشون کنه...

یکی آقای امامی کاشانی و دیگری آقای ناصری -حفظهما الله تعالی-

(البته همه ی این بزرگواران رو با اسم کامل بخوانید من به زبان خودم نوشتم...)

*******************

خدایا

سکوتمان را نگذار به پای ناشکری...

یادمان میرود.... عجیب سرمان را شلوغ کرده ایم به دنیا...

-------------------

خدایا به امید تو...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۹:۲۴

به نام خدا

سلام

*************************************

فکر کردن مربوط به روح ادماس.

میگن وسیله ی فکر کردن ذهنه

علتش هم اینه که تو دنیای مادی روح محدود به جسمه و مجبوره با چارچوب مادی عمل کنه.

در مقابلش اقای صدیقی می گفتن شما کافیه چشمتون رو ببندین و به یه جای دیگه فکر کنین؛ مثلا به کربلا بدون این که جسمتون حرکتی داشته باشه در لحظه رو به روی ضریح هستین در همون موقع میتونین فکر کنین که مکه هستید یا فکر کنید مدینه اید یا هر جای دیگه.

پس این نشان از عالم بسیطه. و این که روح انسان مربوط به اون عالمه.

این ماییم که اراده میکنیم به چه مسئله ای فکر کنیم و به چه چیز نه

و به همین جهته که میگن افکارتون رو کنترل کنین و به هر چیز فکر نکنین. 

واسه همینه که فکر گناه خیلی خطرناکه...

حالا سوالی که برای من ایجاد شده اینه که ایا میشه روح انسان و حالا همون ذهنش اصلا به هیچ چیزی فکر نکنه؟!

یعنی امکانش هست؟

واقعا اگه بشه من حتما میرم دنبالش!

*******************

اهدنا الصراط المستقیم

-------------------

خدایا به امید تو...!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۹

به نام خدا

سلام

********************************

تا نفس به عنوان ستون پنجم حاضر است

چه نیازی به شیاطین بیرون

می نشینند و نظاره می کنند 

قدم نهادن انسان به راه ضلالت با پای خودش را.

*********************

اعوذ بالله من نفسی

---------------------

خدایا به امید تو...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۳ ، ۱۸:۰۶

به نام خدا

سلام

********************************

اینجا ایران است.

همان خاکی که بستر آرمیدن هزاران لاله ی پر است.

------------------------------------------

روزی روزگاری مردم خسته از ظلم و استبداد برپا شدند و قیام کردند.

همه یک پارچه ازادی می خواستند، استقلال

در سر ارزوها داشتند و مثل من و شما زندگی ارام طلب می کردند.

رهبری برگزیدند و پیرویش کردند تا پیروز شدند.

دلشان لبریز شادی بود و هیجان از چشم هاشان پیدا بود.

خوش حال بودند که رشد می کنند و پیشرفت، راه پیدا کرده اند و مقصد نزدیک

برای اینده برنامه می چیدند.

آن ها که چشم دیدن شور و شعفشان نداشتند به خاک و ثروتشان طمع کردند و به خیال خود وطن را تصرف شده دانستند.

پا از گلیم فراتر گذاشته و روزگار شیرین ایرانیان بر هم زدند...

اما... زهی خیال باطل

که اینجا خاک دلیر مردان است و خطه ی شیران

تفاوت دین و زبان، موجب تفاوت وطن دوستی و هم میهن دوستی نمی شود.

فارس و ترک و لر و کرد و عرب همه و همه رخ به رخ دشمن ایستادند و دفاع کردند و ره بر دشمنان بستند.

.

.

اری اینجا ایران است.

دیار ازاد مردان..

************************

خدایا

آن ها جان در رهت دادند و از خون خود گذشتند

تا اسلام بماند، تا میهن بماند، تا غیرت بماند

قطعا انتظار دیدن این روزهامان را نداشتند.

دستمان بگیر و کمکمان کن بی یاریت قدم از قدم نمی توان برداشت

و نمی توان حق آنان را ادا کرد.

این کشور و این دین و این مذهب و این رهبران و این شهدا نعمات تواند.

قرار داده ای که ره گم نکنیم اما... 

می دانم. قدردان نیستیم خودت توان سپاسش را بده

-------------------------

خدایا به امید تو..!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۴۱

به نام خدا

سلام

***************************

خساست جزو یکی از ویژگی های مذمومه.

یعنی ادم در هر حالی نباید به چیزی که داره بخیل باشه.

حالا حتما هم قرار نیست دارایی مادی باشه ها

میتونه یه توانایی باشه، میتونه یه دارایی معنوی باشه

چیزایی که توان تقسیم کردن و گسترش یافتن دارن جزو اینان؛ مثل علم.

بعضی وقتا به دلیل این که فکر میکنیم ادما قدر کارمون رو نمیدونن یا ازمون تشکر نمی کنن توانایی هامون رو ازشون دریغ میکنیم. 

اگه چیزی ازمون بخوان، کمکی نیاز داشته باشن، درخواستی ازمون بکنن بهشون بی توجهی میکنیم یا بد جوابشون رو میدیم.

یا مثلا اگه خیلی اصرار کنن به خاطر از سر باز کردنشون یه کار نصفه نیمه تحویلشون میدیم.

واقعا چه اهمیتی داره که ادما قدردان باشن یا نه؟!

یعنی تو اگه چیزی به کسی یاد بدی، ازت کم میشه؟! حالا تشکر هم نکرد.

کم ندیدم که طرف واسه این که ثابت کنه خیلی ادم محترمیه یا خیلی بزرگه و بهش برخورده که مورد توجه واقع نشده در چنین زمان هایی خودش رو کنار میکشه!

و اصلا تصویر قشنگی نداره. علی الخصوص اگر در یک محیط اجتماعی باشه که همه دور هم هستن مثل مدرسه یا مثل محل کار.

کاش کمی بیشتر به رفتارهامون توجه کنیم:)

***************

خدایا به امید تو...!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۲۵

به نام خدا

سلام

******************************

از اونجا که ما خیلی انسان های شریفی هستیم و چی بشه یه وقتی گذرمون به سینما بیفته

حالا امروز رفتیم «فرشته ها با هم می آیند» دیدیم.

قبل از این که بخوام در مورد فیلم صحبت کنم، این نکته رو باید بگم

که نمیدونم چرا حتما باید تو محیط های این چنینی آهنگ پخش کنیم! 

انگار آیه نازل شده سینما و محیط های هنری و... بدون موسیقی نمیشه...

و اما بعد.

فکر میکنم این دومین فیلمیه که این مدلیه و دیدم. 

اولی «طلا و مس» بود.

امکان مقایسه وجود نداره که بخوام بگم این بهتر بود یا اون هر کدوم یه بحث خاص خودش رو داشت و البته سن حالای من با سن اون موقع که راهنمایی بودم متفاوته و طبیعتا نگرشم هم تفاوت داره.

مفهوم کلی که من از فیلم گرفتم، خوب بود. مطلب قشنگ و قابل توجهی بود اما

زندگی ی که ترسیم کرده بودن یه زندگی معمولی بود. یه چیزی که همه میتونن داشته باشن و تجربه ش کنن.

لزومی نداره این فرد یک روحانی باشه اما خب به خاطر این که این احمد آقا روحانی بود شرایطی که براش به وجود اومد پیامد های متفاوت تری نسبت به آدم های معمولی داشت.

و اما نکته ی مهمی که اصلا بهش توجه نکرده بودن -و تقریبا هیچ وقت توجه نمی کنند- بحث پوشش بود. 

کاش حداقل هر جا دقت نمیکنند و یا نمیخواهند که رعایت کنند اقلا وقتی میخوان زندگی یک روحانی رو نشون بدن دیگه حواسشون باشه.

چرا این لیلا خانوم باید توی فیلم موهاش بیرون باشه؟! این موضوع واقعا باعث اعصاب خوردی بود.

در کل بد نبود. نمیتونم بگم عالی بود اما خوب بود.

و طبق معمول اگر نمیدیدم هم چیزی رو از دست نداده بودم :)

*****************

خدایا به امید تو...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۹