به نام خدا
سلام
********************************
اسماعیل رو 31 مرداد شروع کردم و 2 شهریور تموم شد.
اولش که میخوندم جا خوردم فکر نمیکردم انتشارات سوره ی مهر چنین کتابی داشته باشه
با نویسنده ی کتاب اشنا نبودم اما به سوره ی مهر نمیومد!
وقتی در طول داستان اسماعیل عوض شد و ته داستان یه جورایی اساسی عاقبت بخیر شد خیلی خوشحال شدم که بیخودی کتاب رو کنار نذاشتم.
ته داستان یه جورایی نامفهوم بود بالاخره معلوم نشد اسماعیل زنده موند یا نه؟!
تا این که هفته ی پیش توی اخبار به یاد مرحوم امیر حسین فردی دو تا از کتاباشون رو معرفی کرد.
اسماعیل و گرگ سالی...
میگفت یه جورایی انقدر به هم مربوطن که معروف شدن به اسماعیل گرگ سالی
واسه لیست نمایشگاه اولین گزینه ی انتخابیم همین کتاب گرگ سالی بود.
با ورودم به غرفه ی سوره ی مهر بعد یه گشت کوتاه انتخاب یه سری کتاب خاطره رسیدم به بخش رمان و کتاب گرگ سالی!
دیشب با فاصله ی حدود 6 ماه از خوندن اسماعیل گرگ سالی رو شروع کردم، تصاویر محو داستان گذشته و جا خوردن از این که اسماعیل زنده اس و در حال قدم زدن و رفتن به سمت مشکین شهر و باللی جا!
تاریخ مشخصی نداره داستان اما به نظرم کل کتاب از اواخر اسفند تا اواخر فروردین طول کشید.
اقای فردی خیلی خوب صحنه ها رو به تصویر کشیدن انقدر که من با ترس اسماعیل ترسیدم و با خجالت کشیدنش خودم هم داغ کردم و سر به زیر انداختم (البت این یه ذره بر میگرده به ارتباط برقرار کردن من با داستان و این که یه نموره جو گیرم :دی)
شخصیت هایی مثل ملا و چوئله (اگه اسمشو درست یادم مونده باشه) ادمایی بودن که نسبتا شخصیتشون واضح نبود و ادم باید خودش در موردشون نظر میداد.
آنا و سونا کسایی بودن که کم ازشون حرف نزده بودن و نسبتا شخصیت های محوری به حساب میومدن اما باز هم نکات مبهم توشون زیاد بود.
مردم بنفشه دره واقعا عوام به حساب میومدن، کسایی که فقط سرشون گرم کار و زندگی خودشون بود و البته این نشون دهنده ی جوی بود که براشون ایجاد کرده بودن. حکومت شاهنشاهی، حضور پاسبان منطقه تو همه ی شرایط، کدخدایی که عامل نفوذی بود و فقط به نفع خودش کار میکرد و یه زمانی فرقه ای بود.
نظری که در مورد مردمشون دارم اینه که وجود دین و اعتقادات مذهبیشون نگهشون داشته بود. این که با روضه ی اهل بیت و علی الخصوص حضرت ابالفضل اشک میریختن و اهل نماز بودن و ... .
البته میگم نوع گفتمان هاشون کاملا نشان از ساده بودنشون بود مثلا این که بگین خدا از مسجدش بیاد و بیرون و بدبختیای ما رو ببینه.
و اما حضور گرگ ها تو کل داستان باز هم همون سلطه رو نشون میداد.
ارتباط امریکا و گرگ ها و اصلاح نژاد و سرباز آمریکایی و کشته شدن مردم به دست گرگ و اصطلاح گرگ های آدم خوار و برخورد همیشگی اسماعیل با گرگ ها!
همه ی اینایی که نوشتم یه تحلیل سریع از کل داستان بود، قطعا اگه یه بار دیگه بخونمش خیلی حرفای دیگه در موردش دارم.
****************************
داشتم میگفتم کاش داستان ادامه پیدا میکرد تا بفهمم اسماعیل بالاخره چی شد، برادرم گفتن خب خودت ادامه بده کاری نداره.
اقای فردی نرسیدن تمومش کنن شما کار ایشون رو به اتمام برسون
منم گفتم بله حتما منتظر بودم شما اجازه اش رو صادر بفرمایید :دی
*******************
شادی روح جناب فردی صلوات...
---------------
خدایا به امید تو...!