شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۶۰ مطلب با موضوع «ائمه» ثبت شده است

۰۱بهمن

به نام خدا

سلام

******************************

ای نامزد به نام تو در نامه ی قبول

یا ایها النبیُ و یا ایها الرسول!

باران رحمت تو که از آسمان جود

بر عاشقان تشنه چگر کرده ای نزول

کی در حریم حرمت جاه و جلال تو

هر یاوه گرد را رسد اندیشه ی دخول؟

حاشا که از تو روی نتابم خلیل وار

چون نیست آفتاب تو را آفت افول1

هر چند رفت طاقتم از جان و جان ز تن

والله لیس حبک عن مهجتی نزول2

در سر هوای عشق تو جامی کشیده است

سر در گلیم فقر به بیغوله ی خمول3

--------------------------------

1. افول: غروب کردن

2. معنی مصراع عربی چنین است: به خداوند سوگند که مهر تو از خون من بیرون نمی رود.

3. خمول: گمنامی و ضعف

**************************

هنوز بعد از چندین بار جسارت به حضرت رسول اکرم -صلی الله علیه و اله و سلم- نفهمیدن که عاقبت نیکو براشون نداره!

هر کاری هم بکنن برای نابودی اسلام و تضعیف مسلمین باز هم موفق نمیشن و اتفاقا بر خلاف خواسته شون ادمای بیشتری اگاه میشن و به اسلام رو میارن.

هر چند دیگران با توهین و بی اخلاقی رفتار میکنن اما اسلام دین مهربانی و عطوفت و خوش خلقیه.

اونی که هدایت میشه، خدا هدایتش کنه.

اونی هم که کارش از هدایت شدن گذشته خدا شرشو از سر ادمای کل دنیا کم کنه!

*****************

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم واحشرنا معهم والعن اعدائهم اجمعین

----------------------

خدایا به امید تو..!

۰۵دی

به نام خدا

سلام

***************************

اخرین شبی که رفتیم مجلس، سخنران داشتن در مورد معرفت به ائمه -علیهم السلام- صحبت می کردن.

گفتن خیلی از این احادیث شنیدیم که اگر هر کدام از ائمه رو با معرفت زیارت کنین بهشت برتون واجب میشه.

اما این معرفت نتیجه ی افزایش محبت و مودته.

برای این که بهش برسیم چند تا کار انجام بدیم؛

1. شرکت تو همین مجالس و محافل که منتسب به اهل بیت -علیهم السلام- است.

2. هر روز صبح یه فاتحه برای مادر امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف-، نرجس خاتون، بخونین.

حضرت چون به مادرشون علاقه دارن بی جواب نمیذارن.

3. هر روز یه قسمتی از صدقه ای که میدیم رو به نیت سلامتی و فرج ایشون بدیم.

4. شبا که میخوایم بخوابیم در حد چند دقیقه باهاشون درد و دل کنیم.

اولش سخته نمیدونیم چی بگیم ولی کم کم یاد میگیریم و راه میوفتیم.

****************

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

---------------

خدایا به امید تو...!

۳۰آذر

به نام خدا

سلام

*************************

این روزها بوی غربت بیشتر می آید...

آن روز که به خیال خودشان رسول خدا را از میان راه برداشتند...

و پس از آن جانشینش را خانه نشین کردند...

و دخترش را...

و فدک را که حق بود غصب کردند...

انگار که غریبی را جایگزینش نمودند...

غربت همان کوچه بنی هاشم است.. همان در نیم سوخته... همان...

غربت همان بیست و چند سال خانه نشینی ست...

غربت را چاه های کوفه و مدینه برایت می گویند..

غربت همان سپاه عظیمی ست که ظرف چند ساعت ناپدید شدند...

غربت همسری ست که قصد جانت کرده...

و غربت پیکری ست که هدف تیر می شود...

و غربت کربلاست...

و برای همه ی امامان، غربت آنجاست که نشناسنت... که ندانسته جسارت کنند... که ببینندت و هیچ نگویند، انچه باید نخواهند...

******************************

مدینه می سوزاند...

دل می شکند...

بقیع اشک جاری می کند...

و چه بد که توان مقابله با دشمنان نداریم...

و چه تلخ که حسن جان گفتنمان فقط برای روزهای خاصی از سال است...

آقا شرمنده ام..

شرمگین از این که ظرفیت کوچکم حتی اندک شناخت شما را پذیرا نیست...

شرمنده از این که توان شناساندن شما را ندارم...

شرمنده از این که بر غریبیتان می افزایم...

حفظ ابروتان نمی کنم...

و می ترسم!

مولا... می ترسم از آن که روزی فرزندتان را هم یاری نکنم...

ترسم آن است که باشم و ادعا کنم که بیش از امام زمانم می دانم...

و من آن روز چه خسران زده خواهم بود حتی بیش از امروز...

*****************

آجرک الله یا بقیة الله الاعظم..

---------------

خدایا به امید تو...!

۰۹آذر

به نام خدا

سلام

*****************************

در توصیف خلقت انسان

-----------------------------------------------------------------------

عِبَادَ اللَّهِ، أَیْنَ الَّذِینَ عُمِّرُوا فَنَعِمُوا، وَ عُلِّمُوا فَفَهِمُوا، وَ أُنْظِرُوا فَلَهُوا، وَ سَلِمُوا فَنَسُوا! أُمْهِلُوا طَوِیلًا، وَ مُنِحُوا جَمِیلًا، وَ حُذِّرُوا أَلِیماً، وَ وُعِدُوا جَسِیماً! احْذَرُوا الذُّنُوبَ الْمُوَرِّطَةَ، وَ الْعُیُوبَ الْمُسْخِطَةَ.

ای بندگان خدا، کجا هستند کسانی که به آنان عمر داده شد، از نعمت ها برخوردار شدند. به آنان تعلیم داده شد و آنان فهمیدند. و کسانی که مهلت داده شدند، آن فرصت را در غفلت و لهو و لعب سپری کردند. از نعمت تندرستی و سلامت برخوردار شدند. وظیفه ی خود را در برابر آن نعمت ها به فراموشی سپردند. مهلت طولانی دریافتند. از طرف خالق به آنان زیبایی عطا شد و درباره ی عذاب نتایج اعمالشان تهدید گشتند. وعده ی بزرگی به آنان داده شد. ای بندگاه خدا، از گناهان مهلک و عیوبی که خدا را به سخط و غضب می آورد، بپرهیزید.

أُولِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ، وَ الْعَافِیَةِ وَ الْمَتَاعِ، هَلْ مِنْ مَنَاصٍ أَوْ خَلَاصٍ، أَوْ مَعَاذٍ أَوْ مَلَاذٍ، أَوْ فِرَارٍ أَوْ مَحَارٍ! أَمْ لَا؟ «فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ‏»! أَمْ أَیْنَ تُصْرَفُونَ!  أَمْ بِمَا ذَا تَغْتَرُّونَ! وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِکُمْ مِنَ الْأَرْضِ، ذَاتِ الطُّوْلِ وَ الْعَرْضِ، قِیدُ قَدِّهِ، مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ!

ای دارندگان بینایی ها و شنوایی ها و عافیت و متاع دنیا، آیا هیچ پناهگاهی و خلاصی و ملجأ و تکیه گاهی وجود دارد، یا توانایی فرار یا مرجعی دیگر دارید، یا نه؟! (حال که نه پناهگاهی و خلاصی هست و نه ملجأ و تکیه گاهی و نه توانایی فرار) پس به کدامین مسیر منحرف می شوید و به کدامین سوی برمیگردید؟ یا به کدامین پشتیبان مغرور می شوید؟ جز این نیست که نصیب هر یک از شما از زمین، خوابگاهی به طول و عرض قامت شما است که گونه بر خاکش خواهید نهاد؟

الْآنَ عِبَادَ اللَّهِ وَ الْخِنَاقُ مُهْمَلٌ، وَ الرُّوحُ مُرْسَلٌ، فِی فَیْنَةِ الْإِرْشَادِ، وَ رَاحَةِ الْأَجْسَادِ، وَ بَاحَةِ الِاحْتِشَادِ، وَ مَهَلِ الْبَقِیَّةِ، وَ أُنُفِ الْمَشِیَّةِ، وَ إِنْظَارِ التَّوْبَةِ، وَ انْفِسَاحِ الْحَوْبَةِ قَبْلَ الضَّنْکِ وَالْمَضِیقِ، وَ الرَّوْعِ وَ الزُّهُوقِ، وَ قَبْلَ قُدُومِ الْغَائِبِ الْمُنْتَظَرِ، وَ إِخْذَةِ الْعَزِیزِ الْمُقْتَدِرِ.

هم اکنون به خود بیایید ای بندگان خدا، که مهلت وسیع به شما داده شده و روح در طول زمان ارشاد آزاد و بدن ها در حال راحت و میدان تجمع برای زندگی و فرصت باقی مانده ی زندگی و استیناف اراده ها و مهلت برای توبه و اوقات وسیع است. پیش از کوتاهی زمان و تنگنای خوابگاه نهایی و ترس و جدایی روح از بدن و پیش از رسیدن غایبی که مورد انتظار است و پیش از مؤاخذه ی خداوند عزیز مقتدر.

قال الشریف: و فی الخبر: أنه -علیه‏ السلام- لما خطب بهذه الخطبة اقشعرت لها الجلود،  و بکت العیون، و رجفت القلوب. و من الناس من یسمی هذه الخطبة: «الغراء».

شریف رضی گفته است: در روایت آمده است که هنگامی که امیرالمومنین -علیه السلام- این خطبه را خواند، پوست ها در بدن ها جمع شد و چشم ها گریست و دل ها لرزید و بعضی از مردم این خطبه را غراء می نامند.

-------------------------------------------

خلاصه:

حضرت -علیه السلام- پس از یاداوری تمام نکات حال افراد را مخاطب قرار می دهند. ایشان تذکر میدهند که به همه ی افراد عمر و نعمت های فراوان از جمله زیبایی و تندرستی داده شد. اما آن ها فرصت ها را به کارهای بیهوده گذراندند و به وظایف خود در برابر اعمال عمل نکردند. خدا به آنان هشدار داده بود اما آن ها توجهی نکردند. و در این هنگام می فرمایند ای بندگان خدا! از کارهایی که موجب خشم خدا می شود بپرهیزید.

به بینایان و شنوایان و انسان های سالم یاداوری می کنند که هیچ پناهگاه و تکیه گاهی برای فرار نیست پس چرا مسیر خطا می روید و به چه چیز مغرور می شوید؟! به یاد می آورند که سهم همه ی انسان ها از زمین تنها قبر آن هاست که اندازه ی آن بستگی به قامتشان دارد!

و در نهایت می فرمایند حال که فرصت دارید و روحتان در بدن است و مهلت توبه دارید توبه کنید. پیش از رسیدن موعود منتظر و پیش از آن که خداوند از شما بازخواست کند!

*****************

الحمدلله رب العالمین

و من الله توفیق

--------------------

خدایا به امید تو...!

۰۹آذر

به نام خدا

سلام

********************************

در توصیف خلقت انسان

-----------------------------------------------------------------------------

تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ، وَ حَشَدَةُ الْإِخْوَانِ، إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ، وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ، وَ مُفرَدِ وَحشَتِهِ ؛ حَتَّى إِذَا انْصَرَفَ الْمُشَیِّعُ، وَ رَجَعَ الْمُتَفَجِّعُ أُقْعِدَ فِی حُفْرَتِهِ نَجِیّاً لِبَهْتَةِ السُّؤَالِ، وَ عَثْرَةِ الِامْتِحَانِ. وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِکَ بَلِیَّةً نُزُولُ الْحَمِیمِ، وَ تَصْلِیَةُ الْجَحِیمِ، وَ فَوْرَاتُ السَّعِیرِ، وَ سَوْرَاتُ الزَّفِیرِ، لَا فَتْرَةٌ مُرِیحَةٌ.

(این مسافر دیار ابدیت را) یاران و نزدیکان و فرزندان و انبوه شتابزده ی برادران بر دوش کشیدند و به سوی دیار غربت -دیار غربتی که دیدارها در آنجا قطع می شود- و به سوی تنهایی وحشت انگیز (که هیچ انسانی یارای همدمی با او را نخواهد داشت) بردند. تا آن گاه که تشییع کنندگانش برگشتند و آنان که در فراقش اندوه و ناله سر داده بودند، دنبال کار خود را گرفتند. (در همان شب که زیر خاک تیره دفن گشته است) برای پاسخ از سوال بهت انگیز و گویای راز و آشکار ساختن لغزش های او در امتحان اعمالی که در زندگی دنیوی مرتکب شده نشانده می شود. بالاتر از این ها بلای ورود در مایع جوشان عذاب الهی و سرنگون شدن در دوزخ و غوطه ور شدن در امواج سوزان آتش است، و سختی های نفسانی آن. نه هیچ سکون و استراحتی برای آن تبهکاران وجود دارد.

وَ لَا دَعَةٌ مُزِیحَةٌ، وَ لَا قُوَّةٌ حَاجِزَةٌ، وَ لَا مَوْتَةٌ نَاجِزَةٌ، وَ لَا سِنَةٌ مُسْلِیَةٌ، بَیْنَ أَطْوَارِ الْمَوْتَاتِ، وَ عَذَابِ السَّاعَاتِ! إِنَّا بِاللَّهِ عَائِذُونَ!

و نه آرامشی که بتواند عذاب را برطرف نماید و نه نیرویی مانع از هجوم آن همه دردها و ناگواری هاست. مرگی حاضر و برنده وجود ندارد که بساط هستی اش را از عذاب اعمالش برهاند و نه حتی خوابی سبک (که حداقل لحظاتی را بیارامد). (این است داستان سرنوشت تبهکاران) میان انواعی از عذاب های کشنده و عذاب های متوالی. ما به خدا پناه می بریم.

-----------------------------------------

خلاصه:

امام یاداوری میکنند روزی را که اطرافیان و دوستان ادمی به سرعت او را دفن می کنند و پس از کمی اندوه و گریه و ناله او را با تمام اعمالش تنها می گذارند. زمانی که باید پاسخگوی رفتارهای دنیاییش باشد و اماده می شود برای ورود به جهنم و آتش سوزان گناهانش. و هیچ آرامشی برای انسان گناهکار و تبهکار وجود نخواهد داشت.آرامشی چون خواب که بیدار شود و خبری از دردها نباشد یا مرگی که او را نجات دهد.

پس امام می فرمایند: پناه می بریم به خدا..

****************

خدایا به امید تو...!

۱۶آبان

به نام خدا

سلام

***********************************

یه بار مشهد رفتیم خدمت آقای وحید. به ایشون گفتم داستانی بود که اقای خویی از قول آقای استهباناتی تعریف کرده بودند.

آقای وحید گفتن بله من این داستان رو تو کتابم نوشتم و قم دارم هر وقت اومدین من بهتون میدم.

آقای استهباناتی یکی از علمای تهران در دوران قاجار بودن. یه بار یکی در خونه شون رو میزنه خادم میره دم در میاد میگه اقا، یه مرد جوانی با شما کار داره.

میرن دم در اون آقا سلام میکنه میگه من اومدم پیش شما منطق یاد بگیرم. ایشونم بی اختیار میگن باشه فردا فلان ساعت بیا اینجا کلاس داشته باشیم.

فرداش سر وقت اومد منم یه کتابی رو انتخاب کردم و شروع کردم به درس دادن. یه ذره که گذشت گفت شما فلان کتاب رو ندارین؟ گفتم که اون کتاب برای مبتدی ها بهتره اما من الان ندارمش. بهم گفت خونه ی خانم دومتون زیر فلان کتابه. من اون لحظه خیلی توجهی نکردم ولی بعد از کلاس وقتی رفتم خونه ی خانم دوم و کتاب رو تو همون ادرس پیدا کردم تازه به ذهنم رسید که این آقا کیه؟ از کجا میدونست؟!

فردا که اومد سر کلاس بهش گفتم من یه سوال از شما دارم. چی شد که اومدی دنبال منطق؟

گفت من پسر ملایی هستم تو یه دهی نزدیک شاهرود. پدرم که فوت کرد دوستام گفتن تو صداش رو در نیار خودت برو پیشنماز شو. منم همین کار رو کردم و خمس مردم رو می گرفتم و گذشت. پدرم به دو چیز منو سفارش کرده بود یکی غسل جمعه بود دیگری نماز اول وقت.

جمعه ی قبل بعد از این که از حمام اومدم جلوی آینه که داشتم محاسنمو شانه میکردم دیدم ای وای یکی از ریشام سفید شده. از شوک این قضیه یکهو حالم بد شد و از خود بی خود شدم تا این که با صدای شکستن آینه به خودم اومدم. گفتم عمرم گذشت و چه کارایی کردم!! پشیمون شدم.

گفتم همه ی مردم تو مسجد جمع بشن کار مهمی با همه دارم. دوستام گفتن نکن این کارو اگه حرفی بزنی اولین نفراتی که کتکت میزنن ماییم. گفتم اشکال نداره عذاب دنیا رو ترجیح میدم به عذاب الهی

به مردم گفتم و گفتم که هیچ پولی ندارم که بهتون پس بدم و احکام رو هم دوباره بپرسید. مردم هم حسابی باهام بد برخورد کردن. رفتم خونه از همسرم خداحافظی کردم و راه افتادم به سمت خارج ده. تا به حال از ده خارج نشده بودم رفتم تا به جاده ی خراسان رسیدم. همون جا نشستم شروع کردم به صحبت و مناجات با خدا

یه اقایی رد میشد ازم ادرس پرسید گفتم بلد نیستم. دوباره سوال دیگری کرد گفتم اقا نمیدونم. گفت چیه چرا انقد ناراحتی؟ ماجرا رو تعریف کردم. گفت خب این که ناراحتی نداره بیا درس بخون. بهش گفتم من جایی رو بلد نیستم. گفت بیا من میبرمت.

طولی نکشید باهم رسیدیم تهران. جایی بهم داد برای موندن و گفت برو پیش اقای استهباناتی برای منطق و یکی دیگر از علما رو هم برای فقه معرفی کرد.

اقای استهباناتی میگن من بهش گفتم این اقا رو باز هم میبینی؟ گفت بله هر روز میبینمش. گفتم اسمش چیه؟ گفت نمیدونم ولی خیلی آقای مهربونیه. گفتم میتونی فردا بیاریش سر کلاس؟ گفت بهش میگم.

اون شب من خوابم نبرد. صبح اومد و سر به زیر بود و کسی هم همراهش نبود. گفتم پس دوستت کو؟ گفت من دیگه پیش شما درس نمیخونم. گفتن به شما بگم اون کله قندی که دادی به دربار برای این که مرتبه ای پیدا کنی بهت وصلت نمیده. بعد رفت.

منم از اون لحظه تا فرداش گریه کردم و استغفار بعد هم رفتم نجف.

توی نجف این داستان رو برای آقای خویی تعریف کرده بودن.

--------------------------------------------------

داستان بعدی مربوط به آقای بروجردیه. وقتی آقای رضوانی امام جماعت مسجد سید عزیز الله فوت کردن قرار شد آقای بروجردی پیشنماز جدید معرفی کنن.

این داستان رو یکی از اقوام برای من تعریف کردن ایشون هم به نقل از یکی از اقایون میگفتن.

اون اقا تعریف کرده بود که یکی از روحانیون به من گفت به اقای بروجردی سلام منو برسونین بگین اگر در انتخاب امام جماعت مشکل دارن من حاضرم بپذیرم. ما دوشنبه رفتیم خدمت آقا بعد از این که خمسارو به ایشون دادیم پیغام این اقا رو رسوندم.

آقای بروجردی گفتن برای این مسجد کسی مناسبه که من دوبار تا حالا بهش گفتم منتظرم بار سوم رو بگم که بعد ایشون بپذیره.

جمعه ی همون هفته آقای فلسفی توی مسجد صحبت کردن و آقای خوانساری نماز رو خوندن و مشخص شد که ایشون به عنوان امام جماعت انتخاب شدن.

ما رفتیم منزل آقا. یه خادمی داشتن به ایشون گفتیم اون آقایی که قرار بود سه مرتبه بهشون بگن همین اقای خوانساری بودن؟ خادم گفت بله. ایشون جمعه قبل از نماز صحبت اومدن اینجا تا به حال هم نیومده بودن. مشخص بود آقای بروجردی هم منتظرشون بودن. ایشون سلام کردن و دوزانو و مودب جلوی آقای بروجردی نشستن گفتن به من دستور دادن که از شما اطاعت کنم. آقای بروجردی هم گفتن به من هم گفته بودن که نگران نباش ما ایشون رو راضی میکنیم.

-----------------------------------

در بحث اجماع زمان شیخ مفید میان بهشون میگن یه مادری هست که مرده اما بچه ش که تو شکمشه هنوز زنده س. حکم شما چیه؟

شیخ مفید میگن خب دفنش کنین. وقتی مادر رو میبرن دفن کنن یکی از عقب میگه شیخ گفتن قبر رو کامل نبندید بچه که به دنیا اومد درش بیارید بعد دوباره قبر رو ببندید.

این کارو میکنن و یه چند ساعت که میگذره صدای گریه ی بچه میاد و درش میارن.

بچه رو میبرن پیش شیخ مفید که اذان بگن در گوشش. براشونم توضیح میدن که این همون بچه ایه که شما گفتید دفنش کنیم بعد پیغام دادین که راه تنفس بذاریم تا به دنیا میاد.

شیخ تعجب میکنه و میگه من پیغام دادم؟! خیلی ناراحت میشه و میگه دیگه فتوا نمیدم.

بعد امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- به شیخ پیغام میدن که تو فتوا بده ما کمکت میکنیم!

******************************

اینا عنایات حضرت حجت -عجل الله تعالی فرجه الشریف- به علما بود. ولی اقا به ماها هم توجه دارن. کسایی که خوب باشن تو اشتباهاتشون اقا کمکشون میکنن.

ما هم که تازه با ایشون نسبت هم داریم. حضرت به صله ی رحم مقیدن. حتما توجه دارن و کمکمون میکنن.

*******************

اللهم عجل لولیک الفرج..

---------------------

خدایا توفیق سربازی آقا رو بهمون بده...

مایه ی شادیشون باشیم نه مایه ی غم و خجالتشون...

----------------

خدایا به امید تو..!

۱۵آبان

به نام خدا

سلام

**********************************

یا زینب...

یازینب

*****************

خدایا به امید تو...!

۲۰مهر

به نام خدا

سلام

**************************************

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین و الائمة المعصومین علیهم السلام

----------------------

این عید بزرگ رو به همه ی محبین و پیروان حضرت امیر -علیه السلام- تبریک میگم. 

*************************

میگن تو این ایام اطعام خیلی خوبه و ارزشمند.

تو روش زندگی مجازی ما خب پخش غذا و موارد مادی ممکن نیست و البته غذای روح مهمتر از غذای جسم

مثل پارسال یه کتاب رو در نظر گرفته بودم که هم به دوستان حقیقی تقدیم کنم هم بزرگواران مجازی

اتفاقا فایل کتاب رو پیدا کردم اما چون از رضایت نویسنده و انتشارات مطمئن نیستم نمیذارم. 

اسم کتاب «پیمان غدیر، بیعت با مهدی -عجل الله تعالی فرجه الشریف-» و نویسنده ش جناب آقای دکتر سید محمد بنی هاشمی ست.

اما به جهت این که یه چیزی تقدیم دوستان کرده باشم کتاب «نهج البلاغه جوان» نوشته ی آقای محمد بیستونی رو قرار میدم.

++لینک دانلود کتاب

اگر خوندین یه یادی هم از ما بکنید.

**********************************

امیدوارم

همه ی دوستان بهره مند از عنایات و کرامات بیش از پیش اهل بیت عصمت و طهارت -علیهم السلام- باشند.

ان شاءالله که همگی تا نفس اخر محب حضرات معصومین و به لطف خودشون پیرو و شیعه ی واقعیشون باشید

و توفیق سربازی اقا امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- رو داشته باشید.

امشب و فردا یه گوشه ای اگه یادتون بود مارو هم دعا کنید.

********************

خدایا به امید تو...!

۱۸شهریور

به نام خدا

سلام

************************

در توصیف خلقت انسان

----------------------------------------------------------------

وَ عَاشَ فِی هَفْوَتِهِ یَسِیراً [اسیراً]، لَمْ یُفِدْ عِوَضاً [غرضاً]، وَ لَمْ یَقْضِ مُفْتَرَضاً. دَهِمَتْهُ فَجَعَاتُ الْمَنِیَّةِ فِی غُبَّرِ جِمَاحِهِ، وَ سَنَنِ مِرَاحِهِ، فَظَلَّ سَادِراً، وَ بَاتَ سَاهِراً فِی غَمَرَاتِ الْآلَامِ .

در حالی که زمانی محدود و ناچیز در حیات لغزنده ی خود زندگی کرد، نتیجه ای از نعمت های خدادادی نگرفت و فریضه ی لازم را به جای نیاورد. و ناگهان اندوه ها و ناگواری های مرگ با این که هنوز سوار مرکب سرکش خودکامگی بود و راه شادی و خوشی را می نَوَردید، بر سرش تاختن گرفت. در این هنگام در حیرتی بی سابقه فرو می رود و در امواج متلاطم درد و شکنجه ها شب بیداری می کشد.

وَ طَوَارِقِ الْأَوْجَاعِ وَ الْأَسْقَامِ، بَیْنَ أَخٍ شَقِیقٍ، وَ وَالِدٍ شَفِیقٍ، وَ دَاعِیَةٍ بِالْوَیْلِ جَزَعاً، وَ لَادِمَةٍ لِلصَّدْرِ قَلَقاً.

(از این پس) انبوه دردها و بیماری ها بر سرش فرود می آید و (او توانایی دفع آن ها را از دست داده) در میان برادری همتا و پدری مهربان و مادر و خواهری که وای مرگ آنان را به شیون در آورده و در اضطراب شدید به سینه های خود می کوبند.

وَ الْمَرْءُ فِی سَکْرَةٍ مُلْهِثَةٍ ، وَ غَمْرَةٍ کَارِثَةٍ ، وَ أَنَّةٍ مُوجِعَةٍ ، وَ جَذْبَةٍ مُکْرِبَةٍ ، وَ سَوْقَةٍ مُتْعِبَةٍ . ثُمَّ أُدْرِجَ فِی أَکْفَانِهِ مُبْلِساً ، وَ جُذِبَ مُنْقَاداً سَلِساً ، ثُمَّ أُلْقِیَ عَلَى الْأَعْوَادِ رَجِیعَ وَصَبٍ ، وَ نِضْوَسَقَمٍ .

در این حال (این انسان که زندگیش لحظات نهایی خود را سپری می کند) فرو رفته در سکرات رنج آورِ موت و شدایدِ موجب قطع امید و ناله ی ضعیف و دردناک و کشش سخت نفس های حال احتضار و رانده شدن مشقت بار از این دنیا. سپس آن تازه چشم پوشیده را (پس از طی آن ناگواری ها) با کمال یاس و انقطاع از این دنیا در کفن هایش پیچیدند و بی آن که مقاومتی از خود نشان دهد، با کمال تسلیم و به آسانی کشیده شد و خسته و کوفته (چونان چارپایی که از مسافرتی خسته و درمانده برگردد و بدون مهلت به سفری دیگر رهسپارش کنند) لاغر از بیماری، بر روی چوب های تابوت گذاشته شد.

-------------------------------------------

خلاصه:

حضرت لحظاتی را ترسیم می کنند که انسان بی توجه به عالم دیگر به دنبال هوای نفس خود پیش میرود و ناگهان و بدون آمادگی مرگ به سراغش می آید. با فرارسیدن مرگ درد و بیماری بر او هجوم می آورند و او دیگر توانایی مقابله با آن ها را ندارد. نزدیکان بر بالینش گریه و زاری سر میدهند و هیچ یک توان انجام کاری برای او ندارند. در لحظات آخر زندگی دنیاییش سکرات مرگ او را در بر گرفته اند و نفس های اخرش با سختی است. پس از پایان زندگیش در این دنیای فانی اطرافیان او را کفن می پواشنند و بی آن که بتواند مقاومتی کند او را می کشند و روی تابوت می گذارند.

*****************

خدایا به امید تو...!

۱۸شهریور

به نام خدا

سلام

****************************

توصیف یک بزرگ زبان و قلم توانا میخواهد.

و این قلم توان گفتن از امام ندارد...

هر چه هم اگر بوده تا به حال لطف خود اقا بوده و بس

آقا؛ مگر نه این که شما ضامن آهو شدید؟

خود واقفم بر کوچکیم و تقصیراتم. اما.. امام رئوف شمایید و من محتاج نگاه و ضمانتتان

اقا نیم نگاهی، گوشه ی چشمی...

مولا جان؛ 

می دانم کوتاهی کرده ام در شکر نعمت وجودیتان

کم گذاشته ام در یاداوریتان

دور مانده ام از منشتان 

حالا امده ام مثل گذشته کرم کنید و ببخشید

امده ام سفارش کنید

شنیده ام که رئوف، مهربان بیش از تصور من است

پس اقا، دلم قطره ای از دریای بی کران مهر و عطوفت شما را طلب میکند.

تشنه امده ام. 

کشکول گداییم رها کرده ام به امید گرفتن بیش از ظرفیت...

به امید وسعت، به امید گشایش

شان شما اجل از خط خطی های من

کنیزکی بیش نیستم...

مورم و توان بیش از این نداشتم...

شما و لطف و کرامتتان

یا علی موسی رضا

****************************************

مگر می شود خواهر کریم باشی و کریمه نباشی؟!

مگر می شود خون مادر در رگ هایت جاری باشد و حرمت عطر مادر نداشته باشد؟!

مگر می شود بنت الامام باشی و دل مهربان نداشته باشی؟!

بانو جان؛

می شود لحظه ای کرم کنید و لباس خادمی بر تنمان بکشانید..

شود که گوشه ی چشمی به ما کنید..

شما که محبوبه ی محبوب مایید؛

شود که کرامتی کنید و دستی بر سرمان بکشید..

دعایی، توجهی، عنایتی..

خانم؛

چشم امیدمان به شفاعت شماست

امده ایم که دلمان را پاک کنید و نشاطی الهی بدهیدمان

معصومه جان

*******************

خدایا

رهبری دادیمان که راهنمای خوبی است. 

چراغ می گیرد و تنهامان نمی گذارد در این روزگار سیاهی

دستمان میگیرد که اماده شویم برای سربازی مولا

هم شکرت به یمن وجودش هم خواهش برای سلامتیش

------------------

خدایا به امید تو...!