شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۷مهر

به نام خدا

**************************

گفت: بنویس! بنویس دردهای جدایی ام را، بنویس جنون های عاشقی را!

و من آغاز کردم:

خوب یادم هست آن زمان را که خدایم از روح خویش در من دمید. آنجا آغاز محبت های
بی انتهایش بود. دلم در گرو او بود.

او میگفت و من مجبون تر از مجنون های خاکی پاسخ میدادم! صاحبم گفت آیا مرا به
پروردگاری پذیرفتی؟ این من بودم که با شور و شوق بسیار پاسخش دادم:

آری.

من! انسان خاکی ، عبد توام و تا جان در بدن دارم تو را دوست خواهم داشت.!

اشک هایش، آرام آرام روی دلم چکید. دلم لرزید.

بیچاره روحم! عمری است قفس خاکیش را تحمل میکند و در فراق یار میسوزد!

مدت هاست زندانی اش کرده ام! خواسته؟ یا ناخواسته؟ نمی دانم! بهانه ام برای فراموشی آلودگی دنیاست. این روز های تمام توجیه هایم دنیایی شده اند. این عشق های دنیایی دیوانه ام کرده اند. از من زندانبانی ماهر ساخته اند! و من چقدر غافلم از خویش، که سال ها در کنارش زندگی کرده ام و نفهمیدم که چه دردی میکشد، خسته است! از این سیاهی دنیا!

دلش برای آغوش گرم خدا تنگ شده! دلش برای لیلی اش تنگ شده! من، روحم را با لیلی های دنیایی عذاب داده ام!

بیچاره روح عاشقم!

گفت:باز هم بنویس! نای این نی را بنویس!

اولین باز خدا به من آموخت عاشق باشم! عشق همان روح اوست که در من دمید!

وقتی پای در این کره ی خاکی نهادم از دلتنگی دوری یار، زار زدم! اما خدایم گفت
غمگین نباش! به مادرت آموخته ام که چنان تو را دوست بدارد که من در دلت نهادینه
شوم!به او نیز تکه ای از عشقم را داده ام!

مادرم جرعه جرعه از عشق خود مینوشانید! اما من مادرم را نمیدیدم بلکه وجود معشوق خود را حس میکردم!

میدیدم که همیشه از آن بالا مرا نگاه میکند!

هنوز صدایش در گوش دلم می پیچید!

وقتی بزرگ تر شدم صدایی جای صدای خدارا گرفت! عشقم را خواباند و خود را در دلم
جای داد!

حرفش را قطع کردم!

نه! این تو نبودی! من بودم!من!

تو هیچ گاه مرا در لذت ها همراهی نکردی. تو را با زنجیر های افکارم بستم و خودم به تنهایی به راه افتادم.

گفت: اشتباه تو همین جا بود. فراموش کردی که دنیا مسیری برای رسیدن به لیلی است! یادت رفت که خدا گفته بود باید آزمایش شوی برای عاشق بودن!

تو فراموش کردی که ما یعنی چه!

تو فقط خودت را به تنهایی می دیدی!یادت رفت مجنون بدون لیلی هیچ است. چشم و
گوشت پر از لیلی های دروغین شد!

این بار این اشک های من بود که میچکید!

دیگر صدایش را نمیشنیدم!

آری! آری یادم آمد!

به یاد آوردم عشقم را، معبودم را! خدایم را همو که مرا بدین جا رساند!

آری به یاد آورده ام که عشق یعنی الله و عشق یعنی...

۲۵مهر

به نام خدا

سلام

*********************************

میشه گفت یه جورایی اعصاب ندارم!

نمیدونم!

خسته ام!

خودم میدونم چه کاری رو چه موقع انجام بدم!

باور کنین عقلم میرسه!

چرا دوست دارین هی اعصابمو خورد کنین؟!

اه

نمیخوام!

هیچی نمیخوام!

خوش به حال اونی که خودش واسه زندگیش تصمیم میگیره!

نه کسی دیگه به زور براش تصمیم بگیره!

***************************************

شدیدا خوابم میاد!

ولی الان نمیتونم بخوابم!

چون هنوز کارم تموم نشده!

تا صبح باید راه برم!

خنثی

1 ماه گذشت!

***************************

حرفامو جدی نگیرین!

خیلیاش از رو عصبانیته!

به روی خودتون نیارین!

با اجازه!

*********************************

خدایا به امید تو...!!!

۲۱مهر

به نام خدا

سلام

*************************************

بازم یه روز جمعه به شب رسید....

********************************

بازم دلمون گرفته!

اسمون دلش گرفته!

خسته است!

داره میباره!

زار میزنه!

خوش به حال اسمون که گریه میکنه! اروم میشه!

کاش منم میتونستم گریه کنم!

باد که میاد در اتاق تکون مخوره!

جیر جیر میکنه!

درختا تکون میخورن!

دیوانه کننده اس!

********************************************

خوش به حال مردم خراسان شمالی!

چقد همشون خوش حالن!

شاید خیلی هاشون منتظرن تا یه فرصتی دست بده آقا رو از نزدیک ببینن!

*******************************

دارم مستند پیراهنی برای یوسف میبینم!

چقد قشنگه!

خوش به حالشون!

کاش منم جای اونا بودم!

خوش به حال همشون!

چی میشد اقا تو تهران هم اینجوری میومدن؟!

چی میشد ماهم انتظار میکشیدیم که اقا رو ببینیم!

ناراحت

********************************

دلم میخواد برم زیر بارون وایسم!

خیس بشم!

شاید اشکای اسمون اگه رو صورتم بچکه چشمام دلشون بشکنه!

**********************

دیگه بسه!

بسه!

****************

خدایا به امید تو..!! 

۱۹مهر

به نام خدا

سلام

************************************

بعضی وقتا ادم وقتی اب و هوای پاییز رو میبینه دلش میخواد مثل پاییز باشه!

دلش طوفانی باشه و چشماش بارونی!

بعضی وقتا ادم واقعا نیاز داره به این که چشماش رو شستشو بده!

دلش رو پاک کنه!

حدود نیم ساعت دیگه اذان مغربه!

اصولیش این بود که مثل هر روز این موقع بشینم درس بخونم!

ولی اصلا حسش نیست!

حس درس خوندن نمیاد!

شنبه امتحان عربی داریم!

عربی رو دوست دارم ولی...

بماند!

*********************************************

ادم تو مدرسه یه چیزایی میبینه واقعا میمونه چی بگه!

تو اجتماعی بهمون یاد میدن یه سری چیزا هنجاره یعنی قانونه!

بین این هنجار ها یه چیزایی اهمیت بیشتری داره!

که همین مهما میشه ارزش!

ارزش مثل احترام ارزش مثل اخلاق!

وقتی یه معلم یا یه مسئول هنجار و ارزشی رو زیر پا میذاره چجوری انتظار داره ما اونا رو انجام بدیم و زیر پا نذاریم؟!

از جمله تهمت زدن!

از جمله بی ادبی!

از جمله ضایع کردن حق ادما!

از جمله خیلی چیزای دیگه!

اینجور ادما شخصیت واقعی خودشونو نشون میدن!

و در این موقع تنها کاری که میشه کرد اینه که بگیم خدا خودش جوابشونو بده!

ما احترامشون رو نگه میداریم شاید ادم بشن نشدن هم مشکل خودشونه!

****************************************

یه چیزی که از ادمای اطرافم یاد گرفتم هر ادمی هرچیزی میخواد باشه اونو در ظاهرش هم نشون میده در باطنش هم سعی میکنه اون رو نهادینه کنه!

یکی از این چیزا مذهبی بودنه!

تو جامعه ی امروزی ما حتی اگه از درون یه مقداری رو مذهب مشکل داشته باشیم اما باید خودمون رو مذهبی نشون بدیم!

این هیچ وقت نفاق نمیشه چون ما دوست داریم که هم در ظاهر و هم در باطن یک چیز باشیم!

 و برای هردوشون تلاش میکنیم!

حالا ممکنه در ظاهر زودتر به این موضوع برسیم و درباطن دیرتر!

اما من که اسمن مسلمانم! اسما شیعه ام باید در ظاهرم هم اینو نشون بدم!

****************************************

از اول شنیده بودیم یه سری از ادمایی که باهاشون سر و کار داریم یه مقداری مذهبی های روشنفکرن !

شنیده بودیم!

ولی فکر نمیکردیم در این حد!

واسه بعضی چیزا احساس میکنم خیلی سخته که ادم صداش در نیاد!

برای مثال!

الان چند هفته اس که تو اخبار هی میگن فلان کشور راهپیمایی به علت توهین به پیامبر!

تو ایران هم هر روز راهپیماییه!

اخه من موندم این روشنفکرای مذهبی یعنی واقعا اخبار گوش نمیدن!

یا حالیشون نمیشه یا روشون نمیشه حرف بزنن نمیدونم جریان چیه فقط میدونم یک دفعه هم صداشون در نیومده!

هر کی بود یه حرکتی میکرد!

واقعا نمیدونم باید چی بگم!

همین روشنفکرای مذهبی حتی یادشون رفته میلاد ائمه و شهادتشون مراسم داره!

یه کلمه حرفی بزنن یه چیزی بگن!

نه هیچی

بسنده میکنن به یه تبریک خشک و خالی و یه شیرینی!

نمیدونم باید برا خودم متاسف باشم که کنار اینا هستم حرف میزنم ولی هیشکی حرفمو قبول نداره یا برا اونا؟!

از این که بگذریم من موندماینا واقعا ولایت فقیه رو قبول ندارن؟!؟

یا بلد نیستن بیان کنن؟!

باورتون میشه فقط روز اول اسم اقا اومده اونم نه توسط کادر مدرسه توسط سخنران که دعوت کرده بودن!

بی خیال همه ی اینا!

ولی هیچ جا مثل راهنمایی خودمون و هیچ مدیری مثل مدیر راهنمایی نمیشه!!

هعی!

************************************

خب دیگه همین!

التماس دعا

***********************

خدایا به امید تو....!!!

۱۴مهر

به نام خدا

سلام

**********************************

امروز به یه چیزایی رسیدم گفتم اینجا بنویسم شاید یکی خوند حرف مارو قبول کرد!

*******************************************

مدارس میگن کسی که زود ازدواج کنه اخراجه!

دلیلشون هم اینه که ادم متاهل افکارش با ادم مجرد فرق داره!

اما من اینو قبول ندارم!

درسته ادم متاهل دغدغه هاش با یه ادم مجرد فرق داره اما افکارشون فکر نمیکنم!

الان من دوستای خودم رو هم دارم میبینم!

پس مثال دارم!

نمونه دارم!

فقط خودم نیستم که به این چیزا فکر میکنم!

دوستام هم همه همین جورین!

به نظر من اگه بذارن ازدواج کنن از فسادشون جلوگیری میشه!

من چیزایی میبینم که بقیه نمیبینن.

کاش اینو ادم های دیگه هم میدونستن!

مثل مشاورین!

حیف که نمیشه همه چیز رو بیان کرد!

**********************************

بدم نمیومد همین حرفارو به مشاورمون هم بگم!

اما جراتش رو ندارم!

چون میترسم بره و با بچه ها حرف بزنه!

اون وقت بچه ها منو مسئول میدونن!

**************************************

بسه دیگه اگه سوالی بود جواب میدم!

التماس دعا

خدانگهدار!

*********************

خدایا به امید تو...!!!!

۱۲مهر

به نام خدا

سلام

**************************

من نمیفهمم چرا کسی نباید تو خونه باشه که من مجبور شم برم دم در خریدارو بگیرم؟!

اه

همیشه از اینکه اینکارو انجام بدم بدم میومد!

دستم خورد به دست اقاهه!

ایش!

بعدشم انقد حالم بد شد که مامانم گفته بودن بهش 2 تومان بدم من 5 تومان دادم!

واقعا حس بدی بهم دست داده!

ایش!

{#emotions_dlg.e13}

********************************

خدایا به امید تو....!!!

۰۹مهر

به نام خدا

سلام

*******************

اینجانب شمیم مهدی! دیگه دارم خل میشم!

اگر تا اخر امسال خودکشی کردم که هیچی خدا از سر تقصیراتم بگذره نکردم هم خدا ان شاءالله شفام بده!

اخه شما بگین ادم تو یه روز پشت سر هم سه زنگ ریاضی داشته باشه یه زنگم شیمی داشته باشه این وسط فقط یه زنگ درس شیرین ادبیات رو داشته باشه اخه از مخش چیزی باقی میمونه که چند سال دیگه بخواد بره کنکور بده یا بره دانشگاه یا هر چیز دیگه؟!

باور کنین شبا خستگیم در نمیره انقد که بهم تو روز فشار میاد!

اینا میگن در هفته شما تو خونه باید 27 ساعت درس بخونین!

حدودا 35 ساعت هم تو مدرسه هستیم!

یعنی میگن در هفته جمعا 62 ساعت باید درس بخونیم!!!

بابا چه خبره!

من به عمرم انقدر کار نکردم!

باور کنین دیگه از روزمرگی خسته شدم!

هر روز صبح ساعت 5:30 بیدار میشم نماز میخونم وسایلمو جمع میکنم اماده میشم میرم  مدرسه!

تا ساعت 3 ونیم بعد از ظهر هر روز تمام کارامون تکرار میشه!

درسا که هیچ تفاوتی نداره!

ناهار و صبحانه هم که فرقی نمیکنه!

زنگای تفریحمون هم که همه تکراریه!

بعدم سوار ماشین میشم تا خونه خوابم!

میرسم خونه یه چیزی بخورم یه استراحتی بکنم! میشه 5

شروع میکنم درس خوندن حالا هی بخون هی بخون نه چیزی میفهمم با این مخ نه درسا تموم میشه!

ساعت میشه 6 !

نماز میخونیم یه مقدار با دوستان درس میخونیم!

ساعت میشه 8!

پدر محترم تشریف فرما میشن!

به دلیل اینکه ایشون یه وقت خدای نکرده خدای نکرده ناراحت نشن مجبوریم کارو زندگی رو رها کنیم و بشینیم کنارشون و به زور اخبار ببینیم!

و شام بخوریم!

و اینکه توضیح بدیم امروز چی کار کردیم تو مدرسه!

بعد از شام هم عین بچه های خوب اگه مشق داشته باشیم با چشمایی که باز نمیشه به زور یه چیزی مینویسیم که بگیم نوشتیم و اگه نداشته باشیم هم مثل یه سنگ سقوط میکنیم تو رخت خواب!

و تا صبح بیهوشیم!

و دوباره روز تکرار میشود!

بعد میگن نه اینا که روزمرگی نیست!

اخه من به شماها چی بگم؟!

اه

******************************

دارم به این نتیجه میرسم که من مشق بنویس نیستم!

دارم به این نتیجه میرسم که بدرد ریاضی نمیخورم!

مخم زود تعطیل میشه!

امروز سر زنگ ریاضی وقتی حرف میزدم بچه ها میگفتن انگار داریم با یه معتاد حرف میزنیم!

یه ذره حرف میزدم شوت میشدم تو میز!

وای خدای بزرگ!

دیگه کلا دارم از دست میرم!

جنازه امو بیاین تحویل بگیرین!

************************************

من کلا خسته شدم!

دیگه توان ندارم!

هعی!

التماس دعا!

خدانگهدار

*******************

خدایا به امید تو...!!!

۰۶مهر

به نام خدا

سلام

***********************************

خب یه هفته گذشت!

با تمام خوبی ها و بدی هاش!

زندگیه!

کاریش نمیشه کرد!

باید گذروند دعواهارو درس نخوندنارو!

نمره های خوب و بدو!

ولی درس خوندن سخته!

مخصوصا برا منی که این چند ساله هیچ وقت مگر به اجبار و شب امتحان درس میخوندم!

******************************

دلم واسه چند نفر خیلی تنگ شده!

اما نت اومدن بدون اونا صفا نداره!

بی فایده اس!

برا همین چون وقت هم ندارم خیلی تلاشی برای اومدن نمیکنم!

هعی!

****************************************

کلا دیگه حرفم نمیاد!

با اجازه!

خدانگهدار

***********************

خدایا به امید تو....!!!

۰۱مهر

به نام خدا

سلام!

*******************

به عنوان روز اول سال تحصیلی روز خوبی بود!

خوش گذشت الحمدلله!

فقط از صبح که سر کلاس نشستیم تا همین الان که اومدم اینجا داشت مخم میپوکید!

جدا در حد انفجار بود!

سر کلاس زبان که اصلا هیچی حالیم نمیشد!

قشنگ باید بگم که هرچی زبان خوندم فکر کنم بر باد هوا رفت!

اما فیزیک و زیست و عربی خوب بود!

یعنی به نسبت!

انتظار داشتم معلم فیزیکمون از این چیزی که دیدم مهربون تر باشه!

یعنی ظاهرشون اینجوری نشون میداد ولی وقتی سر کلاس اومدن احساس کردم خشن ترین معلمن البته باید بگم که هنوز بقیه رو ندیدم و نمیتونم درست قضاوت کنم!

معلم زیستمون خوب بود!

بدم نیومد!

افکارشون رو پسندیدم!

معلم عربی هم خوب بود ولی جای معلم راهنماییمون رو نمیگیره!

امیدوارم سال دیگه همون معلم باهامون باشه!

فکر کنم از دست ما فرار کردن!

ما گناه داریما!

ادم واقعا وقتی یه چیزی رو از دست میده قدرش رو میدونه مثل کلاس زبان!

واقعا دلم تنگ شده  واسه همون زبان فوق برنامه ی سالای پیش که با تمام اینکه به زور میرفتیم سر کلاس و هیچ وقت حوصله نداشتیم و همیشه معلم بیچاره رو اذیت میکردیم از این کلاس زبان بهتر بود!

از اینا که بگذریم شانس ما همین روز اولیا نماینده ی کلاس شدم!

کارم هم اینه که هر زنگ تکالیف داده شده رو توی دفتر مربوطه بنویسم و بدم که معلم امضا کنه!

اصلا کار قشنگی نیست امیدوارم این اولین و اخرین بارم باشه!

از نظر صبحانه و ناهار هم خوب بود!

همه چیز چسبید!

اما بهترین بخش امروز سخنرانی دکتر میثاق بود!

نسبت به بقیه ی روانشناسا که مدرسه میان به نظر من بهتر بود!

صحبت هاشم جالب بود!

مخصوصا تئوری خوب زیستن!

که 4 اشتی بود!

اشتی با خدا، اشتی با خود، اشتی با خوبان، اشتی با طبیعت!

این تئوری رو از روی سلامای اخر نماز در اورده بود!

و تئوری جالبی بود!

من قرار نبود الان بیام نت قرار بود برای پخش مستقیم بیام اونم حتما قبلش درسامو بخونم ولی دیگه مغزم کشش نداشت!

نزدیک بود بزنم همه چی رو درب و داغون کنم!

زبان اصلا حالیم نمیشد!

عربی هم به زور نصفه نوشتم!

مونده فیزیکم!

که ان شاءالله به همراه زبان زودی حلش میکنم!

به شرطی که مغزم کشش داشته باشه!

********************************

دعا کنین زود برگردم به درس!

خدانگهدار

******************************************

خدایا به امید تو....!!!