شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

تغییر و تحول

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۱۳ ب.ظ

به نام خدا

سلام

*********************************

واقعا تازه میفهمم ادما چقدر راحت میتونن به چیزایی که دور و برشونه دل ببندن و بعد هم با یه دلبستگی جدید همه چیز یادشون بره!!

منی که تمام وقت زندگیم با نت پر بود،

حالا وقت نمیکنم بشینم سر لپ تاپ!

سرم گرم کتاب و درس شده!

گرم چیزایی که شاید هیچ وقت انقدر واسه شون وقت نمیذاشتم!

نمیگم کتاب و درس بده، فقط مشکل اینه که منو از تمام مسئولیت هام دور کرده!

اصلا یادم رفته که به چه کسایی قول داده امو قرار چه کارایی رو گذاشتم!

خیلی بده! خیلی!

---------------------------

تعادل یه چیز خیلی لازمه واسه زندگی بشر!

تعادل، ظرفیت!

خدایا اگه اینارو نداشته باشم همه جا گیر میکنم! تو همه ی کارام!

هوامونو داشته باش!

*********************************************

از کتابام بگم

که بعد از حافظ هفت بادبادک باز رو شروع کردم!

یعنی شنبه 26 مرداد؛ و تمومش کردم چهارشنبه 30 مرداد!

بگم خیلی غم انگیز بود شاید کم گفته باشم. البته باعث تاسف بود واسه امثال من!

باعث حرص خوردن بود! باعث عصبانیت بود! حتی جایی کار به لعن و نفرین هم میکشید!

-------

بعد از بادبادک باز، پنجشنبه 31 مرداد، اسماعیل رو شروع کردم!

و شنبه 2 شهریور تموم شد!

اوایل شاید خسته کننده بود، بعد به جایی رسید که حتی تصورشم نمیکردم کتابی که مال انتشارات سوره ی مهره همچین چیزایی نوشته باشه!

و بعد پایانش لذت بخش بود! عاقبت بخیری! پایانی که کاش قصه ی زندگی ماهم همین جوری تموم شه!

یه نتیجه ی شیرین! یا به قول دوستان مدل فیلمای ایرانی! خوش و خرم!

-----------

شنبه 2 شهریور، سفر به گرای 270 درجه رو شروع کردم!

و حالا دارم لحظه لحظه باهاشون میرم تو دل جنگ!

جنگی که هیچی ازش ندیدم! فقط شنیدم و خوندم و بعضی وقتا حسرت خوردم و بعضی وقتا خوشحال شدم و گاهی هم تصاویری ازش دیدم!

واقعا لازمه امثال من بفهمیم اون زمان چه خبر بوده!

اونایی که مبارزه کردن تا انقلاب پیروز شده! اونایی که مبارزه کردنو جنگیدن تا کشور به دست دشمن نیفته! اونایی که جون خودشونو فدا کردن!

واقعا لازمه!

********************

دعا کنین!

-------------

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا!

************

خدایا به امید تو..!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۰۵

نظرات  (۳)

چرا بد بود بادبادک باز؟
پاسخ:
نگفتم بد!
فقط یه ذره دلخراش بود واسم!
البته زیادی هم بد نیستا....
ولی درست میشه...
پاسخ:
واسه من یه ذره بده!

سلام.

تغییر تحولتون حرف نداره بیست بیسته ادامه بدید ......................

یا حق

پاسخ:
سلام
:دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی