بی خیالی
به نام خدا
سلام
**********************************
چه قدر یه ادم میتونه بی خیال باشه؟
بی خیال لحظه لحظه های عمرش.
بی خیال ذره ذره تلاش های اطرافیانش.
بی خیال دونه دونه ی نعماتش
بی خیال قسمت قسمت استعداد هاش
بی خیال...
وقتی نگاش میکنی انگار نه انگار که یه روز میخواد بمیره
انگار نه انگار که تو زندگیش دغدغه ای داره
انگار نه انگار که هدفی برای خودش مشخص کرده
انگار نه انگار که به فکر بقیه اس.
اروم میره اروم میاد بدون هیچ عجله ای
همه کار میکنه اما در واقع هیچ کار نمیکنه.
واسش همه کار میکنن اما اون تغییری نمیکنه.
وقتی باهاشی فکر میکنی تمام زندگیش توی کتابا و متنای ادبی و وبلاگای خوش نوشته میگذره.
ولش کنی 28 ساعت شبانه روزشو با همینا میگذرونه.
ولش کنی همه درسارو میذاره و فقط میره دنبال ادبیات و عربی و تاریخ و...
اصلا بهش نمیاد که دلش شور بزنه
اصلا بهش نمیاد گریه کنه
اصلا بهش نمیاد براش چیزی مهم باشه
اما یهو میبینی جوری عصبانی میشه که هیچ کس جلو دارش نیست.
همه دوسش دارن اما به نظر میرسه اون هیچ کسو دوست نداره.
اگه خیلی خیلی بهش نزدیک بشی و بدون این که خودش بخواد یهو وارد خلوتش بشی از تعجب دهنت باز میمونه.
فکر میکنی اشتباه اومدی.
فکر میکنی شاید خلوتشو از یکی دیگه دزدیده.
تو خلوتش پر شیطنته.
پر احساسات
پر تخیل.
پر تشویش!
همه ی اونایی که تعریفشو میکنن اگه بیان تو خلوتش دیگه حتی بهش نگاهم نمیندازن.
اما تقصیر خودش نیست.
خیلی دوست داره مثل بقیه باشه خیلی دوست داره از تنهایی خلوتش بیاد بیرون
اما نمیتونه!
وقتایی که یواشکی میری تو خلوتشو صبر میکنی تا بفهمی چی کار میکنه و چی میگه
میبینی داره التماس میکنه که درست بشه.
که یه ادم معمولی بشه. شایدم یه ادم خاص تر از الان.
یه خاص خوب.
--------------------------------
ته تهش وقتی حالش جا اومد و خواست که بیاد بیرون یهو تو رو میبینه
بهت میگه دعام کن.
حال و روزم خیلی خوب نیست.
تو که تا اینجا اومدی
تو که همه چیزو فهمیدی
تو که همه رو دیدی
از خدا بخواه. شاید حرف تو رو گوش کنه.
*********************
خدایا به امید تو...!