شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

حرف های سیاسی

پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۰۲ ق.ظ

به نام خدا

سلام

***************************************

سومین دوره ی انتخابات مجلس شورای اسلامی قرار بود در تابستان برگزار شود. عده ای از دوستان سپاهی به برخی ازز عملکرد های نامزد ها معترض بودند که فعالیت انتخاباتی خود را تا قرارگاه نیز رسانده بودند و هر کسی از کاندیدای خاصی طرفداری می کرد.

روزی قرار شد از خط مقدم دیدن کنیم. با ماشین حاج حمید رفتیم طرف پاسگاه زید. من راننده بود. در راه، حف های سیاسی مرسوم قبل از هر انتخابات زده شد. اختلاف نظر هم بود. نزدیک خط بودیم که حمید با حال خاصی گفت: آقای ناصری، آقای یاجدا، الان وارد خط شده ایم. از شما تقاضا می کنم که دیگه صحبت سیاسی نکنید. الان همگی در تیررس دشمن هستیم. معلوم نیست... همین الان شاید تیری یا ترکشی خوردیم و رفتیم آن دنیا. حیف نیست در این حالت درباره ی سیاست حرف بزنیم؟ توی حرف های سیاسی تهمت است، غیبت است... حیفه زبان آدم به گناه باز بشه. علی ناصری، حرف سیاسی نزن. بگذار اگر ترکشی خوردی، بگوییم که علی ناصری در آخرین لحظات زندگی اش درباره ی خدا حرف می زد.

تذکر حمید، ما را به خود آورد. همگی ساکت شدیم. وارد خط که شدیم، قرار شد ماشین را در جایی نگاه داریم. بچه ها از ماشین پیاده شدند. من هم کنار سنگری مشغول پارک کردن خودرو بودم که ناگهان از سمت راست ماشین تیری به طرف سرم شلیک شد. معلوم بود با تفنگ دوربین دار سرم را نشانه رفته اند. درست در لحظه ای که قرار بود تیر به سرم اصابت کند، من خم شدم تا کلید ماشین را بیرون بیاورم. تیر به شیشه ی جلو خورد و آن را شکست. خاک و شیشه وارد چشمانم شد و صورتم را خونی کرد. حمید رمضانی با حالت خاصی فریاد زد: علی ناصری تیر خورد، شهید شد!

- نه، شهید نشده ام. خراش سطحی است. ابرویم را شیشه بریده... چیزی نیست.

مرا به عقب بردند. در بازگشت، حمید گفت: بچه ها، چه گفتم؟

---------------------------

پنهان زیر باران:خاطرات سردار علی ناصری، مصاحبه و تدوین سید قاسم یاحسینی / صص 254 و 255

**********************

خدایا به امید تو..!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی