شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

اینک شوکران 3، شهید ایوب بلندی

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ق.ظ

به نام خدا

سلام

********************************

اینک شوکران3، ایوب بلندی به روایت همسر شهید

زینب عزیز محمدی

انتشارات روایت فتح

قیمت: 2600 تومان

87 صفحه

******************

قرار نبود چنین کتابی بخونم. یعنی اصن نداشتمش. شاید اگه به خودم بود چندین سال بعد فرصت خوندنش پیدا میشد. اما حتما حکمتی داشته که روزی کتاب به دستم برسه که دقیقا روز تولد شهید بلندی هست.

29 اذر!

نسبت به کتابای همیشگیم خب خیلی کمتر و کوچکتر بود اما شاید هیچ کدومشون تا این حد شرمنده م نکرده بود.

این خیلی درد داره که حرف های همسر یک جانباز رو بخونی. جانبازی که از همه چیزش گذشته که من حالا با خیال راحت مدرسه برم، تو خیابون قدم بزنم، حجابمو حفظ کنم، شعار بدم که انرژی هسته ای حق مسلم من و ماست. نگران مذاکرات هسته ای باشم و... .

من توان تحمل حتی یه گوشه از اون درد ها رو ندارم! این که ترکش های مختلف اذیتم کنند.. این که چند ساعت یه بار حالم بد بشه فکر کنم دوباره عراقیا حمله کردند...

حتی توان این که تو جایگاه همسرشون باشم... این که با سه تا بچه همش دنبال درمان و کارهای همسرم باشم...

اون وقت حق نیست که به راحتی فراموششون کنیم! حق نیست که تنها بمونن.

دیدارهای هر هفته ی اقای روحانی هم مسلما همه ی جانبازان کشور رو تحت پوشش قرار نمیده...

واقعا نمیدونم باید چی بگم... چی بنویسم... از دیشب که کتاب رو تموم کردم همش فکر میکنم واقعا من چه قدر از دین این همه انسان رو ادا کردم؟!

با چی میشه کاراشونو جبران کرد؟!

...

*******************************

«قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و روی سینه م فشار دادم. آه کشیدم «آخه کی اسم تو را گذاشت ایوب؟»

قاب را می گیرم جلوی صورتم. به چشم هایش نگاه می کنم «می دانی؟ تقصیر همان است که تو این قدر سختی کشیدی. اگر هم اسم یک آدم بی درد و پولدار بودی، من هم نمی شدم زن یک آدم صبور سختی کش.»

اگر ایوب بود، به این حرف هایم می خندید. مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش.

روی صورتش دست می کشم « یک عمر من به حرف هایت گوش دادم، حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی که چه می گویم. از همین چند روز آن قدر حرف دارم از خودم؛ از بچه ها. محمد حسین داغان شده. ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم و حالا فرستادمش شمال. هر شب از خواب می پرد. صدایت می کند. خودش را می زند و لباسش را پاره می کند. محمد حسن خیلی کوچک است، اما خوب می فهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند. هدی هم که شروع کرده هر شب برایت نامه می نویسد، مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر می زند.» »

صفحه 79

****************

خدایا به امید تو...!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۳۰

نظرات  (۳)

سلام

؟؟؟؟؟

منتظرپاسخ شما هستیم...

یا علی
سلام
 این کتاب عالی ست....عالی
۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۵:۳۸ غلام قنبر
احسنت .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی