شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

آدم ها با افکار و اعتقادات و حرف هایشان شناخته می شوند!

شمیم مهدی

هر آدمی یه سری افکار و اعتقادات داره که دوست داره دیگران از اون ها با خبر باشن!
ما هم یه آدمیم مثل بقیه!
-------------------------------------
شخصیت شناسی حقیقی و ایده آل: یک خانم متاهلِ متعهدِ دانشجوى طلبه مسلمانِ شیعه ی ایرانی!
شخصیت شناسی واقعی و ساده: قصدمون رسیدن به حالت ایده آله اما خب تا رسیدن به اون موقعیت راه بسیار است.
-------------------------------------
اینجا شاید شبیه مدینه فاضله باشه.
گاهی از خود حقیقی من خیلی بالاتره اون قدر که حق دارن دوستان اگر بگن این دیگه کیه! چقدر تناقض داره! یه چیزی میگه و چیز دیگری عمل می کنه.
من فقط دوست دارم شبیه این نوشته ها بشم... همین...
******************************
هر چند همچون قطره ام، دستم به دریا می رسد/ بسیار ناچیزم ولی، نسلم به زهرا می رسد
او بی کران بحر عطاست، از خاندان «هل اتی» است/ بر کافران هم فیض او، در دار دنیا می رسد
او مومنان را مادر است، لطف خدا را کوثر است/ با این همه سائل یقین، هنگام اعطا می رسد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۳۳۵ مطلب با موضوع «حرف های در دل مانده» ثبت شده است

۱۰بهمن

به نام خدا

سلام

**********************************

مگه اضافه وزن و چاقی فقط مال جسمه؟

جسم رو میبینی، ملموس و محسوسه...

تازه خودتم نفهمی انقدر ادما با دیدنت تکرارش میکنن که هر جوری شده بری دنبال اصلاحش

.

.

به نظر شما روح چاق نمیشه؟

به نظر من میشه...

یه وقتایی حس میکنم روح انقدر سنگین شده 

حال حرکت و پیشرفت نداره...

به طور ثابت یه گوشه میشینه و از دور نگاه میکنه و نظر میده...

جسم یه وسیله س که روح بتونه تو دنیا فعالیت کنه

اصل کاری روحه! روح.

روح سنگین جسم رو سنگین میکنه و...

--------------------------------------

خدا روحتونو سبک کنه :)

******************

خدایا به امید تو...!

۲۹آذر

به نام خدا

سلام

*************************************

6 سال امامت...

فقط 6 سال...

غربت چیز دیگه ای هم میتونه باشه...؟

چجوری میتونم بگم شیعه م...؟

وقتی کم میدونم... کم کار میکنم... کم تلاش میکنم...

وقتی ته دانسته هام در حد چند تا تاریخ و یکی دو تا حدیثه...؟

ولی چقدر این خانواده کریمن... چقدر مهربون و بزرگوارن...

که با تمام این کم کاری ها... ادعاهای پوچ و بی اساس... با این همه اشتباه...

بازم لطفشون زیاده... بازم هر چی داریم از عنایاتشون داریم...

اون سالی که رفتم سامرا... ضریح نبود... یه اتاقک چوبی... با یه سری پارچه ی سبز...

...

***************************

وقتی میبینم 12-13 ساله اسمش اینه که دارم تو یه مدرسه ی مذهبی درس میخونم...

اسمش اینه سال ها کلاس قرآن رفتم...

اسمش اینه که 18 ساله تو یه خانواده های به نسبت مذهبی زندگی کردم...

ولی بازم هیچ کاری نمیتونم بکنم... بلد نیستم از دینم... از اعتقاداتم... دفاع کنم...

دلم میگیره...

نمیتونم بفهمم چرا اینجوریم...

چرا نمیتونم مثل خیلی های دیگه از چیزی که قبول دارم دفاع کنم...

ادما واسه اعتقادات غلطشون هم تبلیغ میکنن... جواب دارن... توجیه میکنن...

مشتری جمع می کنن...

اون وقت من... بلد نیستم حرف بزنم... جواب یک شبهه ی ساده رو هم نمیتونم بدم...

چه برسه مهم تراشو...

هر روز شبهات بیشتر میشه...

جنگ نرم سخت تر میشه...

هر روز حملات دشمن بیشتر میشه...

اما من هیچ کاری برای مقابله باهاش نکردم... 

خیلی بده ادم زمین تا اسمون با ادعاهاش فاصله داشته باشه...

و خیال کنه که داره بهشون نزدیک میشه اما همه ش در جا بزنه...

...

*******************

خدایا...

من گم شدم...

خودت کمک کن پیدا شم...

به حق این ایام...

به حق صاحبان این ایام...

-----------------------

خدایا به امید تو...!

۰۱آذر

به نام خدا

سلام

**************************************

ادب حکم میکنه اول همه از خدایی تشکر کنی که این همه سال همه جور نعمتی بهت داده و برات کم نذاشته...

که یکی از بزرگترین هاش پدر و مادر خوب و خانواده ی خوبه....

و بعدترش دوستات و معلم هات...

*********************

شرحی برای تصویر زیر ندارم...

اصلا حرفی برای نوشتن هم ندارم...

وقتی بیش از اندازه ذهنت درگیر باشه نمیدونی باید از کجا شروع کنی و به کجا ختم کنی...

18

دعا کنین...

***************

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

----------------

خدایا به امید تو...!

۲۲آبان

به نام خدا

سلام

**********************************

نمیدونم چجوریه که هر سالی که قراره یه شماره به عمر شناسنامه ایت اضافه بشه...

یه جوری میشی...

هر چی سنه بیشتر میشه یه جوری شدنای تو بیشتر و بدتر میشه...

یه جور ناجوری...

انگار این سن و سال با روح و روانت بازی میکنه...

انگار که مثلا بذارنت بین دو تا دیوار و هی دیوارها رو بهم نزدیک کنن...

مثل... آچار... وقتایی که پیچشو میچرخونه تا محکم تر بشه و راحت تر بچرخه و باز کنه...

حسای گنگ و نامفهوم وقتی همزمان بشه با شلوغ ترین زمان زندگیت...

اون وقت بیشتر سردرگمت میکنه...

****************************

امسال یه جوری روزای اخر گره خورده به امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف-

اصن از اول محرم که تقریبا یه ماه اخر این سال میشه همین جوره...

اقای پناهیان و دکتر خویی و بقیه...

ادم تو یه چیزایی می مونه که ممکنه تا اخر زندگیش هم نفهمه...

همه ش یاد "علی و درویش مصطفی" میفتم... و صفحه ی اخر "من او"

.....

دعا کنین... خیلی زیاد...

*****************

الله اجعل عواقب امورنا خیرا...

--------------

خدایا به امید تو...!

۰۴آبان

به نام خدا

سلام

********************************

خیلی ساله میشناسمشون.

از نزدیک تک به تک خانواده شونو.

از همون اول ادمای خاصی بودن

یعنی یه جور خاصی با بقیه فرق داشتن

یه مدلی بودن...

انقد برام عجیب بود که مدت ها تلاش میکردم بفهمم اینا چرا اینجورین!

تو خونه شون هیچ وقت گشنه نمی موندی... یعنی نمیخواستی هم انقد تحویلت میگرفتن که مجبور بودی از امکاناتی که در اختیارت قرار دادن استفاده کنی...

اصن هم اهل تعارف نبودن... یه ادمای ساده و رو راست...

هر چی داشتن رو بود... یعنی تو هیچ چیز مخفی تو زندگی اینا نمی دیدی

پول دار نبودنا! یه خونه ی معمولی یه سری وسایل ساده اگه چیزی هم داشتن مطمئن بودم خودشون نخریده بودن یه وقت کسی براشون هدیه می اورد...

همه شون خیلی مودبن... البته من ادمای مودب تر از اینام دیدم ولی خب... نسبت به ادما معمولی مودبن.

کلا بلد نیستن با بزرگتر از خودشون مفرد صحبت کنن... حالا برعکس ما... خب سخته بخوای حتی پشت سر ادما هم جمع صحبت کنی

نمیخوام الکی تعریف کنم چون اصن اهل اینجور کارا نیستم.

جالب ترین نکته ی زندگیشون میدونین چیه؟

همه شون همین جورین ولی از همه بیشتر مادرشون..

همیشه بهترین شرایط رو برای بقیه فراهم می کنن حتی اگه طرفو نشناسن و خودشون در بدترین شرایط قرار می گیرن

اصلا هم ناراحت نمیشن و حتی عین خیالشون هم نیست. یعنی از نظر خودشون اون شرایط اصلا بد نیست و فرقی با هم نداره

همه جوره راحتن. سختشون هم باشه از سختی کشیدن لذت می برن.

مادرشون وقتی مهمون دعوت میکنن هوای همه رو دارن. فلانی این غذا رو دوست داره اون یکی این غذا رو دوست نداره بذار یه چیز دیگه براش درست کنم. همیشه انقد غذا سر سفره شون هست ادم نمیدونه باید کدومشو بخوره.

کلا غذا تو خونه شون کم نمیاد. حتی اگه یهویی مهمون بیاد

تا گربه ی در خونه شون همه سیرن.

اگه یه وقتام غذا کم باشه ناخوداگاه هیچ کدومشون میلشون نمیکشه. الکی نه ها! واقعی!!

همون غذا کمه هم می مونه.

یه وقتا که با هم میریم بیرون، دیدین که سر چهارراه یکی میاد دم پنجره میگه خانم اقا یه کمکی به من بکنین.

شما رو نمیدونم ولی من باشم اگه خیلی بخوام لطف کنم میگردم یه هزاری چیزی پیدا میکنم میدم بهش بعدم میگم برو بابا اینا که وضعشون از منم بهتره.

ولی... اگه یکی به شیشه ی ماشینا اینا بزنه یهو میبینی یه 5تومنی ده تومنی میده بهش.

میگی بابا چه خبره؟!! میگن چی کار داری؟ بنده خدا حتما احتیاج داشته که خودشو کوچیک میکنه میاد به ادما رو میندازه.

اصولا همه ی ایام سالم از نظرشون یا عیده یا شهادت به خاطر ائمه میدن.

اصن من تو کارشون موندم!

این فقط یه گوشه ای از عجایبشون بود بخوام بگم باید حالا حالاها بنویسم.

از همه ی اینا بگذریم وقتی زندگیشون رو بررسی کردم، خاطراتشونو، اجدادشونو... به یه چیزای جالبی رسیدم.

طبق بررسی های من نه تنها خود این پدر و مادر و فرزندانشون که پدر و پدربزرگ هاشون هم همین مدلی بودن.

همیشه مهمون داشتن در خونه شون به روی همه باز بوده. حتی تو بازار جزو کسایی بودن که جنس نسیه هم میدادن.

با تحقیقات من، تنها نتیجه ای که میشد گرفت اول لطف خدا دوم تربیت پدر و مادر و از همه مهم تر لقمه ی حلال بود.

و البته از حق نگذریم باید بگم حسابی شبیه اجدادشون عمل میکنن... بی خود نیست سیدن...

شاید حتی همه ی رفتاراشون ناخواسته باشه اما من به این رسیدم که خون ائمه تو رگاشون جاریه...

***************************

خدایا...

ما هم دوست داریم شبیه اینا باشیما...

توفیقاتشونو زیاد کن ولی به مام بده... از تو که کم نمیشه...

--------------------------

خدایا به امید تو...!

۲۸مهر

به نام خدا

سلام

*********************************

یک گفتگوی کاملا دوستانه...

در جمع 4 نفره ی خودمون...

ثبت و ضبط به جهت آینده...

:)

خدایا شکرت

************************

ش.م: بچه ها شما سه تا در جریان باشین، اگه من مردم، یه وصیت نامه تو وبلاگم دارم

ترمه: خب؟

ش.م: خبر داشته باشین دیگه، بی وصیت نامه نیستم

ف.ی: دور از جون دختر 😶

ش.م: باو این چه واکنشاییه، خب بالاخره می میرم دیگه

ترمه: بابا یه ذره امید به زندگی

ش.م: من از زندگی نا امید نیستم، ادم در تمام لحظات زندگی باید وصیت نامه داشته باشه

این هیچ ربطی به ناامیدی نداره

ف.ی: بله باید داشته باشه
عادم باید یاد مرگم باشه

ترمه: بله

ف.ی: ولی نباید بگه دل دوستاش بگیره :)

ش.م: نگفتم دلتون بگیره، من با خوش حالی گفتم اتفاقا.

شماها برداشتتون منفی بود.
گفتم در جریان باشین. همین

ف.ی: الان ما ها در جریانم
ولی ایشالا بعد 120 سال

ش.م: میدونی من فردا پس فردا میخوام شهید شم :)) دارم اماده تون میکنم
ف.ی: منم میخوام :(

ش.م: اقای پناهیان امشب میگفتن جوان امروز، یعنی اماده واسه ظهور امام زمان.

میگفتن شماها باید با پوتین و لباس رزم و وصیت نامه ی اماده تو مجلس امام حسین حاضر شین.

ف.ی: بله ..شیعه همینه

ترمه: هوم.... بله


ش.م: گفتن اگه خیلی ادعا میکنین که ما محبیم و کاش اقا ما با تو بودیم و امام زمان چرا نمیاین
باید اماده باشین الان گفتن بیا وسط میدون نگی نه اقا ما از اول کنار بودیم

ف.ی:من فقط میدونم خیلی تنها ن ..و همین

ش.م: دیروز تو رادیو یکی داشت حرف میزد؛
میگفت این همه ساله روضه میخونن،که مهم ترین حرفای امام حسین با اشک تو دل ماها تثبیت شه.
اونم دفاع از دین و اعتقاداتمونه.

ف.ی: حرف حساب جواب نداره
باید هر کی در حد خودش کار کنه

ف.ی: راستی ..منم وصیت نامه دارما 😁

ترمه: منم مینویسم

ش.م: بنویسین. افرین

ف.ی: خوب میکنی

ش.م: میدونین به چی فکر میکنم تو این مدت؟

ترمه: چی؟!

ش.م: اگه معلمامون معتقد نبودن و براشون اهمیت نداشت مسلما امسالمون خیلی حروم میشدو
ولی الان چون خودشون معتقدن

ترمه: چطور؟

ش.م: پیش دانشگاهی واسه مون یه میدون جنگ اساسیه. حسابی خودسازیه...
ف.ی، اقای کیوان یه دفعه سر کلاس گفتن همه ی مدرسه اومدن و تربیت و این حرفا واسه امام زمانه
اصل کار اقان که باید راضی باشن. دانشگاه رفتن هدف نیست.

ترمه: چقدم داریم ساخته میشیم

ش.م: داریم پخته میشیم
ساخته نمیشیم! داریم تراش میخوریم

ترمه: داریم میسوزیم

ش.م: اشکال نداره. لازمه

اگه تو این جامعه ی 20-30 نفره دووم نیاریم و جا بزنیم
تو مرحله ی اصلی سقوط میکنیم

اینجا و امسال تمام 18 سالی که جمع کردیم و یاد گرفتیم باید پیاده کنیم

************************

خدایا به خاطر تمام این دوستا شکرت!

واسه تمام لحظه هایی که بهمون دادی تا فکر کنیم.

به خاطر این که بهمون قدرت فکر کردن دادی

گذاشتی خودمون بگردیم...

بهمون اختیار دادی...

به خاطر تک تک نعمت های کوچک و بزرگی که بهم دادی شکرت...

الحمدلله رب العالمین

------------------------

خدایا به امید تو...!

۲۵مهر

به نام خدا

سلام

*********************************

یه چیزایی هست سفارش کردن حواستون باشه به این امور نزدیک نشین...

به صورت های مختلف هشدار میدن...

هی بررسی میکنیمشون، هی میگیم نه بابا

اصلا غیر منطقیه حرفشون

اخه مگه چه اتفاقی میفته؟!

واسه این که انجامشون بدیم هزار جور بهانه و توجیه در میاریم

میگیم نه ما مراقبیم. حواسمون هست

چیزی نمیشه که

یه ذره س فقط

(تفریحی و این حرفا)

مثلا یکی از بهانه ها اینه که مجبوریم! دیگه عرف اینجوری شده.

همه همین جورن. نمیشه که با بقیه متفاوت بود.

و...

وقتی به این امور نزدیک میشیم، اولش سخته.

با تمام بهانه هایی که واسه خودمون جور میکنیم بازم عذاب وجدان داریم.

یه ذره که گذشت کم کم عادی میشه.

نه که راضی راضی باشیما اما خب دیگه باهاش اذیت نمیشیم.

وقتی مدت زمان قابل توجهی گذشت، یهو میبینی ای دل غافل!

چقد عوض شدی! از کجا به کجا رسیدی!

و اون وقته که میفهمی بیخود نبود میگفتن نرو سمتش. بیخود نبود اون همه سفارش

ولی وقتی ادم دچار عادت شد دیگه ترک عادت خیلی سخت میشه! خیلی!

سخت هست ولی غیر ممکن نیست.

حالا خدا کنه ادم به موقع متوجه تغییراتش بشه و بتونه برگرده

که هر چی تو بیراهه بیشتر جلو بری انحرافت بیشتر میشه و برگشتنت مشکل تر.

این تغییرات نامحسوس تو خیلی چیزا هست.

اول از همه به خودم میگم؛ شمیم! حواستو جمع کن.

یه لقمه ی شبهه ناک، یه رفتاری که نیاز به احتیاط داره...

بعضی دوستیا... بعضی فیلما، بعضی حرفا، مراوده ها...

حواستو خیلی جمع کن... تغییراتت البته خدا رو شکر محسوسه اما برگرد... زودتر... تا دیر نشده...

***************************

خدایا به امید تو...!

۰۵مهر

به نام خدا

سلام

********************************

کی فکرشو میکرد؟

کی میدونست که امسال سفر حج، با این همه حادثه همراهه؟

همیشه همینه. 

خیلی چیزا قابل پیش بینی نیست و کاری از دست کسی بر نمیاد...

اگه قرار به رفتن باشه زمین و زمان به هم بریزه، بازم میره و اگه بنا به موندن باشه هم...

همه چیز دست خداست.

اما خب، سخته. 

امتحان خیلی سختیه...

این همه ادم، یک جا...

این جماعتی که اسمشون رو تو سایتای مختلف میبینم، فامیلم نبودن، دوستانم نبودن، شاید اکثرشون حتی واسه من شناخته شده هم نبودن

اما از روی انسانیت هم که فکر بکنی دردناکه.

من از بین اون اسامی فقط دو تا قاری رو میشناختم...

و چقدر جا خوردم... فکرشم نمیکردم کسایی که تا چند ماه پیش تلاوت هاشون رو میشنیدم، مصاحبه هاشون رو میدیدم... جزو اینا باشن...

من جا خوردم... ناراحت شدم... چه حالی دارن خانواده هاشون...

واقعا خدا باید صبر و تحملشو بده...

*****************************

طبق معمول خیلی ها هستن که منتظر فرصتن برای سوء استفاده...

حواسمون باشه مسائل مهم دیگه فراموش نشن...

بعضی پیام هایی که رد و بدل میشه،

متن ها، شعرها، شعارها، لعن ها!

وحدت شیعه و سنی جای خودش... دشمنی با وهابیت و آل سعود و دشمنان اسلام و دشمنان انسانیت جای خودش...

توجه به ولایت جای خودش...

دارم می بینم و میشنوم حرف هایی رو که اصلا جالب نیست.

تکرارش لازم نیست چون حتما همه در جریانن.

باید هوشیار باشیم.

نشه که احساسات جلوی دید عقلانی رو بگیره...

*******************

(دوست نداشتم بعد از مدت ها پست نزدن، پست اینجوری بزنم...

هم از جهت محتوا و هم از جهت ضعف نگارش...

اما سکوت جایز نبود...)

**************

اللهم عجل لولیک الفرج...

---------------

خدایا به امید تو...!

۱۱تیر

به نام خدا

سلام

*****************************

کدورت که فقط واسه پذیرش دعا سد نیست...

واسه نوشتنم مشکل سازه...

وقتی هزار جور فکر کنی و به چیزی نرسی..

میدونی نوشتنی ها باید خودشون بیان...

اما این قابلیت رو هم باید داشته باشی که بخوای و بتونی.

امیدوارم هیشکی دچار این مشکل نشه...

دعا کنین...

********************

امروز که فیلم دیدار شعرا با اقا رو دیدم

به این فکر کردم چی میشد یه روزم ما رو دعوت کنن...

بگن به عنوان وبلاگ نویس اجازه دارین برین دیدار آقا...

کاش تو وبلاگ نویسی اقلا مفید بودیم...

*************

خدایا به امید تو...!

۰۱تیر

به نام خدا

سلام

*************************************

ترس مال اون چیزیه که ناشناخته س.

اگه تو یه چیزی رو بشناسی و نسبت بهش معرفت داشته باشی دیگه نمی ترسی...

اون چیزی که خیلی وقتا میگیم ترس

ترس نیست...

یک حس ناخوشاینده از اون جهت که خودمون میدونیم نتیجه چیه...

***************

یا امان الخائفین...

----------

خدایا به امید تو...!